/* expanded templates begin */ */ expanded template ends */

۱۰.۳.۸۵

يک خبر

راجع به يک خبر


چند روزپيش خبری خواندم که مرا بسيار متاثر کرد. خلاصه خبر اينست که در شهر نيويورک در يک دفتری که ۳۰ کارمند داشته يکی از کارکنان که ۳۰ سال است برای اين شرکت کار ميکند روز دوشنبه حين کار روی صندليش سکته ميکند و تا شنبه بعد هيچکس متوجه نميشود و روز شنبه نظافتچی که برای نظافت آمده بود متوجه ميشود که او سکته کرده و مرده است. يک هفته تمام او مرده بوده و نه در محل کار کسی با او صحبت کرده و نه بيرون شرکت کسی منتظر او بوده و يا سراغی از او گرفته و از نبودن او نگران شده.

شايد در اين دنيایی که ما در بمباران اخبار ناگواريم و در کشوری که صد ها هزار جوان آن معتاد به هرويین هستند و يا روزنامه نگارانی وجود دارند که ترجيح ميدهند ديرتراز زندان بيرون بيايند و شماتت اطرافيانشان را به خاطر بی کاری و بی پولی تحمل نکنند اين خبر هم يکی از همان مجموعه و شايد نه دردناکترین انهاست. من روزانه علاوه بر آنچه در سايت ها ميخوانيم حداقل ده ميل از اينگونه اخبارناگوار دريافت ميکنم. برخی از دوستان و يا رفقا هم لطف دارند و بدليل آنکه به دو سه ليست که من عضوش هستم اخبار را ميفرستند و بعد دوستان دريافت کننده هم همين طور آنرا فوروارد ميکنند من ميل واحدی را چند بار دريافت ميکنم. ( در يک مورد ۱۴ بار در عرض چند ساعت) . در اينجا قصد شکايت من از اين عمل نيست چون رفقا و دوستان همگی ميکوشند که مبارزه سياسی در راه دمکراسی را تقويت کنند ولی من شخصا هر چه بيشتر باين نتيجه رسيده ام که اگر توضيح بدبختی ها و نارسايی ها برای جلب مردم به مخالفت با نيروهای حاکم موثر است در رابطه با کسانی که موضع سياسی روشن دارند توضيح بدبختی ها به انگيزه ای برای فعاليت جديتر نمی انجامد و آنچه انگيزه بوجود مياورد احساس تاثير گذاری و اميد به تغيير است. مريم ما که از من هم در اين زمينه بيشتر پيش ميرود و ميگويد من از خواندن نوشته ها و بخصوص برخی فيلم های روشنفکری ايرانی و يا خارجی (فستيوال کانی) که ادمهایی را تصوير ميکنند که در يک دايره بدبختی گرفتارند و هيچ مفری برايشان وجود ندارد احساس خفگی پيدا ميکنم. چنين نوشته ها و فيلم هايی مرا ناراحت ميکند و بس و ترجيح ميدهم آنها را نگاه نکنم.

این مقدمه مفصل خارج از موضوع را نوشتم تا بگويم با وجود اين ديدگاهم ؛ اين خبرمرا بشدت متاثر کرد و بنوشتن اين چند سطر واداشت و خيلی فکر کردم که چرا اينقدر متاثر شدم. شايد باين دليل که در زندگی عملی ما دراروپا و آمريکا در سالهای اخير ما با آدمهايی که با دستگيری و زندان و يا فقر و گرسنگی مواجه شوند مستقيم مواجه نيستيم ولی بدبختی هايی از نوع اين خبر را می بينيم. ولی بيشتر از ان فکر کنم ناراحتی من از اين بود که اين خبر بدبختی متفاوت از آنگونه که ما با آن مواجه بوديم نقل ميکند. آن بدبختی های ذکرشده بازمانده رنج هايی است که همواره وجود داشته و در طول زمان رو به تضعيف رفته ولی اين نوع بدبختی و تنها شدن بسياری از آدمها مال اين دوران است و معلوم نيست که در آينده تشديد نشود. در زندگی خصوصی بطور مداوم تنهايی تشديد شده و روابط و بازيهای اينترنتی در اين زمينه کيفيت جديدی پديد آورده که شايد با واردشدن تلويزيون بزندگی انسانها قابل قياس است. ولی اين خبر تنها به زندگی خصوص مربوط نيست. وی يک هفته روی صندلیش در سلول کامپيوتريش فوت کرده و ۳۰ کارمند ديگر در طی اين يک هفته حتی يکبارنخواسته اند با او حرف نزده اند

من در پروژه ای که ۵ سال است کارميکنم فضای کار قابل قياس با آنچه در اين خبر تصوير شده نيست. ما در سالنی هستم که نزديک با ۲۰ نفر در آن کار ميکنند و هر ۴ نفر با ديوار مقوايی از هم جدا شده اند ولی صدای هم را ميشنويم. هر چند گاه يکبار بدليل يک اشتباه لپی و يا حتی بی دليل افراد متلکی نثار همديگر ميکنند و همه قهقه ميزنند و من هم که بدليل نفهميدن ريزه کاري های زبانی نمی فهمم کجای اين متلک که بعضی وقت ها هم خطاب به خود من است خنده دار بود برای پوشاندن اين نقطه ضعف بلندتر از همه می خندم و يا روزی دو سه بار يکی از افراد و خيلی وقت ها خود من يکی از اين جوک های خيلی وقت ها بی مزه اينترنتی را برای همه ميفرستد و چون همه همزمان آنزا نگاه ميکنند صدای خنده از هر گوشه اطاق بلند ميشود. ولی آيا اين فضای کار در برابر فضای کاری که در برخی از شرکت های بالاخص آمريکايی غالب است و اوج آن در اين خبر منعکس شده و افراد هريک در سلولهای کامپيوتری می نشينند و هر کس سرش بکار خودش گرم است امکان مقاومت دارد.

چند دهه قبل روشنفکران نگران تسلط روابطی بودند که در فيلم عصر جديد چارلی چاپلين منعکس است. چنين روابطی مسط نشد ولی من متاسفانه جزو خوش بين ها نيستم و بر اين نظر نيستم که نقش غالب در عقب رانده شدن چنان روابطی بدليل غير انسانی بودن آن روابط و حاصل مبارزه مدافعين حقوق بشربود بلکه فکر ميکنم آنچه مارکس ميگفت در اين زمينه صادق است. برنده؛ روابطی است که کارآيی بيشتر داشته باشد. عمده دليل شکست سوسياليسم ناتوانی برنامه ريزی متمرکز در توليد هر روز پيچيده تر و متنوعتر کالاها و خدمات بود. روابط تصوير شده در آن فيلم مسلط نشد بدليل آنکه تنوانست کارآيی توليد را بالاخص با پيچيده تر شدن آن و تضعيف نقش کار ساده افزايش دهد. دريکی دو دهه اخير روند جهانی شدن در اين عرصه تغييرات جديدی بوجود آورده. ۳۶ ساعت کار در هفته که بيست سال پيش بعنوان يک هدف قابل تحقق تصور ميشد و در برخی کشور ها مثلا در فرانسه و آلمان دراين راستا در جهت کاهش ساعت کار عمل شد امروز با روندهای معکوس مواجه شده و سنديکاها بايد از حفظ ۴۰ ساعت کار دفاع کنند. در آمريکا کسانی که ۴۰ ساعت کار ميکنند قليلند و اکثرا درعمل بيش از ۴۰ ساعت کار ميکنند. تصور نميشود ۵ هفته تعطيلات در اروپا بسادگی بتواند در برابر يک (يا دو هفته) تعطيلات در سال آمريکا مقاومت کند. آيا کار در سلولهای مجزا و اينکه هر کس وظيفه معين خود را داشته باشد کارايی بيشتری از کار در تيم و محيط های جمعی خواهد داشت و محيط کاری که در اين خبر تصوير شده تصويرافراطی ازآينده ( و يا بخشی از آينده) است.

هیچ نظری موجود نیست: