/* expanded templates begin */ */ expanded template ends */

۱۵.۸.۸۹

عکس و موزیک آخر هفته: اظهار عشق


آیا آدمها هم میتوانند در اظهار عشق اینقدر زیبا و ظریف عمل کنند

به لینک زیر مراجعه کنید

http://www.fatapour.de/musik/The_Courtship_Dance.wmv

Type rest of the post here

Read More...

۱۰.۸.۸۹

روند شکل‏گيری رهبری سازمان چریکهای فدائی خلق ایران پس از انقلاب

گفتگو با مهدی فتاپور پیرامون
روند شکل‏گيری رهبری سازمان چریکهای فدائی خلق ایران پس از انقلاب
و شکل گیری اولین کمیته مرکزی آن


. از فروردین ماه پس از اعتراض عمومی به نامه بازرگان تا خردادماه که انتخاب اولین رهبری سازمان انجام گرفت، مواضع سازمان بتدریج رادیکالتر شد. در این دوره مجموعه نیروهای درون رژیم از دولت موقت و چهره‏هایی نظیر امیر انتظام، یزدی، قطب زاده، بنی صدر و احمد مدنی تا روحانیون حاکم و رهبران حزب جمهوری اسلامی مورد انتقاد و افشاگری قرار دارند و لحن افشاگری‏ها بتدریج تندتر و صریح تر می‌شود. هر چند تعدادی از رفقا از این سمتگیری ناراضی و آنرا خطرناک می‏دانند و می‏کوشند آن را تعدیل کنند و برخی نیروی محرکه این سمت‏گیری‏اند، ولی هنوز بلوک بندی در این زمینه شکل نگرفته. در این چندماه مهمترین مواضع سیاسی مثل عدم شرکت در رفراندوم جمهوری اسلامی، تلاش برای پایان دادن به جنگ در ترکمن صحرا و سنندج مورد تأیید همه کادرها بود.

****************************

رفیق فتاپور شما در جریان شکل‏گیری رهبری سازمان جریک‏های فدایی خلق در جریان انقلاب و پس از
آن بوده‏اید. می خواهیم گفتگویی در این ارتباط با شما داشته باشیم. ممکن است توضیح دهید ارگانهای اصلی و رهبری سازمان قبل از انقلاب چه کسانی بودند؟

فتاپور: از اوائل سال 1356 تا زمان انقلاب یک هیئت اجرایی سه نفره مرکب از احمد غلامیان لنگرودی (هادی)، قربان‏علی عبدالرحیم پور (مجید) و رضا غبرایی (منصور) هیئت مسئولان سازمان بودند. تیمهای مختلف سازمان با این ارگان در رابطه بودند و مسئولیت‏ها بین آنان تقسیم شده بودند. در تابستان سال 57 توسط همین هیئت، ارگانی بنام شورای سیاسی مرکب از مجید عبدالرحیم پور، رضا غیرایی، من (مهدی فتاپور)، هادی میرمؤید، علیرضا اکبری و اکبر دوستدار تشکیل شد. این ارگان مسئولیت تصمیم گیری در رابطه با سیاستها و صدور اطلاعیه ها و بیانیه های سازمان را برعهده داشت. اکثر موضع‏گیریهای آن دوره توسط علیرضا اکبری تنظیم گردیده و به تایید این ارگان می‏رسید.
چند ماه قبل از انقلاب تیمی با شرکت فرخ نگهدار، علیرضا اکبری و بعدتر جمشید طاهری پور و برای مدتی بهروز خلیق تشکیل شد. موضع‏گیری‏های سازمان در چند ماه آخر قبل از انقلاب عمدتا توسط فرخ نگهدار تنظیم و در این تیم آماده شده و انتشار می یافتند. مجید عبدالرحیم پور و رضا غیرایی در رابطه مستقیم با این تیم بودند. من حدوداً دو هفته یکبار و در هفته‏های آخر قبل از انقلاب هر هفته به این تیم می رفتم و یک شب آنجا می‏ماندم. معمولا مجید نیز می‏آمد و تحولات و مواضع سازمان و اقداماتی را که باید صورت می گرفتند، مورد بحث قرار می دادیم.
در آخرین جلسه‏ای که در این خانه برگزار کردیم، مجید عبدالرحیم پور و رضا غبرایی هم شرکت داشتند و بحث مفصلی در رابطه با رهبری سازمان در شرایط جدید داشتیم. یک هیئت اجرایی سه نفره و یک یا دو ارگان سیاسی بی ارتباط با هم، پاسخگوی وضعیت نبود. طرحی که مورد بحث ما قرار گرفت شکل دهی ارگان رهبری از طریق سازماندهی چند ارگان بود. ارگان نظامی - تدارکاتی با مسئولیت احمد غلامیان و عضویت چند تن از کادرها مثل رحیم اسداللهی، قاسم سیادتی، سیامک اسدیان و تهماسب وزیری؛ ارگان تشکیلاتی اجرایی با شرکت مجید عبدالرحیم پور، رضا غبرایی، هادی میرمؤید، اکبر دوستدار؛ ارگان سیاسی با شرکت فرخ نگهدار، جمشید طاهری پور و علیرضا اکبری و با اضافه شدن بهزاد کریمی و امیر ممبینی؛ و ارگان ارتباطات و هدایت و شکل دهی سازمانهای جنبی و علنی با مسئولیت من. مطابق این طرح رهبری مرکزی سازمان با شرکت یک یا دو تن از هر یک از ارگانهای ذکر شده شکل می‏گرفت.
در این جلسه علاوه بر این طرح، پیشنهاد من برای تغییر رادیکال سازماندهی سازمان مورد بحث قرار گرفت. مطابق این پیشنهاد، تیم‏های چریکی به جز چند تیم نظامی منحل شده و اعضای مخفی و مسلح سازمان نزد سمپات‏های علنی زندگی می‌کردند. مجید و رضا غبرایی معتقد بودند این طرح با مخالفت جدی در درون سازمان مواجه خواهد شد و ناپخته است و بهتر است که فعلا طرح نشود.
روز بیست و یکم بهمن جلسه‏ای با شرکت همه مسئولان سیاسی و تشکیلاتی سازمان در خانه ذخیره من و مریم سطوت (در آریاشهر) برگزار شد. در این جلسه قرار بود که تحلیل و موضع ما در شرایط جدید و تعیین ارگان رهبری جید مورد بحث قرار گیرد. در رابطه با بحث اول فرخ نگهدار تحلیلی آماده کرده بود که بر طبق آن بعد از صحبت‌های هویزر با بهشتی و رفسنجانی آمریکایی‏ها حاضرند با تامین یک سری شرایط (دست نخورده ماندن ارتش و پای‏یند ماندن ایران به تعهدات بین‏المللی پیشینش) دولت بازرگان را برسمیت بشناسند و به همین دلیل احتمال زیاد دارد که بختیار کنار رفته و جای خود را به بازرگان بدهد. در این جلسه قرار بود راجع به سیاست سازمان در قبال چنین تغییری صحبت شود.
بحث دوم بررسی چگونگی ارگان رهبری بود. طرحی که ما صحبت کرده بودیم در چارچوب عمومی مورد تأیید همه بود ولی در جزییات و افراد باید مورد بحث قرار می‌گرفت.
صبح زود من و مریم رفقا را که بخشی شان از شهرستان‏ها امده بودند، در چند نوبت به محل جلسه بردیم. اولین تظاهرات رسمی سازمان که قرار بود روز نوزده بهمن در دانشگاه تهران به مناسبت سالروز سیاهکل برگزار گردد، به دلیل همزمان شدن با راهپیمایی حمایت از نخست وزیری مهندس بازرگان به روز بیست ویکم بهمن انتقال یافته بود و من پس از بردن همه رفقا به محل جلسه، علیرغم اعتراض برخی از رفقا، بایست به دانشگاه تهران می‏رفتم و نتوانستم در جلسه شرکت کنم.
این جلسه بدلیل آغاز قیام ناتمام ماند و هیچ تصمیمی اتخاذ نشد.

یعنی در روز قیام رهبری سازمان نامشخص بود؟
نه این صحبت دقیق نیست. مسئولان سازمانی مشخص بودند و ارگانها به همان صورت سابق رسمیت داشتند ولی طبیعتاً با تشکیل ستاد و تغییر جهشی موقعیت سازمان ساختار و ارگان‏های قبلی پاسخگو نبودند.

تصمیم گیری در روزهای پس از انقلاب چگونه صورت می‏گرفت؟
در یکی دو روز اول، خیلی از تصمیمات را افراد بدون ارتباط با هم اتخاد کردند؛ مثل تشکیل ستاد و یا بعبارت دیگر علنی کردن سازمان را من تصمیم گرفتم و اعلام کردم، یا اولین اعلامیه سازمان در رابطه با انقلاب را فرخ نگهدار بی‏ارتباط با دیگران نوشت و برای رادیو فرستاد و یا مسئولین سازمان در ایالات خود مستقلا تصمیمات مهمی گرفتند. پس از آن که ما در ستاد مستقر شدیم همه ما در یک محل و در رابطه با هم بودیم و تصمیم گیری جمعی امکان‏پذیر‏ بود.
در اولین روزها هر شب جلسه‏ای با شرکت همه اعضای تیم‏های مخفی سازمان (چریکها) که در تهران بودند، تشکیل می‏شد و تصمیمات اصلی در این جلسه اتخاذ ویا تایید می‌شدند. جلسه دیگری هم با شرکت بخشی از چریک‏ها و تعدادی از رفقای آزاد شده از زندان برگزار می‌شد. این جلسه به بحثهای سیاسی و سمت‏گیریهای سازمان اختصاص داشت. جمع دوم هر چند فاقد جایگاه حقوقی بود و تصمیمی در جلسات آن گرفته نمی‏شد، ولی عملا در سمت‏دهی نظری رفقا نقش مهمی داشت.
در همان روزهای اول هیئت اجرایی مرکب از مجید عبدالرحیم پور، رضا غبرایی و من انتخاب شد. مسئولبت تمامی ارگان‏ها و ارتباطات با این هیئت بود.

این هیئت اجرایی توسط کدام ارگان انتخاب شد و آیا انتخاب این ترکیب به معنی کنار گذاشتن احمد غلامیان از ترکیب هیهیئت اجرایی قبل از انقلاب بود؟
این ترکیب در جمع اعضای مخفی سازمان قبل از انقلاب (چریک‏ها) به تایید رسید. کلا تمامی تصمیمات مهم در آن روزها و شکل دهی همه ارگانها در این جمع به تایید می‏رسید. هیئت اجرایی آن زمان مهمترین ارگان سازمان بود. احمد غلامیان در ترکیب جدید هیئت اجرایی نبود و شاید بشود گفت که این بمعنی تنزل موقعیت او بود، ولی در آن‏روزها تا آنجا که من بیاد دارم همه تصمیمات از این نوع به اتفاق آرا اتخاذ می‏شد. به احمد غلامیان مسئولیت نظامی، مالی و تدارکات محول شد. خود او نیزبا مسئولیت ذکر شده موافق بود و با ترکیب هیئت اجرایی مخالفتی نداشت.

موضعگیری‌های سازمان را کدام ارگان انجام می‏داد؟
در اسفند ماه نشریه کار با تلاش محمد دبیری فرد، مصطفی مدنی، منصور اسکندری، اکبر کامیابی، قاسم سیدباقری، اسفندیار کریمی و ... انتشار یافت. مسئولیت نشریه کار با محمد دبیری فرد بود و بخش مهمی از موضعگیری‌ها از طریق نشریه کار صورت می‏گرفت.
در اسفندماه ارگانی با وظیفه تدوین و انتشارمواضع سازمان انتخاب شد. اعضای این هیئت عبارت بودند از فرخ نگهدار، محمد دبیری فرد، علیرضا اکبری و امیر ممبینی. برخلاف سایر تقسیم مسئولیت‏ها که با توافق عمومی صورت پذیرفته بود، این بار اختلاف نظر بروز کرد. احمد غلامیان با حضور فرخ در این هیات مخالف بود و پس از یک بحث مفصل اکثریت حاضرین در جلسه چریکها به ترکیب چهار نفره ذکر شده رای دادند. با وجود شکل گیری این ارگان مکانیسم کار بگونه‏ای بود که برخی از موضع‏گیری‏های پراهمیت آن ‏دوره بدون تشکیل جلسه ارگان و بحث روی جزئیات انتشار یافت. مثلا تهیه متن نامه سرگشاده به بازرگان که می‏توانست آغازگر یک سیاست نسبت به نیروهای حاکم باشد، توسط فرخ نگهدار تهیه شد و در جلسه بحثی که شب‏ها در ستاد تشکیل می‏شد خوانده شد. دراین جلسه یک سری پیشنهادات مطرح شد و پس از دخالت دادن برخی از آنها متن نهایی انتشار یافت. البته من و مجید اطلاعیه را قبل از انتشار دیده و آن را تایید کردیم، ولی این اطلاعیه که با اعتراض اکثریت قریب به اتفاق کادرها و نیروهای سازمان مواجه شد، مورد تایید رسمی همه اعضا هیئت موضع گیری نبود. یا اطلاعیه ای در رابطه با خسرو روزبه توسط علیرضا اکبری تهیه شده و انتشار یافت که در این اطلاعیه حملات تندی به حزب کمونیست شوروی با عنوان زرادخانه رویزیونیسم شده بود و این نحوه برخورد مورد تأیید هیچ یک از دیگر اعضای هیئت نبود.
خلاصه این که در فروردین ماه یک هیئت اجرایی سه نفره وجود داشت که مسئولیت همه تشکیلات و ارتباطات را عهده داربود. یک ارگان سیاسی انتحاب شده بود که مسئولیت موضعگیری‌های سازمان را بر عهده داشت، یک هیئت تحریریه نشریه شکل گرفته بود که مستقلاً موضع می‌گرفت، مسئولیت نظامی، مالی تدارکاتی مستقل بود. من در رابطه با سازمان‏های پیشگام بودم و علاوه بر همه اینها مسئولان ایالات، هر چند در رابطه با هیئت اجرایی بودند، ولی در خیلی از عرصه‏ها عملاً مستقل از تهران تصمیم گرفته و عمل می‏کردند (هادی میرمؤید در آذربایجان، بهزاد کریمی در کردستان، اکبر دوستدار در خوزستان، جمشید طاهری پور و ایرج نیری در گیلان، نقی حمیدیان در مازندران، هیبت الله معینی در لرستان و ...).
رابطه این ارگانها با یکدیگر ناروشن و هیچ جمع بالاتری که بتواند تصمیمات این ارگانها را کنترل و هماهنگ کرده و هدایت عمومی سازمان را عهده‏دار باشد وجود نداشت.
برای رسیدگی به وضعیت نابسامان رهبری سازمان در اواخر اردیبهشت ماه (یا اوایل خرداد) جلسه‏ای دو روزه درخانه‏ای در روستای گل‏دره در نزدیکی تهران با شرکت بخشی از مسئولان سازمان و کادرهایی که در جلسات سیاسی ستاد شرکت می‌کردند، برگزار شد. همه شرکت کنندگان هم‌نظر بودند که مهمترین مشکل سازمان، ناروشنی وضعیت رهبری است و قبل از هر مسئله دیگری باید به این امر رسیدگی شود. محمد دبیری فرد طرحی را به جلسه ارائه داد که بر اساس اساسنامه احزاب کمونیست و بخصوص حزب کمونیست ترکیه که او با آنان کار کرده بود، تنظیم شده بود. در این اساسنامه اعضای سازمان در حوزه های پایه در محل کار و یا زندگی متشکل و سپس کمیته های 5 تا 7 نفره محل، شهر و ایالت برای اداره فعالیتهای سازمان در هر منطقه شکل می‌گرفت. رهبری سازمان از یک کمیته مرکزی پانزده نفره انتخابی تشکیل می‏شد. این طرح مورد تایید و استقبال همه حاضران در جلسه قرار گرفت و همه بر این نظر بودند که اولین گام برای اجرای این طرح انتخاب کمیته مرکزی است. در همان جلسه آیین نامه ای برای انتخاب کمیته مرکزی تدوین شد. مطابق این آیین نامه اولین کمیته مرکزی با رای مستقیم اعضای سازمان انتخاب می‌شد.

با توجه به اهمیت این انتخابات لطفا روند چگونگی انتخاب کمیته مرکزی را مشروحتر و تا آنجا که بیاد دارید با جزئیات توضیح دهید!
پس از این جلسه این سوال مطرح شد که اعضای سازمان چه کسانی هستند. حدود سی نفر اعضای مخفی سازمان قبل از انقلاب بودند ولی بجز این سی نفر چه کسانی از چند هزار کادر فعال سازمان، عضو محسوب می‌شدند؟
اولین گام تعیین اعضای سازمان بود. از همان اولین صحبت روشن بود که در این زمینه اختلاف نظر وجود دارد. در هیئت اجرایی ما به این تمایل داشتیم که باید ضابطه ای تعیین کرد که علاوه بر اعضای گذشته، حداقل همه کسانی که مسئولیت‏های جدی در سازمان بعهده دارند، عضو محسوب شوند. ولی تعدادی دیگر از رفقا نگران آن بودند که عضوگیری گسترده ترکیب اعضا سازمان را تغییر داده و نتایجش ناروشن باشد.
ما در هیئت اجرایی صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم هر اقدامی در جهت عضوگیری جدید توسط ما می‌تواند ما را با مشکلات جدی در رابطه مان با برخی از اعضای قدیم سازمان مواجه سازد. راهی که به نظر ما رسید این بود که کمیسیونی از میان اعضای مخفی قبل از انقلاب سازمان تشکیل شده و اعضای سازمان را معین نماید. ما تصمیم گرفتیم مثل بقیه ارگانهایی که در این چند ماه تشکیل داده بودیم این کمیسیون را با پرسش از اعضای مخفی سازمان در قبل از انقلاب ایجاد دهیم.
این رای گیری در یکی از همان جلسات حضوری (و بخشا از طریق تلفن) انجام شد. بیست و پنج نفر نظر دادند. محمد دبیری فرد، رضا غیرایی، مجید عبدالرحیم‏پور و من با رای های بیش از 90 درصد رای دهندگان انتخاب شدیم. ولی در مورد نفر پنجم دو نفر، یعنی فرخ نگهدار و احمد غلامیان، رایشان مساوی شد و هریک 14 رای آوردند.
قرار شد برای تعیین تکلیف این کمیسیون جلسه ای تشکیل شود. این جلسه در خانه پدری من برگزار شد. وقتی احمد غلامیان آمد، دیدم که خیلی عصبانی است. عصبانیت او از خود کمیسیون نیود. عمر این کمیسیون حداکثر یک هفته بود و آن چنان اهمیتی نداشت. ما در آن چند ماه ارگانهای مهمتری توسط همین جمع انتخاب کرده بودیم. عصبانیت او بیش‏تر از این بابت بود که او قبل از انقلاب رهبر سازمان بود و تصور نمی‏کرد که نیمی از چریکها به او برای عضویت در یک کمیسیون رای ندهند، آن‏هم در شرایطی که اکثریت قریب به اتفاق به ما چهار نفر رای داده بودند.
با آن که همه می‌دانستیم که این کمیسیون اهمیت ندارد، ولی روحیات آن موقع همه ما بگونه‏ای بود که زیاد در پی راه های مصالحه در چنین شرایطی نبودیم. می‌توانستیم هر شش نفر را عضو کمیسیون معرفی کرده و قضیه را تمام کنیم.
رضا غبرایی که مسئولیت نظرخواهی را بر عهده داشت، اسامی همه رای دهندگان و آرای هر کس را در مقابل او روی یک ورقه کاغذ نوشته بود. او کاغذ آرا را گذاشت وسط اتاق. (رای گیریهای ما در آن ‏دوره و چه در موارد دیگر همگی علنی بودند). قبل از این که همه بیایند و در حالی‏ که بحثهای مقدماتی در جریان بود و هنوز بحث اصلی شروع نشده بود، من ورقه آرا را برداشتم و نگاه کردم. رای‏ها اکثرا قابل پیش‏بینی بودند ولی با کمال تعجب دیدم که مجید به هادی رای داده است. از آنجا که من نظر مجید را در این مورد می‏دانستم، یواش به او که کنار من نشسته بود، گفتم که این ملاحظه کاری تو روی هیچ کس تاثیر نمی‏گذارد. اگر تو نظر خودت را می‏گفتی، ما این دردسر را نداشتیم. مجید گفت "راست میگی" و ورقه را از من گرفت و اسم هادی را جلوی اسم خودش خط زد و منتظر شد تا کسی که داشت حرف می‏‏‏زد، حرفش تمام شود و اعلام کند که او نظرش را تغییر داده است. در این حین من چشمم به هادی افتاد و دیدم که متوجه صحبت ما شده و خیلی عصبانی است. مجید بعد از چند لحظه به من گفت که "تغییر رای دعوا راه می‏اندازد" و دوباره ورقه را برداشت و اسم هادی را جلوی اسم خودش نوشت.

پس موضوع تغییر رای هادی که، در کتاب سفر با بالهای آرزو مطرح شده، همین جریان بوده؟
احتمالاً؛ چون تنها جایی که رای هادی و فرخ مساوی شد، در رأی‌گیری برای این کمیسیون بود.
به هر حال مجید رأی اش را تغییر نداد و آرا به همان شکل ماند و ما منتظر بودیم که همه بیایند و یک راه حل پیدا کنیم.
در این ضمن تعدادی از رفقا آمدند و امیرممبینی و انوشیروان لطفی هم همراه آنها بودند. هادی به حضور این دو اعتراض کرد و گفت این جلسه مربوط به اعضا سازمان است و این دو تن هنوز عضو سازمان نیستند. امیر هم که گویا منتظر این اعتراض بود، منفجر شد و شروع به پرخاش کرد وگفت: "اصلاً شما کی هستید که می‌خواهید راجع به عضویت من صحبت کنید. آن زمان که شماها هیچ کدامتان با سازمان در رابطه نبودید امثال من عضو سازمان بودیم. مگر ما که زندان افتادیم، از سازمان اخراج شده‏ایم که شما می‌خواهید ما را عضوگیری کنید. شما اینجا جمع شده‏اید که چگونه یک عده را عضوگیری کنید، در حالی که کل قضیه غیرقانونی است." در واقع اعتراض امیر به همه ما بود و بدلیل اعتراض هادی به شرکت وی، قرعه بنام او افتاده بود. به نظر من حرف‏های امیر منطقی بود ولی ما چاره دیگری نداشتیم. بالاخره باید از یک جا شروع می‌کردیم. مشاجره امیر و هادی عملا بحث اصلی را تحت الشعاع قرار داد.
در حین این مشاجره از ستاد سازمان در خیابان میکده تلفن زدند که رفقایی که در دفتر سازمان در آبادان دستگیر شده بودند، آزاد شده‏اند. توضیح این که در سی‏ام فروردین به دفتر سازمان در آبادان حمله شده و همه کسانی که آنجا بودند دستگیر شده و بعد از چند روز به تهران فرستاده شده بودند. آنها 39 روز در زندان ماندند و درست همان روزی که ما جلسه داشتیم آزاد شدند. ما خیلی خوشحال شدیم و جلسه را تعطیل کرده و برای صحبت با رفقا به ستاد رفتیم. چهارتن از دستگیر شدگان، اعضا مخفی سازمان قبل از انقلاب بودند: تهماسب وزیری، اکبر دوستدار، بهروز خلیق و نفر چهارم احتمالا ماشالله خاکسار (مطمئن نیستم). فردای آن روز نظر آنان پرسیده شد و همه آنها فرخ را تایید کردند و بنابراین رای فرخ 18 و رای احمد غلامیان 14 شد و کمیسیون تشکیل گردید.
در کمیسیون اتفاق نظر وجود داشت که ما باید یک ضابطه واحد برای عضویت در نظر بگیریم و بعد ببینیم که چه کسانی شامل این ضابطه می‌شوند.
در تدوین این ضابطه ما به این نتیجه رسیدیم که موقعیت افراد در سازمان پس از انقلاب نمی‏تواند مبنا باشد چه تدوین ضابطه‏ای در این زمینه که بتواند همه جنبه‏ها را در نظر گیرد و مورد تأیید همه و یا اکثریت رفقا باشد، عملی نیست. پس تصمیم گرفتیم که در تدوین ضابطه رابطه افراد با سازمان قبل از انقلاب مبنا باشد و ضابطه بدین صورت تنظیم شد که در مورد آزادشدگان از زندان، افرادی که در رابطه مستقیم با سازمان بوده و در این رابطه دستگیر شده و در زندان در چارچوب تشکیلات فدایی فعالیت کرده بودند، عضو سازمان محسوب شوند. اگر یک محفل در رابطه با سازمان بوده و همه افراد آن دستگیر شده بودند، مطابق این ضابطه تنها رابط اصلی محفل با سازمان عضوگیری می‏شد. در مورد کسانی که زندان نبودند، قرار شد همه آنهایی که قبل از انقلاب مستقیماً با سازمان در رابطه بودند عضوگیری شوند.
مشکلی که وجود داشت این بود که تعداد روابط من در ماه‌های قبل از انقلاب خیلی زیاد بود و اگر قرار بود همه آنها عضوگیری شوند بخش بزرگی از اعضا را تشکیل می‌دادند. من با تعدادی از دانشجویانی که پیشگام را تشکیل داده و مسئولیتهای اصلی این تشکیلات را داشتند، تک تک و به طور جداگانه و با بخشی شان قبل از تشکیل این سازمان رابطه داشتم. علاوه بر آن در ماه‌های قبل از انقلاب در صدد تشکیل یک سازمان سیاسی علنی با مسئولیت تعدادی از سیاست‏مداران، نویسندگان، هنرمندان و استادان دانشگاه هوادار سازمان بودم و یک سری ارتباط هم در این رابطه داشتم. همچنین با چندین محفل از زندانیان آزاد شده جداگانه رابطه گرفته بودم و از طریق آنها با چند گروه هوادار در ارتباط بودم که برخی از آنها مثل گروه "سرخه روجا" پرتعداد بودند. مجید عبدالرحیم پور نگران بود که عضوگیری همه آنها، ترکیب سازمان را دگرگون کرده و غیرقابل کنترل کند و همچنین این امر مورد اعتراض اعضا قدیم سازمان واقع شود. او پیشنهاد کرد که ضابطه به این گونه باشد که افرادی که از شش ماه قبل از انقلاب در رابطه مداوم با سازمان بوده‏اند، عضو محسوب شوند. از آنجا که تقریبا تمام روابط من از تابستان به بعد برقرار شده بود، با این ضابطه همه آنها حذف می‏شدند. من با آن که در مجموع از این تصمیم ناراضی بودم ولی نگرانی مجید را نیز درک می‏کردم و در جلسه اعتراضی نکردم. در واقع تصمیم ما در عضوگیری کاملا محافظه‏کارانه بود و مورد تایید همه اعضای وقت سازمان که از آن مطلع شدند (منجمله احمد غلامیان)، نیز قرار گرفت. کار کمیسیون در تعیین ضابطه در عرض دو روز خاتمه یافت و با مراجعه به زندانیان و اعضای وقت خیلی سریع افرادی که شامل آن می‌شدند تعیین شدند.
این ضابطه شامل حدود شصت نفر شد و با توجه به آن که حدود سی و چند نفر هم اعضا قبلی سازمان بودند (چریکها)، جمعا تعداد اعضا سازمان یه نود ویک نفر رسید.*

آیا با توجه به تعداد فعالان سازمان که چندین هزار نفر بود، پذیرش تنها نود و یک نفر بعنوان عضو سوال برانگیز نیست؟
همین طور است که می‌گویید. این نود ویک نفر حتی شامل برخی از مسئولان ما در سطح ایالات نمی‏شد.
بعد از مشخص شدن اعضا تصمیم گرفته شد که مطابق آیین نامه تهیه شده به همه اعضا مراجعه شده و آرا کتباً جمع آوری شوند. محمد دبیری فرد و رضا غبرایی مسئولیت این رای گیری را بر عهده گرفتند. هر کس می‌توانست از میان اعضای سازمان به پانزده نفر رای بدهد. این اولین رای گیری رسمی سازمان و با ورقه بود. تا آن روز رای گیریهای ما در جلسات (در برخی موارد تلفنی) بشکل علنی و غیرفرمال بود و بیشتر حالت نظرخواهی داشت.
رای گیری انجام شد و هشت تن شامل مجید عبدالرحیم پور، من، محمد دبیری فرد، هادی میرمؤید، علیرضا اکبری، امیر ممبینی، رضا غبرایی و فرخ نگهدار بیش از پنجاه درصد آرا را بدست آوردند و بعضویت کمیته مرکزی انتخاب شدند. نفر نهم انوشیروان لطفی بود که 44 رای داشت که کمتر از حد نصاب 46 رای بود.
ما هشت نفر فردای آنروز جلسه گذاشتیم. مطابق آیین نامه، اگر تعداد افرادی که پنجاه در صد آرا را کسب می‌کردند، کمتر از پانزده نفر بود آنان حق داشتند از بین افرادی که رای کمتری آورده بودند با دوسوم آرا تا تعداد پانزده نفر خود را ترمیم کنند. چهار نفر بعدی یعنی انوشیروان لطفی، بهزاد کریمی، علی توسلی و نقی حمیدیان توسط همه جمع مورد تایید قرار گرفته و به جمع کمیته مرکزی اضافه شدند. نفر سیزدهم جمشید طاهری پور بود. در این رابطه بحث مفصلی صورت گرفت. مجید عبدالرحیم‏پور و من در موافقت و محمد دبیری فرد در مخالفت صحبت کردند و اکثریت دو سوم که مطابق آیین نامه ضرور بود با افزوده شدن جمشید موافقت نکردند. از نفرات بعدی، احمد غلامی توسط محمد دبیری فرد و هیبت الله معینی توسط امیر ممبینی مطرح شدند که افزوده شدن آنان نیز مورد تایید قرار نگرفت و اولین کمیته مرکزی سازمان از دوازده نفر ذکر شده تشکیل شد. عدم پذیرش هیبت‏الله معینی به این دلیل بود که سه ماه قبل از انقلاب از او خواسته شده بود که مخفی شده و به تیم‏های چریکی بپیوندد و او با مخفی شدن در آن شرایط مخالفت کرده و نپذیرفته بود.
از نفرات بعدی جمشید طاهری پور، مصطفی مدنی، احمد غلامیان، اصغر سلطان آبادی و بهرام دوستدار به اتفاق آرا بعنوان عضو مشاور کمیته مرکزی پذیرفته شدند. از بین کسانی که رای کمتری آورده بودند، اکبر کامیابی بدلیل فعالیتش در نشریه کارتوسط محمد دبیری فرد و بهروز سلیمانی و حشمت رییسی بدلیل ضرورت حضور یک کارگر و یک نفر از کردستان توسط امیر ممبینی مطرح شدند. با این سه نفر نیز همگی موافقت کردند. همچنین علی کشتگر توسط فرخ نگهدار و مهدی سامع توسط من و مریم سطوت توسط مجید پیشنهاد شدند که با مخالفت تعدادی از جمع مواجه شده و پذیرفته نشدند.

در جمع انتخاب شده نام هیچ یک از زنان در سازمان وجود ندارد. آیا در این رایطه بحثی صورت گرفت؟
از مریم سطوت، مستوره احمدزاده، رقیه دانشگری و ویداحاجبی نام برده شد. در جلسه تنها در مورد مریم سطوت به دلیل تاکید مجید عبدالرحیم پور بر توانایی‏های وی در دوره چریکی بحث صورت گرفت و با یک استدلال عمومی مورد پذیرش قرار نگرفت و راجع به دیگران اصلا بحثی صورت نگرفت.

چه استدلالی مطرح شد؟
مطرح شد که "اضافه شدن یک یا دو زن به ترکیب با توجه به رای پایین همه آنان ما را در مقابل این سوال قرار می‌دهد که چرا در میان زنان فلانی انتخاب شده و دیگری برگزیده نشده که ما با توجه به این که با آنان کار مشترک نکرده‏ایم، قادر به پاسخگویی نیستیم و این امر رابطه ما و فرد انتخاب شده را با سایر کادرهای زن تیره می‏کند و به همین دلیل بهتر است، انتخاب زنان را به ترمیم های بعد موکول کنیم". این استدلال همان زمان هم به نظر من درست نبود چون در مورد برخی مردان نیز می‌شد این استدلال را مطرح کرد. آنچه به تقویت این استدلال کمک می‌کرد این بود که زنان، هیچ یک بیش از دو سه رای نیاورده بودند. با توجه به آن که حدود سی درصد از رای دهندگان زن بودند، این به معنی آن بود که زنان خودشان به دیگر زنان رای نداده بودند.
این تصمیم یک عقب‏گرد بزرگ در مشارکت زنان در سطح مسئولین سازمان بود. در دوره چریکی همواره تعدادی از زنان در رده مسئولین بودند. نسترن آل اقا، نزهت السادات روحی آهنگران و صبا بیژن زاده به مسئولیت دسته و عضویت رهبری سازمان و اشرف دهقانی به عضویت رهبری سازمان در خارج از کشور برگزیده شده بودند و تعداد زیادی از زنان در سطح مسئول تیم (شاخه) قرار گرفته بودند. عدم انتخاب یک زن در جمع اعضای کمیته مرکزی و مشاوران در شرایطی که نزدیک به سی درصد از کادرهای سازمان زن بودند، یک عقب‌گرد بزرگ بود که متاسفانه در دوره های بعد هم تداوم یافت.
چندی پیش در مقاله‏ای خواندم که همین پروسه در رابطه با سازمانهای چریکی آمریکای لاتین زمانی که در سالهای دهه 70 و یا هشتاد مبارزه چریکی را کنار گذاشته و به مبارزه سیاسی روی آوردند، رخ داده و نقش زنان در سازمانهای چریکی خیلی بالاتر از دوره بعد بوده. اگر این برداشت صحیح باشد، جا دارد که در این زمینه کار جدی‏تری صورت گیرد.

آیا بلوک بندی‏های سیاسی نظری در این انتخابات وزن مهمی داشت و رای پایین یا عدم انتخاب برخی از چهره‏های شناخته شده بدلیل مواضع سیاسی آنان در قبال حاکمیت جدید بود یا نه؟
نه، پس از انقلاب به جز بلوک طرفداران نظرات مسعود احمدزاده که شکل گیری آن به قبل از انقلاب برمی‏گردد، بلوک بندی دیگری هنوز شکل نگرفته بود. در هفته های اول پس از انقلاب مواضع سیاسی سازمان تداوم مواضع قبل از انقلاب بود. از فروردین ماه پس از اعتراض عمومی به نامه بازرگان تا خردادماه که انتخاب اولین رهبری سازمان انجام گرفت، مواضع سازمان بتدریج رادیکالتر شد. در این دوره مجموعه نیروهای درون رژیم از دولت موقت و چهره‏هایی نظیر امیر انتظام، یزدی، قطب زاده، بنی صدر و احمد مدنی تا روحانیون حاکم و رهبران حزب جمهوری اسلامی مورد انتقاد و افشاگری قرار دارند و لحن افشاگری‏ها بتدریج تندتر و صریح تر می‌شود. هر چند تعدادی از رفقا از این سمتگیری ناراضی و آنرا خطرناک می‏دانند و می‏کوشند آن را تعدیل کنند و برخی نیروی محرکه این سمت‏گیری‏اند، ولی هنوز بلوک بندی در این زمینه شکل نگرفته. در این چندماه مهمترین مواضع سیاسی مثل عدم شرکت در رفراندوم جمهوری اسلامی، تلاش برای پایان دادن به جنگ در ترکمن صحرا و سنندج مورد تأیید همه کادرها بود. قطعا برای برخی رفقا مواضع سیاسی دیگران پر اهمیت و در رأیشان تاثیر گذار بود، ولی این موضوع عمومیت ندارد و من نمی‌توانم از یک گروه بندی سیاسی در آن مقطع بر اساس موضع به رژیم صحبت کنم. مواضع در ماه‌های بعد صراحت یافت و بلوک بندی در این زمینه شکل گرفت.

با توجه به این که مباحث مربوط به مشی چریکی در آن مقطع حاد بود این امر تا چه حد در رای‏ها تاثیر داشت؟ آیا در این زمینه بلوک بندی نظری که آرا را سمت دهد، شکل گرفته بود؟
در این زمینه مباحث در آن مقطع پیش رفته و اختلافات صراحت داشتند. تا سال 1357 همه کسانی که مشی مسلحانه را رد می‌کردند، از سازمان جدا می‏شدند و به جریانات دیگر یعنی حزب توده یا جریانهای مائوئیست و یا جریانهایی که بعداً خط سه نام گرفتند، می‏پیوستند. از سال 57 بدلیل این که امکان بوجود آمد که نوشته‏های رهبران و تحلیل‏گران سازمان از بیژن و مسعود احمدزاده گرفته تا ناقدین سازمان، مانند حیدری بیگوند، برخلاف گذشته در سطح وسیع در اختیار نیروهای هوادار قرار گیرد، مباحث نظری و رد مشی مسلحانه بیشتر از گذشته گسترش یافت. ولی بسیاری از کسانی که مشی مسلحانه را رد می‏کردند، خود را کماکان وابسته به سازمان می‏دانستند. در زندان نیز از سال 55 به بعد بسیاری از کادرهای معتقد به مشی مسلحانه این مشی را رد کردند ولی خود را به حزب توده و خط سه دورتر از سازمان می‌دانستند و روابط خود را با کادرهای سازمان حفظ کردند.
در سومین روز تشکیل ستاد سازمان جلسه ای با تعدادی از کادرهایی که بدلیل مخالفت با مشی مسلحانه آماده پیوستن به تشکیلات سازمان نبودند، تشکیل دادیم. در این جلسه از طرف سازمان من و فرخ نگهدار شرکت کردیم و شرکت کنندگان در جلسه تا آنجا که من به خاطر دارم عبارت بودند از محمدرضا شالگونی، روبن مارکاریان، نورالدین ریاحی، علیرضا شکوهی، محمد احمدیان، مهران شهاب‏الدین، کسری اکبری کردستانی، احمد معینی و محمد علی پرتوی. فرخ نگهدار در این جلسه مطرح کرد که او نیز مخالف خط مشی مسلحانه است، ولی سازمان هنوز چنین نظری ندارد اما ارزیابی او این است که این مساله در سازمان حل می‌شود. من نیز بر این که آنان می‌توانند با حفظ نظرشان در سازمان در رده های مسئول فعالیت کنند و راجع به اهمیت حضور هر کادر با تجربه در تشکیلات سازمان در آن مقطع صحبت کردم. آنان بر این نظر بودند که مشی مسلحانه تنها یک موضع گیری تاریخی و یا سیاسی نیست، بلکه موضع گیری نسبت به آن یک معیار نظری ایدئولوژیک است. اعتقاد به مشی مسلحانه نفی لنینیسم است و آنان حاضر نیستند در سازمانی که لنینیست نیست فعالیت کنند. بعد از این جلسه احمد معینی و کسری اکبری به سازمان پیوستند و دیگران به سازمان نپیوستند و در ماه های بعد سازمان راه کارگر را بنیان گذاشتند. جلسه دیگری نیز در یکی از کلاسهای دانشکده فنی برای تعدادی نزدیک به صد نفر از کسانی که مشی چریکی را رد می‌کردند و یا نسبت به آن تردید داشتند، برگزار شد. بخشی از آنان به سازمان پیوستند وبخشی از پیوستن به سازمان تا تعیین تکلیف نسبت به مشی چریکی امتناع کردند.
در طی ماه های پس از انقلاب بتدریج کادرهای بیشتری به نادرستی مشی مسلحانه اعتقاد یافتند، ولی با وجود این که نظرات بتدریج صراحت می‏یافت ولی هنوز این پروسه در جریان بود. در مقطع شکل گیری کمیته مرکزی، این بلوک بندی برخلاف دو سه ماه بعد که همه کادرها خود را در بلوک بندی تایید یا رد مشی مسلحانه می‏دانستند، شکل نهایی خود را نیافته و رای‏ها بلوکی نیستند. مثلا مجید عبدالرحیم پور 89، من 88 و محمد دبیری فرد بیش از 85 رأی، یعنی بیش از نود درصد آرا را آوردیم، در حالی که ما سه نفر در آن مقطع سه نظر کاملاً متفاوت داشتیم. مجید مشی مسلحانه را بطور کامل رد می‌کرد. من در آن مقطع با حمله تند به گذشته و رد تاکتیک مسلحانه در شرایط دیکتاتوری بطور کلی و عام مخالف بودم و محمد دبیری فرد ازمشی مسلحانه و نظرات بیژن جزنی دفاع می‌کرد.
البته ما هر سه از اعضای مخفی سازمان قبل از انقلاب بودیم و در مورد کادرهای آزاد شده از زندان موقعیت متفاوت بود. در درون زندان بلوک بندی در این زمینه شکل گرفته بود و برخی کادرها در این بلوک بندی‏های زندان نقش فعال داشتند و رابطه‏شان با طرف مقابل تیره بود. بلوک بندیهای درون زندان که بر اساس تأئید و یا رد مشی مسلحانه شکل گرفته بودند در آرای تعدادی از رفقا تاثیر مهم داشتند.

پایین بودن رای تعدادی از افرادی که در سازمان قبل از انقلاب مسئولیت داشتند و بطور مشخص احمد غلامیان چه دلیلی داشت؟
قبل از انقلاب توانایی‌های امنیتی-نظامی نقش مهمی در مسئولیتهای سازمانی داشتند. پس از انقلاب توانایی‌های سیاسی و مدیریتی مورد توجه بودند و این موجب تنزل نقش کادرهایی که به اتکای توانایی‌های نظامی-امنیتی شان مسئولیت‏های کلیدی در سازمان داشتند، گردید. این البته یک برخورد عمومی بود و به نظر من در این زمینه تا حدی هم افراط شد.
مورد احمد غلامیان ویژگی داشت. او بعد از کشته شدن حسن فرجودی، صبا بیژن زاده و عبدالله پنجه شاهی که در فاصله کوتاهی از یکدیگر رخ داد، نقش مرکزی در رهبری سازمان در آن دوره یافت و به همین دلیل مورد احترام بخش مهمی از کادرهای سازمان بود، ولی در مورد وی علاوه بر نکته عمومی که در مورد همه کادرهایی که آن زمان ما به آنان کادرهای نظامی می‏گفتیم ذکر کردم، بخشی از کادرهای مخفی سازمان قبل از انقلاب به دلیل مسائلی که در دوره چریکی اتفاق افتاده بود، با حضور او در رهبری موافق نبودند و به او رای ندادند.

* من رقم هفتاد و یک نفر را در مورد تعداد اعضا به خاطر دارم ولی از افرادی که در تهران و در جریان امر بودند فرخ و مجید رقم نود و یک نفر را به یاد دارند و حیدر و امیر تعداد اعضا را به خاطر ندارند. به همین دلیل در این مصاحبه من رقم نود ویک را مبنا گرفتم. به هر حال اگر رقم هفتاد ویک صحیح باشد بقیه ارقام هم باید به تبع آن تصحیح شود

24.10.2010

Read More...

۱.۵.۸۹

در جنگل انسانها گرگم آرزوست



Type your summary hereType rest of the post here

Read More...

پاسخ به آقای نادری نویسنده کتاب چریکهای فدایی

اساس این کتاب براوراق بازجویی افراد دستگیرشده است. این بازجویی‏ها در زیر شکنجه انجام شده. دستگیرشدگان همواره می‏کوشند با دادن اطلاعات غلط، مهمترین اطلاعات را بیان نکنند و تلاش می‏نمایند مسائل را به گونه‏ای جلوه دهند که خود و یا دوستانشان غیرآگاه‏تر و غیرسیاسی‏تر جلوه کنند و پرونده آنان سبکتر شود. در نتیجه استناد به اسناد بازجویی، صحیح فرض کردن آنان و جمع بندی و تحلیل بر اساس اوارق بازجویی به نتایج غلطی می‏انجامد


تحلیل تاریخی بر اساس اوراق بازجویی

چندی قبل آقای نادری در مطلبی که در نشریه تابناک منتشر گردید، به انتقاداتی که در رابطه با کتاب چریک های فدایی خلق از طرف تعدادی از بازماندگان سازمان چریک‏های فدایی خلق انتشار یافته بود، پاسخ دادند. در این نوشته، آقای نادری با استناد به برخی بی‏دقتی‏ها در اظهارنظرهای مطرح شده، کل انتقادات را رد کرده و از مندرجات مطرح شده در کتاب به طور کامل دفاع کردند.
این درست است که بی‏دقتی در طرح مطالب تاریخی و یا طرح مطالب کلی و تند در رابطه با حوادث تاریخی نادرست و به زیان اهداف نویسندگان است ولی آقای نادری، در پاسخ خویش به ایده‏های مرکزی نوشته‏های مزبور بی اعتنا بوده و تنها خطاهای مشخص در برخی از نوشته‏ها را مورد تاکید قرار داده‏ اند.
من در این نوشته بر چند ایده مرکزی منتقدان این کتاب مکث کرده و تلاش خواهم کرد که فاکت‏های مشخصی در مستند کردن آن‏ها ارائه داده دهم.
در کتاب چریک های فدایی خلق، بخشی از اسناد ساواک که تا به حال انتشار نیافته بود، منتشر گردیده است. خواندن این اسناد برای تمام کسانی که به نوعی با حوادث آن دوران در تماسند، مفید و قابل استفاده بود. برای من به عنوان یکی از فعالان آن دوران که به علت مسئولیتی که در زندان داشتم (ارتباط با سازمان از درون زندان) تلاش می‏کردم همه جزئیات مربوط به درگیری‏ها و ضربات را روشن کرده و به بیرون از زندان انتقال دهم، خواندن این اسناد گیرا و بسیاری از آنان با دانسته‏های من همسوست.
اکثر منتقدان کتاب نیز به این امتیاز توجه داشته‏اند. انتقادات اصلی متوجه اطلاعاتی نیست که در این کتاب به درستی منعکس شده بلکه به چگونگی انتشار اسناد و تحلیل‏هایی است که بر اساس این اسناد، در رابطه با برخی از مسائل حساس و مورد مناقشه تاریخی ارائه گردیده است. مهمترین انتقادات مطرح شده عبارتند از:

عدم دسترسی تاریخ نویسان به اصل اسناد

این اسناد مربوط به حوادثی است که بیش از سی سال از آنان می‏گذرد و در دوران رژیم گذشته رخ داده است ولی تمامی آنان در اختیار گروهی از تاریخ‏دانان قرار گرفته است و سایر پژوهشگرانی که نقطه نظرهای متفاوتی نسبت به این حوادث دارند، امکان دسترسی به این اسناد را ندارند. چنین تملک انحصاری اسناد و گزینه نمودن بخش هایی از آن توسط یک نقطه نظر، نمی‏تواند به روشنگری نکات تاریک در موارد حساس یاری دهد.
افرادی در این کتاب به اتکا اسناد منتشر شده، مورد نقد قرار گرفته‏اند که عمدتا کشته شده‏اند و آنهایی هم که زنده‏اند، به اصل گفته ها و گزارش های ساواک در رابطه با خودشان دسترسی ندارند.
مثلا آقای نادری از آقای سامع ایراد می‏گیرند که ایشان در پاسخ خود، تاریخ حوادث را اشتباه نوشته اند، ولی صرف نظر از درستی یا نادرستی این انتقاد، این نکته را مورد توجه قرار نمی‏دهند که آقای سامع در دفاع از خود، در رابطه با حوادثی که مربوط به چهل سال پیش است، باید به حافظه خود اتکا کنند و بدتر از آن با برخی اسناد ساواک در مورد خودشان، از طریق این کتاب آشنا شوند. استناد به اسناد گذشته برای پژوهش‏های تاریخی در صورتی میتواند روشنگر باشد که محققان با نقطه نظرهای متفاوت بتوانند به یکسان از این اسناد استفاده کنند.

ارائه تحلیل برخلاف فاکت های ارائه شده

در این کتاب علاوه بر انتشار بخشی از اسناد ساواک، تحلیل هایی از روندهای آن‏دوران عرضه گردیده است. این ایرادی ندارد که تحلیل‏های ارائه شده در کتاب با برداشت‏های تحلیل‏گران، فعالان و مطلعین وابسته به جریان فدایی متفاوت باشد. ولی یک تحلیل تاریخی باید بتواند به فاکت‏های مشخص متکی شود وگرنه نه یک تحلیل تاریخی که یک رساله سیاسی خواهد بود.
در برخی موارد حساس، تحلیل‏هایی در کتاب ارائه شده که فاکتی برای مستدل کردن آن ارائه نگردیده ویا با فاکت‏های مطرح شده در خود کتاب در تناقض است.
جهت احتراز از ارائه یک حکم کلی، در این زمینه یک مثال می‏زنم.
در کتاب، تلاش‏های ساواک برای نفود در سازمان فداییان به تفصیل تشریح شده است و سپس چند بار تکرار شده است که اگر انقلاب نمی‏شد، ساواک موفق می‏گردید، این سازمان را از طریق نفوذ، به طور کامل نابود کند ویا در اختیار خود بگیرد. فاکت های مطرح شده در خود کتاب خلاف این حکم است. این درست است که یکی از شیوه‏های اصلی همه سازمان‏های امنیتی منجمله ساواک فرستادن عناصر نفوذی در درون سازمان‏های سیاسی است و در مواردی هم مثل تشکیلات تهران حزب توده (عباس شهریاری) یا گروه رهایی‏بخش (سیروس نهاوندی) موفق گردید از طریق عنصر نفوذی در سطح رهبری به این سازمان‏‏ها ضربه وارد کند ولی مطابق مندرجات خود کتاب، ساواک درطی 7 سال تلاش خود در این عرصه با شکست مطلق مواجه شد. من خود قبل از خواندن این کتاب تصور نمی‏کردم که فعالیت ساواک در این زمینه تا این حد بی‏ثمر بوده.
مطابق نوشته‏های کتاب مهمترین عنصر نفوذی ساواک آقای محمد کتابچی بوده و کتاب راجع به فعالیت‏ها و گزارش‏های وی در صفحات متعدد و خیلی مفصل صحبت کرده. ایشان که از دوستان مسرور فرهنگ بوده، با توجه به مندرجات کتاب در سال 54 دستگیر و به نظرمی‏رسید که در جریان این دستگیری می‏پذیرد که با ساواک همکاری کند. مسرورفرهنگ و به دنبال او یوسف قانع خشک‏بی‏جاری که با وی مستقیم و غیرمستقیم در تماس بوده‏اند، به دلایلی که ربطی به رابطه با وی نداشته است، در طی سال‏های 54 و 55 ضربه خورده و کشته می‏شوند و ساواک موفق نمی‏شود از این طریق نفوذ در سازمان را پیش ببرد. در سال 1355 او در ارتباط با خانم ملیحه زهتاب همسر مسرور فرهنگ و برادرش آقای حسن زهتاب قرار می‏گیرد ولی این‏جا هم ساواک بدشانسی می‏آورد و رابطه خانم زهتاب با سازمان قطع بوده. تمام امکاناتی که ساواک برای جلب اعتماد از طریق ایشان در اختیار خانم زهتاب قرار می‏دهد، تنها در خدمت حفظ ایشان قرار می‏گیرد بدون این که کوچک‏‏ترین نتیجه‏ای برای ساواک داشته باشد.
مهمترین مهره ساواک که چندین صفحه کتاب به اقدامات وی اختصاص یافته، حتی نمی تواند در حد یک ارتباط درازمدت با سازمان قرار گیرد. در موارد دیگر ساواک از این هم ناموفق‏تر بوده
این نتیجه گیری کتاب که در صورت عدم وقوع انقلاب اسلامی، ساواک از طریق نفوذ، قادر بود سازمان را نابود کند، در چارچوب یک تحلیل درست یا حتی نادرست تاریخی ولی متکی به برخی فاکت‏ها قرار نمی‏گیرد.

اتکا به گفته های زیر شکنجه
اساس این کتاب براوراق بازجویی افراد دستگیرشده است. این بازجویی‏ها در زیر شکنجه انجام شده. دستگیرشدگان همواره می‏کوشند با دادن اطلاعات غلط، مهمترین اطلاعات را بیان نکنند و تلاش می‏نمایند مسائل را به گونه‏ای جلوه دهند که خود و یا دوستانشان غیرآگاه‏تر و غیرسیاسی‏تر جلوه کنند و پرونده آنان سبکتر شود. در نتیجه استناد به اسناد بازجویی، صحیح فرض کردن آنان و جمع بندی و تحلیل بر اساس اوارق بازجویی به نتایج غلطی می‏انجامد
آقای نادری خود به این مشکل واقفند و مطرح کرده‏اند که ایشان در مقایسه اوراق بازجویی با دیگر داده‏ها و شواهد موارد صحیح و نا صحیح را از هم جدا کرده و تحلیل های خود را بر مواردی که از صحت آن ها مطمئن هستند، متکی نموده‏اند. در ادامه مطلب نشان داده خواهد شد که متاسفانه این روش به کار گرفته نشده است.
ارائه تحلیل با تکیه بر بازجویی زندانیان، مورد انتقاد همه منتقدان کتاب قرار گرفته و از آنجا که این متد، اساس کار این کتاب را تشکیل می‏دهد و همه تحلیل‏ها بر آن متکی شده است، مهم‏ترین موضوعی است که می‏تواند در رابطه با این کتاب مورد بحث قرار گیرد
من در توضیح نادرستی این شیوه و ارائه تحلیل به اتکا مسائل مطرح در بازجویی‏ها به چهار مورد از مسائلی که به خود من مربوط بوده ویا مستقیما و دقیقا از آنها اطلاع دارم، می‏‏‏پردازم. طرح این چهار مورد می تواند نمونه‏های روشنی از نادرستی این شیوه را نشان دهد. از آنجا که برای توضیح موارد مشخص ضرور است که جزئیات حوادث تشریح شود، پیشاپیش از خوانندگانی که ممکن است خواندن این توضیحات مفصل، برایشان ملال آور باشد معذرت می‏خواهم.

1- قتل عبدالله پنجه شاهی

با وجود آنکه ماجرای قتل عبدالله پنچه شاهی در جریان بازجویی‏ها مطرح نشده و منطقا در چارچوب وظایف تعیین شده این کتاب نمی‏گنجد، به این قتل به تفصیل پرداخته شده است. من سه سال قبل در مصاحبه‏ای با خانم سهیلا وحدتی به این قتل اشاره کرده و گفتم که، رابطه عاطفی خانم ادنا ثابت و عبدالله پنجه شاهی بعنوان دلیل این قتل طرح گردیده است. آقای نادری مسائل مطرح شده در مصاحبه را رد کرده و اختلاف نظرهای سیاسی را به عنوان عامل قتل مطرح می‏کند.
به نظر من گناه قتل به دلیل روابط عاطفی اگر از گناه قتل به دلیل اختلاف نظرهای سیاسی، نظری بیشتر نباشد، کمتر نیست ولی از آنجا که به نظر می‏رسد، از نظر بخشی از خوانندگان این کتاب، این دو، از بار متفاوتی برخوردارند و تاکید آقای نادری را می‏توان در این رابطه توضیح داد، به این موضوع می‏پردازم و توضیحات من در این رابطه تنها برای تدقیق وقایع تاریخی است.
در مقطع قتل عبدالله پنجه شاهی که به احتمال قوی در اردیبهشت سال 56 رخ داده، در شاخه اصفهان که تحت مسئولیت وی بوده، دو تیم وجود دارند. در این دو تیم، مباحث سیاسی نظری با جدیت جریان دارد. این مباحث در حد طرح سوال در رابطه با مشی مسلحانه و چگونگی بکار بردن سلاح و برخورد مثبت با نظرات بیژن جزنی و نقد نظرات مسعود احمدزاده است. در این زمان هنوز رد کل مشی مسلحانه و سیاست سازمان برای اعضای این دو تیم مطرح نیست. عبدالله پنجه شاهی و ادنا ثابت در خانه دیگری زندگی می‏کنند و در این مباحث شرکت ندارند.
پس از قتل پنجه شاهی، شاخه اصفهان در بحران عمیقی فرو می‏رود. بی‏اعتمادی مطلق به رهبری بر اعضا این شاخه حاکم می‏شود. پس از یک وقفه، بحث‏های سیاسی مجددا در این دو تیم جریان می‏یابد. در دور جدید مباحث قبل از همه غلام حسین بیگی و محسن صیرفی به نادرستی مشی مسلحانه اعتقاد می‏یابند. غلام حسین‏بیگی قبل از آنکه نظر خود را به سازمان اعلام نماید، در شهریور 56 در یک درگیری در تهران کشته می‏شود. محسن صیرفی در پاییز 56 از سازمان جدا شده و به منشعبین از سازمان و از این طریق به حزب توده ایران می‏پیوندد. در زمستان 56 مریم سطوت و رحیم اسداللهی مشی مسلحانه را رد کرده و نظر خود را رسما به سازمان اعلام می‏نمایند. در شاخه دیگر حسین سلیم و ادنا ثابت (که پس از قتل پنجه شاهی جدا ازتیم زندگی میکند و در رابطه با حسین سلیم است) مشی مسلحانه را رد می کنند. در اواخر اسفند 56، حسین سلیم به مریم سطوت مراجعه کرده و به او می‏گوید که وی و ادنا قصد دارند از سازمان جدا شوند و از او می‏خواهد که با توجه به مواضع سیاسی وی و بی اعتمادی مطلقی که به رهبری دارد، به آن‏ها بپیوندد. مریم سطوت با جدایی از سازمان مخالفت کرده ولی این دیدار را به رهبری سازمان گزارش نمی‏کند. او می‏گوید به نظر وی باید در سازمان ماند و آن را تقویت کرد و کوشید مشی سازمان اصلاح شده و رهبری تغییر کند. حسین سلیم و ادنا ثابت در اواخر اردیبهشت 57 از سازمان جدا شده و به مجاهدین مارکسیست که بعدها سازمان پیکار نام گرفت می‏پیوندند.
با مریم سطوت و رحیم اسداللهی علیرغم نقطه نظر متفاوتشان هیچ برخورد منفی صورت نمی‏گیرد. رحیم اسداللهی کماکان در مسئولیت قبلیش به عنوان مسئول شاخه باقی می‏ماند. مریم سطوت حتی ارتقا موقعیت یافته و از تیرماه 57 مسئولیت یکی از مهمترین تیم‏های سازمان با عضویت مستوره احمدزاده، رفیق زهرا (اسم اصلی او را به خاطر ندارم)، احمد بهکیش و من که احمد غلامی نیز محل اصلی اقامتش این تیم بود، به وی محول می‏شود.
البته آقای نادری نمی‏توانستند از این جزئیات مطلع باشند ولی با استناد به جمله‏ای از خانم ثابت در بازجویی هایش در دستگیری پس از انقلاب که گفته است وی با مشی سازمان مخالف بوده و به همین دلیل در خانه تکی زندگی می کرده، و این‏که من گفته ام خانم ثابت پس از قتل پنجه‏شاهی تنبیه و به خانه تکی فرستاده شده، نتیجه گیری می کند که این دو خانه تکی یک موضوع است و قتل عبدالله پنجه شاهی به دلیل مسائل نظری بوده و آنچه در مصاحبه من با خانم سهیلا وحدتی مطرح شده، نادرست است. آقای نادری خود می‏نویسد که خانم ادنا ثابت طبیعی است که در برابر بازجویان و دادگاه اسلامی در زمینه رابطه عاطفی خود با عبدالله پنجه شاهی سکوت کرده باشد ولی این جمله ایشان که وی با مشی سازمان مخالف بوده را بی نیاز از اطلاع از مجموعه روندها و اطلاع از تاریخ حوادث، دقیق و کامل فرض می کند. نتیجه این می شود که آقای نادری نظر خانم ثابت در زمستان 56 را به بهار 56 تعمیم داده و سپس آن را شامل عبدالله پنجه شاهی نیز می‏نماید. 6 ماه خطا در مجموعه 9 ماه حوادث دریک کتاب تاریخی قابل قبول نیست.

2 محمد دبیری فرد

آقای نادری با این استدلال که تا قبل از سال 54 هیچ سندی که حاکی از فعالیت محمد دبیری فرد باشد وجود ندارد و افراد آشنای ایشان به خصوص برادرشان آقای علی دبیری فرد در مورد همه دوستان خود و روابط بی‏اهمیتی که داشته مطالبی مطرح کرده ولی هیچ اشاره‏ای به فعالیت‏های سیاسی ایشان نداشته، نتیجه گیری می‏کنند که آقای محمد دبیری فرد قبل از این تاریخ فعالیت سیاسی نداشته‏اند و این که ایشان در بیوگرافی خویش به فعالیت های سیاسی خود قبل از سال 54 می‏پردازد، غیرواقعی و با هدف ساختن یک گذشته سیاسی برای خویش و بزرگ نمایی است و در این رابطه مفصلا صحبت کرده و شخصیت آقای دبیری فرد را زیر سوال می‏برند
در این‏‏جا آقای نادری نه تنها گفته‏های زیر شکنجه و بازجویی را عین واقعیت تصور می کنند بلکه یک قدم بیشتر پیش رفته و فعالیت سیاسی اشخاصی را که نامشان در بازجویی‏ها مطرح نشده و لو نرفته‏اند را رد می کند. و براساس این برداشت نادرست، گفته‏های آقای دبیری فرد را نادرست و صداقت ایشان را زیر سوال می‏برد. لو نرفتن نام برخی افراد زیر بازجویی، امری است که بدفعات اتفاق افتاده است. من می توانم نام بیش از ده تن از افرادی را ذکر کنم که در رابطه با ما فعالیت می‏کردند و نامشان در هیچ‏یک از دستگیری‏ها لو نرفت
من محمد دبیری فرد را در آن‏زمان از نزدیک نمی‏شناختم و فعالیت مشترکی با ایشان نداشتم، تنها چند بار او را همراه با علی دبیری فرد دیده بودم.
سال 52 علی دبیری فرد هم پرونده من بود و نیمه شب اول مهرماه همراه با من، حمید رضا نعیمی برغانی، انوشیروان لطفی و کامبیز پوررضایی دستگیر شد. روز یک شنبه 5 مهرماه، صبح خیلی زود من زیربازجویی بودم. تهرانی گفت که مرا مجدد به اطاق شکنجه ( که به آن اطاق آپولو می‏گفتند) ببرند. صبح خیلی زود بود و هنوز بازجوها نیامده بودند و فلکه خلوت بود. دو ماموری که مرا حمل می‏کردند، بین راه خسته شده و یک لحظه مرا زمین گذاشتند. من چشم بند نداشتم و لباسم را روی سرم انداخته بودند. لباس من کمی کنار رفته بود و من از گوشه آن می‏توانستم اطراف را ببینم. چشمم به داخل اطاقی افتاد که مرا جلوی در آن زمین گذاشته بودند. دیدم علی دبیری فرد، دارد بازجویی می‏نویسد. او هم سرش را بلند کرد و مرا دید. او یک لحظه جا خورد ولی فورا خود را جمع و جور کرد و دستش را برد زیر میز و شروع کرد انگشت هایش را به سمت بالا حرکت دادن که معنای آن، این بود که من چیزی نگفته‏ام، خیالت از جانب من راحت باشد.
این برخورد ما در حین بازجویی و زمانی اتقاق افتاد که هر زندانی می‏داند که کوچکترین اطلاع نادرستی می‏تواند به فاجعه برای هر دو بیانجاقد نه دوران پس از بازجویی که برخی ممکنست از بازگویی مسائلی که زیر شکنجه گفته‏اند، شرم داشته باشند.
دو هفته بعد از آن پرویز نویدی که یک سال قبل در رابطه دیگری دستگیر و زندانی بود، به دلیل فعالیت های مشترکش با علی دبیری فرد از زندان قصر به زندان کمیته مشترک آوردند. او را در سلول کنار دستشویی زندانی کردند. پرویز نویدی برای من بعدها تعریف کرد که علی موفق شد با او تماس گرفته و مسائلی را که در بازجویی‏ها رو شده بود به او منتقل کند. پرویز می‏گوید از او ‏پرسیدم،" محمد چه؟ و او انگشتانش را برد جلوی بینیش و گفت هیس."
برخورد من با علی دبیری فرد به این معناست که وی بخش مهمی از اطلاعات خود را هنگام بازجویی رو نکرده بود و به من اطمینان می‏داد که مقاومت کرده و آنچه دارد می‏نویسد، داستان سرایی است. برخورد پرویز نویدی و او به این معناست که وی، در آن‏زمان با محمد دبیری فرد فعالیت مشترک داشته و برای این فعالیت اهمیت قائل بوده و تلاش نموده است که نام او را محفوظ نگاه داشته و دستگیری او را مانع شود.
امیر ممبینی در تابستان 53 از زندان آزاد شد. ارتباط وی با سازمان از درون زندان برقرار شد و او برای من تعریف کرد که اولین رابط او با سازمان محمد دبیری فرد بوده. امیر ممبینی در سال 54 بدلیل پیداشدن عکسی از وی در خانه تیمی با مسئولیت خشایار سنجری دستگیر می‏شود. وی در بازجویی رایطه با سازمان را نمی‏پذیرد و در نتیجه نامی از محمد دبیری فرد نیز در بازجویی های وی مطرح نمی‏شود (من در متن اول نوشته بودم که او خشایار سنجری را بعنوان رابط نام میبرد که اشتباه بود و به این وسیله تصحیح می‏شود). این ارتباط نشان می‏دهد که محمد دبیری فرد در سال 53 با سازمان در رابطه بوده است.
محمد دبیری فرد نیز در بیوگرافیش همین مطالب را نوشته و مطالبی که مطرح کرده مطابق این اطلاعات من دقیق و صحیح است و برخورد تند آقای نادری و متهم کردن ایشان به دروغگویی بر اساس تکیه مطلق بر گفته های زیر بازجویی بنیان شده و نادرست است

3 من و نسترن آل آقا

آقای نادری در مورد ارتباط من با نسترن آل آقا می‏نویسد که نسترن آل‏آقا حداقل سه بار قرارهایش لورفته بود. وی سپس به قرار نسترن با من، حسین سازور و عباس جمشیدی رودباری اشاره می‏کند. ایشان در ادامه، می‏نویسد که من زمان و چگونگی اجرای قرار را مطرح کرده‏ام ولی نام خیابان را نگفته‏ام.
در بازجویی های آن زمان، وظیفه فرد دستگیرشده این بود که اگر رابطه‏اش با سازمان لو رفته است، زمان و محل دروغینی را بعنوان قرار با مسئول سازمانی خود مطرح کند. پلیس هم اگر قراری اجرا نمی‏شد، آن را به این معنا فرض می‏کرد که فرد دروغ گفته و برای گرفتن قرار دوم، فرد را زیر فشاری به مراتب سنگین‏تر از دور اول قرار می داد و پس از آن فرد زندانی باید یک بازجویی انتقامی که خیلی وقت‏ها سنگین‏تر از بازجویی اولیه بود پس می‏داد. در موارد بسیار محدودی، فردی که باید سرقرار می‏آمد، متوجه مشکوک شدن محل شده و گریخته است ولی در اکثر قریب به اتفاق موارد، این محاسبه ساواک درست بود. احرا نشدن قرار معنایش این بود که زندانی دروغ گفته است.
آقای نادری قطعا از این امر اطلاع دارند، ولی درموارد متعددی مشابه اظهار نظر ذکر شده را نموده و بدون ذکر جمله‏ای حاکی از تردید، از لو رفتن قرارهایی که اجرا نشده‏اند صحبت کرده‏اند. از آنجا که من از صحت و سقم سایر موارد اطلاع مستقیم ندارم، تنها به عنوان نمونه به مورد مطرح شده در مورد خودم می‏پردازم.
هر چند آقای نادری با شکل بیان خود در پاراگراف دوم و اینکه می‏گویند، من نام خیابان را مشخص نکرده‏ام، برخورد مثبت نموده قطعی بودن لو رفتن قرار را زیر سوال می‏برد، ولی در عین حال حتی در این مورد هم با قطعیت می‏نویسند که نسترن آل‏آقا سه بار قرارهایش لو رفته بوده
می توان پذیرفت که احتمالا آقای نادری در مجموعه پرونده‏ها، محل و چگونگی قراری که من مطرح کردم ، پیدا نکرده باشند. اساسا این ممکن نیست که کسی زمان و شکل اجرای قرار را درست بگوید ولی مکان آن را نگوید چرا که اگر کسی بتواند مقاومت کند، میتواند محل قرار را دروغ بگوید، به خصوص در حالتی که زمان و چگونگی اجرای قرار را مطرح می‏کند
. در مورد من، من نه تنها محل قرار بلکه نام رابط را هم دروغ گفتم. من اصلا با نسترن آل آقا قرار نداشتم. رابط من با سازمان از اسفندماه 51 حمیداشرف بود. من در پاییز سال 1351 توسط یوسف زرکاری در ارتباط با سازمان قرار گرفتم و تا اسفند 51 در رابطه با نسترن آل‏آقا بودم و از اسفندماه 1351 حمید اشرف خود مستقیما مسئولیت رابطه با من را برعهده گرفت. علت این که حمید با وجود شناخته شده بودن من و در نتیجه امکان خطر در این رابطه، خود مسئولیت ما را بر عهده گرفت، مسئولیت من به عنوان مسئول فعالیت های دانشجویی سازمان و اهمیتی بود که وی به این امر قائل بود. من نام حمید را مطرح نکردم، چرا که طرح نام او، بازجوها را حساس کرده و اهمیت دیگری به رابطه ما می‏داد و دیگر نمی‏شد رابطه را به رد و بدل چند جزوه محدود کرد و ادامه بازحویی ها می‏توانست منجر به لو رفتن کسان دیگری شود. در مورد محل قرار هم با توجه به آن که، من با استفاده از یک امکان، قراری را مطرح کردم که متفاوت با دیگر قرارها بود، با جستجو در پرونده‏ها (عصر روز پنجم مهرماه) حتما می‏‏توان آنرا یافت.
من چند روز قبل از دستگیریم از خیابان مشتاق روبروی دانشگاه رد می‏شدم، دیدم روی یک دیوار سفید یک نفر با ماژیک قرمز نوشته است "دکتر اسحق اسحق اف خواجه است" نمی‏دانم به چه دلیل این جمله توجه مرا جلب کرد و در ذهنم ماند. وقتی در جریان بازجویی به این نتیجه رسیدم که ارتباط با سازمان رو شده است و من مجبورم یک قرار بگویم، این نوشته به یادم افتاد و گفتم من باید هرروز صبح در خیایان فروردین از جنوب به شمال حرکت کنم تا نسترن بتواند مرا چک کند. نسترن می رود و روی آن دیواری که دیده بودم جمله ذکر شده را می‏نویسد و من باید کلمه است را خط زده و به جایش بنویسم نیست و سپس سر قرار او در خیابان کهن میروم. هر چند این جمله طولانی بود و با روش کار ما نمی‏خواند ولی در حالتی که مطرح شد،می‏دانستم که آنها می روند نسترنشآاابییم و این جمله را می‏بینند و از آنجا که نمی‏دانند، این جمله کی نوشته شده، به درست بودن قرار اعتماد می‏کنند ( قرار های من با نسترن آل آقا در زمستان سال قبل در قبرستان این بابویه بود که سر یک قبر می‏نشستیم و صحبت میکردیم و با حمید اکثرا اطراف سه راه آذری بود که در اطراف ویا روی ریل راه آهن تا حوالی جوادیه راه رفته و صحبت میکردیم
البته آقای نادری نمی‏توانسته راجع به این که من اصلا با نسترن آل آقا قرار نداشتم و نه تنها قرار بلکه اسم رابط را هم دروغ گفته‏ام اطلاع داشته باشد، ولی مراجعه به بازجویی هم پرونده‏های من (انوشیروان لطفی، محمود نمازی و منصور فرشیدی) در دستگیری بعدی آنها در سال 54 به روشنی نشان می‏داد که در سال 52 بخشی از مهمترین اطلاعات پرونده ما از چشم پلیس پنهان مانده بود.
ایراد نوشته آقای نادری در این‏جاست که در مورد قرارهایی که اجرا نشده‏اند نمی‏توان از لورفتن قرار آن‏هم با قطعیت صحبت کرد
ذکر این مورد نمونه دیگر از مواردی است که تکیه یک جانبه بر آن‏چه در بازجویی‏ها مطرح شده است، می‏تواند به نتایج غلط منجر شود و متاسفانه در کتاب در موارد متعددی به همین شکل در مورد قرارهای مطرح شده در بازجویی‏ها اظهار نظر شده است

پری‏دخت (غزال) آیتی

در کل کتاب در رابطه با پری‏دخت آیتی به ضربه وی سال 55، و دستگیری وی در سال 52 به دلیل رد و بدل اعلامیه اشاره شده و متن مفصل بازجویی علی دبیری فرد در رابطه با وی منتشر شده است. در این بازجویی علی دبیری فرد می‏گوید "روابط ما بیشتر جنبه جنسی پیدا کرده بود که خودم از این وضع ناراحت بودم"
من خانم آیتی را مستقیما نمی‏شناختم ولی به دلیل دوستی وی با همسرم از طریق وی در جریان زندگی و شخصیت او قرار گرفته‏ام. غزال آیتی در یک خانواده فرهنگی سیاسی متولد و تربیت شد. پدر او از فعالان حزب توده بود و او بعد از سال 32 هنگامی که خانواده‏شان فراری بود در خانه‏ای که والدینش در آن مخفی شده بودند، به دنیا می‏آید. ا و خیلی زود با مسائل سیاسی آشنا شده و به مبارزه می‏پیوندد. وی و علی دبیری فرد به هم علاقمند بوده و قرار بوده با هم ازدواج کنند که هر دو آن‏ها بی رابطه با هم دستگیر و مدتی زندانی می‏شوند. پس از آزادی از زندان، علی دبیری فرد مخفی و کشته می‏شود. غزال آیتی نیز از سال 54 مخفی شده و در اواخر سال 55 در درگیری مسلحانه کشته میشود. غزال آیتی یکی از زنان توانا و از مسئولان سازمان بود.
روشن است، جمله‏ای که آقای نادری از بازجویی‏های علی دبیری فرد بیان کرده‏اند، با هدف از زیر ضرب خارج کردن غزال و ممانعت از دستگیری وی مطرح شده است. ولی آوردن این یک جمله از تمامی رابطه این‏دو و مجموعه فعالیت‏ها و زندگی گذشته وی، تصویری نادرست از شخصیت فرهیخته، توانا و مبارزی چون غزال آیتی ترسیم می کند.
متاسفانه این تصویر سازی تنها به او محدود نمانده. برای من روشن نیست که چرا این تصویر سازی منفی تقریبا در مورد همه دیگر چریک‏های زن نیز بکار گرفته شده است. شیرین فضیلت کلام ناراضی بوده و غرغر می‏کرده، صبا بیژن‏زاده پشیمان بوده و به خصوص آنچه از بازجویی های نزهت و اعظم روحی آهنگران مطرح شده، تصویری منفی از این دو ترسیم می کند. طبیعی است که یک زندانی می‏کوشد در بازجویی هایش مسائل را به گونه‏ای مطرح کند که پرونده‏اش سبک تر باشد و به همین دلیل تلاش می کند که سطح فعالیت‏های خود را کم اهمیت نشان داده و بر مسائلی تکیه کند که از نظر بازجوها وی را کمتر سیاسی جلوه دهد. منعکس کردن بخش هایی از چنین بازجونی هایی، چهره‏ای کاملا مغایر با شخصیت فرد از وی تصویر می‏کند که متاسفانه در این موارد چنین بوده است. من نرهت و اعظم روحی آهنگران را ندیده‏ام و آنان را از نزدیک نمی‏شناسم ولی کسانی که ازنزدیک با آنها کار کرده‏اند، در روابط اعتماد آمیز درون سازمانی ( و نه در جزوات تبلیغی) از آنان به عنوان زنانی آگاه، توانا و با شخصیت یاد می‏کنند و این به کلی با تصویری که در این کتاب در رابطه با آنان ترسیم شده ناخواناست

موارد فوق چند نمونه از مواردی بود که به روشنی نقطه ضعف کتاب در متکی شدن بر اوراق بازجویی، برای تحلیل تاریخی را منعکس می کند.

Read More...

۱۶.۲.۸۹

بستن دانشگاه ها

از نیمه‏های سال 58 آشکار بود که تعادل نیرو در دانشگاه‏ها نمی‏تواند از طرف رژیم تحمل شود. در انتخابات انجمن های دانشجویی در بسیاری از دانشکده‏ها انجمن‏های اسلامی در رده سوم، پس از پیشگام و دانش‏جویان مسلمان قرار گرفتند. در شرایطی که در سطح جامعه اکثریتی بالای هشتاد در صد از نیروهای حاکم حمایت می‏کردند، تبدیل دانشگاه به سنگر مخالفین برای نیروهای انحصارطلب حاکم قابل تحمل نبود


مصاحبه با نشریه آرش

سوال: آقای فتاپور با توجه به آنکه شما در سال 59 مسئولیت دانشجویان پیشگام را از طرف سازمان فداییان برعهده داشتید، ممکن است جریان وقایع و مشاهدات خود را از درگیریهای اول اردیبهشت سال 59 و بستن دانشگا ها توضیح دهید

از نیمه‏های سال 58 آشکار بود که تعادل نیرو در دانشگاه‏ها نمی‏تواند از طرف رژیم تحمل شود. در انتخابات انجمن های دانشجویی در بسیاری از دانشکده‏ها انجمن‏های اسلامی در رده سوم، پس از پیشگام و دانش‏جویان مسلمان قرار گرفتند. در شرایطی که در سطح جامعه اکثریتی بالای هشتاد در صد از نیروهای حاکم حمایت می‏کردند، تبدیل دانشگاه به سنگر مخالفین برای نیروهای انحصارطلب حاکم قابل تحمل نبود و واکنش تند رژیم به این تعادل نیرو قابل پیش‏بینی بود.
سخنرانی آیت الله خمینی در فروردین ماه همان سال، اعلام تصمیم یورش به دانشگاه ها بود. وی در سخنرانی خود خواهان تصفیه دانشگاه‏ها از اساتید وابسته به شرق و غرب و تحکیم رابطه آن با حوزه گردید. در 26 فروردین ماه سخنرانی رفسنجانی در تبریز با سوال‏‏های افشاگرانه برخی از دانشجویان مواجه شد. او در آنجا دانشجویان را تهدید به تصفیه نمود. متعاقب آن دانشجویان حزب اللهی در ساختمان مرکزی دانشگاه دست به تحصن زدند این تحصن با حمایت مسئولان دانشگاه مواجه نشد.انتشار نوار سخنرانی آیت اعلام برنامه گسترده‏ای بود که تحت عنوان انقلاب فرهنگی برای دانشگاه‏ها تدارک دیده شده بود.
متعاقب این اتفاقات از دانشجویان خواسته شد که دفاتر خود را تعطیل نموده و آن‏ها را در اختیار مسئولان دانشگاه قرار دهند.
آشکار بود که تحویل دفاتر، مقدمه یورش به دانشگاه‏هاست. ما تصمیم گرفتیم که در همین نقطه ایستادگی کنیم و از تحویل دفاتر خودداری کنیم و همه نیروی خود را برای دفاع از دفاتر بسیج کردیم. پس از آنکه آقای بنی‏صدر رییس جمهور وقت نیز ضرورت تحویل دفاتر را مطرح کرد، دانشجویان مسلمان، وابسته به مجاهدین که در حد پیشگام در دانشگاه‏ها نیرو داشتند، اعلام کردند که دفاترشان را تخلیه خواهند کرد
در تماسی که با مجاهدين داشتيم آنها نسبت به خطرناک بودن اوضاع هشدار داده و ازما خواستند درگير نشده و دفاتر را تخليه کنيم. ما تصمیم گرفیتم که کماکان مقاومت نموده و از تخليه دفاتر امتناع کرديم.
در 30 فروردین شورای انقلاب اسلامی با صدور اطلاعیه‏ای فرمان حمله به دانشگاه‏ها را اعلام کرد. در این اعلامیه آمده بود که "ستادهای عملیاتی گروههای گوناگون، دفترهای فعالیت و نظایر اینها که در دانشگاهها و موسسات عالی مستقر شده اند چناچه ظرف سه روز از صبح شنبه تا پایان روز دوشنبه اول اردیبهشت برچیده نشوند شورای انقلاب مصمم است که همه باهم یعنی رییس جمهور( بنی صدر) و اعضای شورا مردم را فرا خوانده و همراه با مردم در دانشگاهها حاضر شوند و این کانونهای اختلاف را برچینند.‎‏"
در روز 28 فرودین دانشگاه علم و صنعت در تهران به وسیله انجمن اسلامی تعطیل و پاسداران دانشگاه را محاصره کردند. دانشجویان دانشگاه صنعتی نیز مورد حمله قرارگرفته و پس از مقاومت تصمیم گرفتند به همراه سایر دانشجویان دردانشگاه تهران به مقاومت خود ادامه دهند.
از همان روز شنبه تبلیغات گسترده علیه نیروهای ضدانقلاب که در دانشگاه‏ها سنگر گرفته‏اند آغاز گردید. شدت تبلیغات نشانه حاد بودن اوضاع بود. از صیح روز یکشنبه بسیج گسترده نیرو آغاز گردید. هر یک از کمیته‏ها، نیرویی را سازمان داده و به مقابل دانشگاه‏ تهران می‎فرستاد. من عصر روز یکشنبه به حوالی میدان انقلاب رفتم. هر لحظه یک ماشین پر از حزب اللهی‏های مصمم و خشمگین از راه می‏رسید. ما مثل گذشته با حزب اللهی‏های پراکنده مواجه نبودیم. نیرویی که در برابر دانشگاه بسیج شده بود، مستقیما توسط حکومت سازمان یافته بود. دانشجویان نیز در صحن دانشگاه تهران و دفتر پیشگام جمع شده بودند. آن‏ها نیز کاملا مصمم و تهییج شده بودند. پرتاب سنگ بسوی دانشجویان آغاز شده بود.
من به اين نتيحه رسيدم که مقاومت در برابر چنین نیرویی امکان ناپذير است. آن‏ها اگر نتوانند با استفاده از سنگ و چوب و چماق دانشجویان را پراکنده کنند، از استفاده از اسلحه گرم ابایی نخواهند داست. روشن بود که درگیری به کشته شدن تعداد زيادی از دانشجويان مي‏انجامد.
آنشب تلفنی با دانشجویان که در دفتر پیشگام جمع شده بودند صحبت کردم. دانشجویان خیلی خوش روحیه بودند. سرود می‏خواندند و آماده مقاومت بودند. من تلفنی نظر خود را با سایر اعضا رهبری سازمان در میان گذاشتم و بر خطير بودن وضع و ضرورت تصميم گيری سريع تاکيد کردم. تعدادی از رفقا متوجه شرايط نبوده و معتقد به مقاومت بودند. من هم عصبانی بودم و بیش از آنکه استدلال کنم پرخاش می‏کردم. به نظر من درگیری در مقابل دانشگاه قطعا به کشته شدن تعداد زیادی از دانشجویان می‏‏انجامید. هیچ نیرویی از دانشجویان حمایت نمی‏کرد و ما با یک شکست کامل سیاسی مواجه می‏شدیم‏. و عدم درک این موضوع برایم قابل درک نبود . آن شب در خانه یکی از رفقا در نزدیکی دانشگاه ماندم و رفقای رهبری سازمان تا صبح در تماس با هم بودند.
صبح زود فرخ نگهدار با من تماس گرفت و گفت که اکثر رفقا با عقب نشينی موافقند و همچنين گفت از طرف دفتر بنی صدر با او تماس گرفته و قرار ملاقاتی گذاشته شده و طرح کرد که هرچه سريعتر خود را به دفتر رياست جمهور برسانم تا دو نفری برای اين ملاقات برويم. ما با کمی تاخير به دفتر رسيديم. به محض ورود با رسولی که جزو مسيولين دفتر بود، مواجه شدم. من او را از جريان کار مشترک برای برقراری آتش بس در جنگ اول گنبد ميشناختم و درآن جريان رابطه خوب و کار تيمی مشترکی را با موفقيت پيش برده بوديم. اين آشنايی فضای راحت تری برای اين ديدار بوجود آورد. بنی صدر خيلی آشکار و صرِِيح صحبت کرد و گفت که اين طرحي است وسيعتر از گرفتن دفاتر. آنها قصد ندارند با تسخير دفاتر کار را پايان دهند. آنها در صدد پيش برد برنامه وسيعتری هستند که رئيس جمهور را هدف قرار داده و از الگوهای بسيج در انقلاب فرهنگی چين ميخواهند استفاده کنند. ما نگرانی های خود را مطرح کرديم و گفتيم که فکر ميکنيم پس از تخليه دفاتر و درهم شکستن مقاومت، تحت عنوان انقلاب فرهنگی تصفيه دانشجويان و استادان عملی خواهد شد و از وی خواستيم که در اين زمينه رسما از جانب دفتررياست جمهور و دولت موضع گيری شود. او مطرح کرد که چنين موضع گيری خواهد شد و او نخواهد گذاشت که اين برنامه پيش برود. ما هم طرح کرديم که در جهت تخليه دفاتر اقدام خواهيم کرد. پس از اين ملاقات، من با دانشجويان در دفتر پيشگام تماس گرفتم. آنها ميگفتند دانشجويان تهييج شده ‏اند و بخصوص اگر دانشجويان مبارز (دانشجویان وابسته به گروههای خط 3) تصميم به مقاومت بگيرند آماده پذيرش عقب نشينی نيستند. این قابل درک بود. دانشجویان مبارز در مقایسه با پیشگام بمراتب ضعیف‏تر بودند و اگر پیشگامی‏ها عقب نشینی کرده و آن‏ها می‏ماندند براحتی در هم شکسته می‏شدند. برای من قابل تصور بود که حزب اللهی های جمع شده در جلوی دانشگاه در چنین حالتی کشتار می‏کردند و این برای همه ما غیر قابل قبول بود
بعد از دیدار با بنی صدر فورا با مسيولين سازمانهای پيکار و راه کارگر تماس گرفته و خواهان يک ديدار فوری شدم. حوالی ظهر ديدار با اصغر ايزدی (راه کارگر) و حسين روحانی (پيکار) صورت گرفت. ملاقات ما بدون نتيجه و با حملات تند متقابل من و حسين روحانی خاتمه يافت. او به ايده عقب نشينی حمله کرده و سازمان را يک جريان متزلزل و بی اراده ناميد. او در برابر استدلال من که مقاومت با کشته شدن تعداد زيادی دانشجو و بدون نتيجه پايان خواهد يافت، ميگفت در انقلاب از کشته دادن نبايد هراسيد. امروز 13 آبان جمهوری اسلامی است. اگر امروز چند صد دانشجو کشته شوند، اين خونريزی همانند 13 آبان 57 آغازگر يک جنبش اجتماعی و سرنگونی رژيم اسلامی خواهد بود. توضیحات من در تفاوت شرایط آنروز و شرایط قبل از انقلاب مورد پذیرش او نبود . اصغر ایزدی ساکت گوش داد و هیج اظهار نظری نکرد. به نظرم می‏رسید که او استدلال‏های مرا واقعی می‏داند ولی قبل از تصمیم سازمانی مایل به موضع گیری نیست
برای بعد از ظهر همان روز قراری با نماينده دولت گذاشتم و باتفاق رضی تابان به محل هيات دولت رفته و با حبيبی نماينده دولت صحبت کرديم. ما به او گفتيم که رييس جمهور قول داده که موضع دولت در رابطه با عدم تعطيل و تصفيه دانشگاهها اعلام شود و خواستار اعلام موضع شديم و او نيز مطرح کرد که اين کار صورت خواهد گرفت. این کار انجام نشد.
با وجود تصميم ما بر ضرورت عقب نشينی، تا عصر آنروز عقب نشينی صورت نگرفته بود. دانشجویان مبارز با عقب نشینی مخالف بودند و پیشگامی‏ها هم نمی‏خواستند آن‏ها را تنها بگذارند. پس از اين ملاقات که دیگر غروب شده بود، تلفنی با دانشجویان مستقر در دفتر پیشگام تماس گرفتم. آنها خیلی تحت فشار بودند. تعداد زیادی از دانشجویان زخمی شده بودند. آشکار بود که فشار از حد توان مقاومت دانشجویان بیشتر است. قرار شد رضی فورا به دفتر پيشگام رفته و بی هيچ اما و اگر و بحثی تخليه را اجرا کند. هنگامی که رضی به دانشگاه رسید، اکثر دانشجويان نيز متقاعد گرديده بودند که مقاومت عملی نيست و بجز اعتراضات تک و توک، همه منجمله دانشجويان مبارز نيز به ضرورت عقب نشینی متقاعد شده بودند.
هنگام اجرای تصميم و عقب نشینی دانشجویان، کميته ایها دانشگاه را محاصره کرده و اعلام کردند که افراد بايد تک تک از دانشگاه خارج شوند و آنها بايد همه را بگردند. آشکار بود که آنها قصد دستگيری و احيانا سر به نيست کردن تعداد زيادی از دانشجويان را داشتند. بهانه آنان اين بود که ميگفتند از داخل دانشگاه يکی دو گلوله بسمت آنها شليک شده است. روشن بود که این بهانه دروغ محض است و آنان مایل نیستند، دانشجویان به آرامی از دانشگاه عقب نشینی کنند و خواهان ادامه درگیری و سرکوب دانشجویانند. دانشجویان محاصره شده و امکان خارج شدن از دانشگاه را نداشتند و از طرف دیگر در اثر اصابت ضربات سنگ که بطور مرتب به سوی آنان پرتاب می‏شد، تعداد قابل توجهی از آنان زخمی شده بودند. این وضعيت و درگيری در دانشگاه تا نيمه شب ادامه يافت. فرخ نگهدار با دفتر بنی صدر تماس گرفته و ماجرا را طرح کرد و سپس او و مسعود رجوی به دفتر رياست جمهور رفتند و مسئولين دفتر پس از ساعتها تماس موفق شدند نظر مثبت مقامات بالاتر را مبنی بر اين‏که اجازه دهند دانشجويان از دانشگاه خارج شوند، کسب کنند.
فردای آنروز حمله به دفاتر دانشجویی در شهرستان‏ها ادامه یافت. این حملات به کشته شدن تعدادی از دانشجویان در رشت و اهواز منجر شد.
پس از تسخیر دفاتر دانشجویان دانشگاه‏ها تعطیل شد. آشکار بود که طرح تصفیه گسترده دانشجویان و استادان در دستور است هر چند در ماه‏های اول وجود چنین طرحی تکذیب می‏شد. مثلا در مناظره تلویزیونی که پس از بستن دانشگاه‏ها برگزار گردید، نماينده انجمن های اسلامی در برابر سوال ف. تابان نماينده پيشگاميها هر گونه طرح بستن و تصفيه را در دانشگاهها تکذيب کرد ولی آشکار بود که او واقعيت را بيان نميکند.
برنامه نیروی حاکم برای تسلط بر دانشگاه ها بقیمت چند سال بسته شدن دانشگاه ها،تصفیه تعداد زیادی از دانشجویان و استادان، محروم شدن یک نسل از جوانان کشور از تحصیل در زمان موعود پیش برده شد و پس از بازشدن دانشگاه‏ها، چندین سال در دانشگاه‏ها فضای خفقان و فشار پادگانی حاکم گردید.

مهدی فتاپور

Read More...

۴.۲.۸۹

آنروز ما میخواستیم دنیایی انسانی تر بر پا سازیم

نگاهی به فداییان در سالهای قبل از انقلاب
آنروز ما میخواستیم جهان را دگرگون کنیم و دنیای انسانی تری بر پا سازیم

فانی: در سال ۱۳۵۰ در ایران عده ای از جوانان آرمانگرا تحت تاثیر پارتیزان های بعضی از کشورهای آمریکای لاتین، یک گروه چریکی مارکسیستی را با هدف مبارزه مسلحانه با حکومت وقت ایران تشکیل دادند. مهدی فتاپور، مهمان این هفته برنامه به عبارت دیگر، در همان سال به این گروه چریکی پیوست، اما خیلی زود دستگیر شد و به زندان رفت.نگاه او که حالا مثل بسیاری از رفقای سابقش در تبعید به سر می برد، به سال های زندگی مخفی و جنگ چریکی چیست؟ آیا از نظر او این جانبازی ها درسی برای نسل جوان ایران در برداشته است؟
آقای فتاپور در سال ۱۳۵۰ که عده ای جوان سازمان چریک های فدایی خلق را تشکیل دادند، آیا واقعا فکر می کردند که با چند تا بمب دست ساز و چند اسلحه کمری می توانند رژیم شاه را سرنگون کنند؟
فتاپور: تصور کسانی که این سازمان را بنیانگذاری کردند و این ایده ها را تئوریزه کردند این نبود که با شروع مبارزه مسلحانه شان می توانند رژیم شاه را سرنگون کنند. آنها تصورشان بر این بود که رژیم شاه با اعمال فشار و سرکوب و دیکتاتوری مانع از هر گونه مبارزه سیاسی شده است و فکر می کردند از طریق مبارزه مسلحانه می توانند در این سد و خفقانی که در جامعه وجود دارد، شکاف به وجود بیاورند و امکانی به وجود بیاورند که اشکال دیگر مبارزاتی گسترش پیدا کند.
فانی: یعنی در واقع اینها، جوانان پیشرویی بودند که می خواستند خودشان را فدا کنند که جامعه پست سرشان بلند شود؟
فتاپور: آنها چند هدف داشتند: یکی همین نکته که شما گفتید، دومین مسئله این بود که آنها تصور می کردند که اگر نیروهای سیاسی با صداقت و جان بازیشان به میدان بیایند می توانند اعتماد را به نیروهای پیشرو شکل بدهند و این کمک می کند به گسترش مبارزات.ولی قبل از اینکه وارد بحث نظرات آنها بشویم درست تر این است که آدم ببیند چه شرایطی آن موقع در ایران و جهان حاکم بوده و چطور این جنبش شکل گرفت. چون مبارزه و جنبشی آن سال ها در میان جوانان و روشنفکران شکل گرفت که سازمان چریکی و چریک ها جزئی از آن بودند، از چریک ها در انتهای سال ۵۰ شش نفر فقط باقی مانده بود، ولی یک جنبش گسترده رادیکالی در ایران وجود داشت که خودش را در این جهت سمت می داد و مورد تایید قرار می داد.
فانی: ولی این جنبش رادیکال در واقع دانشجویی بود و مبارزه اش سیاسی بود نه مسلحانه.
فتاپور: من خودم در سال ۱۳۴۷ وارد دانشگاه شدم. سالی که من وارد دانشگاه شدم سالی بود که رژیم شاه موفق شده بود اصلاحات را پیش ببرد، بعد از رفرم های ارضی موفق شده بود سازمان های سیاسی را سرکوب کند و تصورشان بر این بود که می توانند جوانان و روشنفکران ایرانی را در یک دوره طولانی تحت کنترل داشته باشند، حزب توده سرکوب شده بود، جبهه ملی سرکوب شده بود، نیروهای مذهبی سرکوب شده بود و یا اینکه شعارهای سیاسی که بتوانند با حکومت مقابله کنند نداشتند؛ در صورتی که در جهان یک دوره پر تلاطمی بود جنگ ویتنام، جنگ اعراب و اسرائیل و غیره... در سرتاسر جهان در هر نقطه از جهان جنگ و درگیری بود، در آن مقطع یک جنبش رادیکالی مرکب از جوانان و روشفنکران در سرتاسر جهان شکل گرفت، این جنبش در اروپا و آمریکا پایه گرفت و بعد در آمریکای لاتین و ایران و کشورهای دیگر گسترش پیدا کرد.تصور آنها این بود که از طریق یک مبارزه رادیکال می توانند دنیایی را که وجود دارد تغییر بدهند و یک دنیای دیگری بسازند. مبارزاتی سرتاسر اروپا و آمریکا را دربرگرفت و رادیکالیسم خصوصیت مشخص این مبارزات بود. در ایران هم من معتقدم که جنبشی که جنبش فداییان نمود آن بود، بخشی از همین جنبش است، نمود ایرانی شده این جنبش بود، همان شرایطی که آن جنبش را در اروپا شکل داد، در ایران هم شکل داد.
فانی: یعنی در واقع تحت تاثیر جنبش به قول شما جهانی...
فتاپور: من معتقد نیستم که مستقیما تحت تاثیر این جنبش بود بلکه بیشتر می توانم بگوییم که یک شرایط اجتماعی وجود داشت که حتی ما در ایران مستقل از آن جنبش تاثیر می پذیرفتیم، ولی مستقل از آن جنبش، آن تاثیرات روی ما هم همان خصوصیت را داشت.
فانی: ولی آقای فتاپور اغلب این جوانان چه آنهایی که سازمان چریک های فدایی خلق را تشکیل دادند و چه آنهایی که بعدها به آن پیوستند اغلب جوانان بسیار باهوشی بودند، اغلب دانشگاهی بودند و اینها قاعدتا باید می فهمیدند که این یک مبارزه بسیار نابرابر است که طی آن می توانستند در عرض چند روز نابود بشوند.
فتاپور: اتفاقا نکته ای که شما بیان می کنید باید مورد تاکید قرار بگیرد، کسانی که سازمان را بنیانگذاری کردند و کسانی که در این سازمان شرکت داشتند اغلب از نخبگان بودند، مثل پرویز پویان به عنوان کسی که جزوه را نوشت. وقتی امروز شما کتاب های ایشان را می خوانید می بینید عجب آدم با استعداد و توانایی بوده است.
فانی: من هم بحثم همین است یعنی آدمی مثل پویان نمی فهمیده که این جنبش یک جور خودکشی است؟
فتاپور: آنها میدانستند که کشته میشوند. آنها تصورشان بر این نبوده که این جنبش که شروع می شود به جایی می رسد و به نتیجه ای می رسد و آنها مقام هایی به دست می آورند. تصور و شعار جنبش در آن زمان این بود که شما از زمانی که به جنبش می پیوندید تا زمانی که کشته می شوید حداکثر شش ماه طول می کشد، یعنی تصور این بود که ما می رویم، مبارزه می کنیم و کشته می شویم و از طریق این مبارزه ای که می کنیم راه باز می شود برای جنبش هایی که بعدا شکل می گیرد و این جنبش ها هستند که تغییرات را به وجود می آورند. ولی این موضوع فقط در ایران نیست در سرتاسر اروپا شما می بینید نخبه ترین جوان های اروپا، تحصیل کرده ها و تمام روشنفکران بزرگ اروپا از یک جنبش بسیار رادیکالی حمایت می کنند، اما در اروپا به دلیل اینکه دموکراسی است جریان های چریکی، جریان های حاشیه ای هستند ولیکن به شکل دیگری به شکل خاص خودش شما می بینید که این رادیکالیسم در اروپا هم جریان دارد، یعنی شما می بینید که تروتسکیسم نفود دارد، هیپی گری نفوذ دارد، اشکال مختلف و مبارزات رادیکال در اروپا نفوذ دارد، همه نیروهای اروپا و آمریکا حمایت می کنند...
فانی: به هرحال نوعی مبارزه با وضع موجود ...
فتاپور: بله نوعی مبارزه با وضع موجود در شکل رادیکالش. مثلا چگوارا چهره ای می شود که محبوب تمام این کشورها است. در یک چنین شرایطی یک مبارزه رادیکال در ایران شکل گرفت، این مبارزه رادیکال در شرایط ایران به سد دیکتاتوری برخورد کرده است و رادیکالیسم، در عالی ترین شکل خودش یعنی مبارزه مسلحانه برای شکستن این سد را منعکس می کند. یعنی این شرایط بوده که وضعیتی را به وجود آورد که این جوان هایی که در ایران بودند و این جوان هایی که در اروپا بودند تصور کنند که کارشان درست بوده است و آنها تصور کنند که می توانند با این مبارزه سد را بشکنند و آنها هم تصور کنند که کار این جوان ها درست بوده است.
فانی: شما خیلی زود به سازمان چریک های فدایی خلق پیوستید یعنی همان سالی که تاسیس شد، سال ۱۳۵۰ ، هر چند انگار از قبل با تعدادی از افراد آنها در ارتباط بودید؟
فتاپور: من از سال ۴۷ وارد دانشگاه شدم و جزو رهبران جنبش دانشجویی بودم و همان طور که قبلا گفتم این جنبش در واقع از دل جنبش روشنفکری و دانشجویی بیرون آمد و به همین دلیل تمام کسانی که با ما کار می کردند و در این جنبش شرکت داشتند همه جزو تاثیرگذاران بودند. مثلا حمید اشرف دوست نزدیک من بود. من سال ۵۰ دستگیر شدم یعنی شاید اگر اتفاقی دستگیر نشده بودم، الان خدمت شما نبودم. ما نه نفر بودیم که نشسته بودیم در سینما رادیو سیتی در خیابان مصدق، آمدیم بیرون سر چهار راه طالقانی که آن زمان تخت جمشید بود و جدا شدیم، چهار نفر از یک طرف رفتیم و پنج نفر از سمت دیگر. گشت ساواک ما را شناخت و ما را دستگیر کردند و آن پنج نفر همه کشته شدند.و اساسا این را در نظر داشته باشید که اکثر قریب به اتفاق کسانی که به این سازمان پیوستند، زیر ۲۵ سال بودند.
فانی: به هر حال شما پیوستید به این سازمان و این سازمان تشکیل شده بود و یک سری عملیات مسلحانه در ایران ترتیب می داد، فتاپور: قصدم از اینکه شما خیلی زود به این سازمان پیوستید این بود که در این تشکیلاتی که شما رفته بودید، با این زندگی مخفی که داشتید شما چطور تصمییم می گرفتید؟ چطور طرح یک عملیات را می ریختید که جایی بمب بگذارید؟ یا اینکه چه کسی را ترور بکنید؟
البته من در دوران سال ۵۲ تا ۵۶ در ارتباط با سازمان بودم، ولی دستگیر شدم. من در زندان بودم و در درون زندان در ارتباط با سازمان بودم، و از سال ۵۶ به بعد من جزو تشکیلات چریکی بودم.
فانی: و در نتیجه اطلاع دارید؟
فتاپور: بله اطلاع دارم. شما صرفا روی عمل مسلحانه سازمان چریکی تکیه نکنید، یک مجموعه وظایف بود، عملیات مسلحانه تنها یک بخش این جریان بود و خوب گروه ها و شاخه های مختلفش در تصمیم گیری اختیار داشتند و تصورشان بر این بود که کسانی را که در سرکوب شرکت داشتند و مبارزات مردم را سرکوب می کردند و مستقیما عامل ساواک یا سرکوب هستند، اینها را می شود به قول آن زمان اعدام انقلابی کرد، یا در جاهایی که بر می گشت به ارگان هایی که این کار را انجام می دادند بمب گذاشت و خوب اگر طبیعتا امکانی پیدا می کردند این عملیات را انجام می دادند.
فانی: خوب سوال من این بود که چطور؟ یعنی شما می نشستید دور همدیگر در این تشکیلات و با هم دیگر بررسی می کردید و تصمیم می گرفتید؟ یا اینکه یک نفر تصمیم می گرفت و به شما می گفت بروید و این کار را انجام بدهید؟
فتاپور: نه در آن زمان اساسا به دلیل فشار پلیس و شرایط بسیار سختی که سازمان های چریکی در آن به سر می بردند امکان جمع شدن مجموعه در یک جا اصلا وجود نداشت شما هر لحظه در خطر حمله بودید...
فانی: من منظورم در سلول های کوچکتان بود.
فتاپور: خوب مسولین شاخه ها می نشستند و تصمیم می گرفتند و طبیعتا شاخه ها عمل می کردند.
فانی: برای من توضیح بدهید که زندگی مخفی جدی چطور بود؟ احیانا باید سه الی چهار نفر در یک جا با هم زندگی می کردید. شما جایی صحبتی کردید که روان شناسی خاص زندگی مخفی داشتید؟ این روانشناسی خاص زندگی مخفی چه بود؟ یعنی چطور شما فرق داشتید با آدم های معمولی؟
فتاپور: چریک ها وقتی وارد تیم چریکی می شدند، رابطه هاشان با زندگی عادی قطع می شد. یعنی اینها می رفتند سه نفر یا چهار نفر در یک خانه با یک نام مستعار، با پاسپورت جعلی و بدون اینکه رابطه داشته باشند با محیط گذشته و دوستان گذشته در آن تیم زندگی می کردند. صبح تا شب در یک خانه تیمی بودند، صبح تا شب آماده درگیری بودند، شما هر لحظه فکر می کردید که ممکن است پلیس به شما حمله بکند و برای همین همیشه کفش پایمان بود، همیشه اسلحه به کمرمان بسته بود، همیشه سیانور به همراه داشتیم، شب تا صبح موقع خواب با کفش و لباس روی زمین می خوابیدیم، همیشه نگهبان داشتیم،
فانی: خوب بنابراین، شما در یک شرایطی بودید که هر لحظه در امکان درگیری خطر و مرگ را در مقابل خودتان می دیدید و خود همین روان شناسی خاصی را پدید می آورد.خود شما و باقی کسانی که مثل شما زندگی کردند، بعد ها که به آن دوره نگاه کردید اثرات این شیوه زندگی را چطور دیدید؟ عملا شما داشتید نقش بازی می کردید؟ در بیرون از مخفیگاهتان یک طور دیگر بودید؟ اثر روانی این چیست؟
فتاپور: شما در نظر بگیرید کسانی که در این زندگی هستند افراد بسیار جوانی بودند و طبیعتا بخشی از اینها تجربه ای شده در زندگی آینده آنها. ولی خوب یک نکته وجود دارد که آن فشار سنگین عصبی که به عنوان مرگ و درگیری مرتب شما را تهدید می کند، خوب تاثیرات خودش را می گذارد و تاثیرات دراز مدتی هم می گذارد و طبیعتا چریک ها از این موضوع بری نبودند. مثلا در یک مقطعی ممکن است که خشونت کمی طبیعی تر جلوه کند. مساله مرگ آن ابعادش را از دست می دهد. شما هر لحظه با مرگ مواجه هستید و به همین خاطر بعدها هم شما خیلی ساده تر با مرگ مواجه می شوید و این تاثیرات را می گذاشت.
فانی: آن وقت روابط شخصی شماها چگونه بود؟ یعنی با هم شوخی می کردید؟ می گفتید؟ می خندید؟ آواز می خواندید؟
فتاپور: این بر می گشت به آدم.
فانی: ولی علتی که این سوال را می کنم این بود که بعضی می گویند، یعنی کسانی که تجربه کرده اند می گویند زندگی چریکی مثل افراد خیلی متعصب و مذهبی بود یعنی دیدشان یه این شکل بود که خودشان را از خوشی های جامعه کنده بودند.
فتاپور: نه. من این را نمی توانم به این شکل بیان کنم. من الان خاطراتی دارم که اگر شما آنها را بخوانید ما شاد ترین آدم های روی زمین بودیم قبل از اینکه مخفی بشویم. یعنی جزو عجایب است که ما شادترین آدم هایی بودیم که شما می توانستید پیدا کنید که صبح تا شب دنبال لذت بردن از همه امکانات زندگی بودیم.
فانی: من بحثم بر سر زندگی مخفی چریکی بود؟
فتاپور: ما دنبال مرگ بودیم. این خصوصیت را ما با خودمان در تیم های چریکی هم می آوردیم. این نکته که شما تیم های چریکی را تصور کنید که به دلیل این فشار عصبی که وجود دارد آدم هایی بودند که از زندگی بریده بودند این جوری نبود، هم بیرون هم در زندان، من بیشتر در زندان بودم تا در تیم چریکی. من بیشتر می توانم در باره زندان نظر بدهم، ما در زندان زندگی می کردیم. البته زندان دوران شاه خیلی فرق می کرد با زندان جمهوری اسلامی در دهه شصت. در آنجا ما امکانات بیشتری داشتیم، در آنجا اعمال فشار بعد از بازجویی ها دیگر مستقیم روی ما نبود. ما صبح تا شب فوتبال بازی می کردیم، برنامه داشتیم. تئاتر بازی می کردیم، صبح تا شب استفاده می کردیم، خوب ما همان آدم ها بودیم همان آدم هایی که چریک هم بودند.
فانی: ولی شرایط زندان متفاوت بوده، شما چاره ای نداشتید غیر از این ولی اگر بیرون بودید این طور زندگی می کردید؟
فتاپور: جوانانی که به این جنبش می پیوستند جوانانی بودند آرمانخواه، جوانانی بودند که از مبارزه یک درک رومانتیک داشتند، به این معنی جوانانی بودند عاشق پیشه، به این معنی جوانانی بودند که بیشتر از زندگی می خواهند این جوانان این خصوصیات را دارند و در نتیجه چه در زندگی چریکی چه در زندگی زندان در روحیات آنها منعکس است. اینکه ما می توانستیم در زندان چنین شرایطی را بسازیم که زندگی کنیم که برای خیلی ها ملموس نبود که ما در زندان هستیم و به معنای کامل زندگی می کردیم، به دلیل آن خصوصیات آرمانگرایی و خصوصیات رومانتیک دیدن مبارزه و رومانتیک دیدن آینده بود که به یک جوان که احساس می کند زندگی اش معنا دارد امکاناتی می دهد که سختی ها را تحمل کند.
فانی: آقای فتاپور چطور یارگیری می کردید، این افراد چطور به شما می پیوستند؟ چطور به افراد اعتماد می کردید که مثلا نفوذی ساواک نباشند؟
فتاپور: معمولا دو نوع عضوگیری در سازمان چریکی بود. یک سری برمی گشت به روابط شخصی و فردی یعنی آدم هایی بودند که کسی را از قبل می شناختند و کار کرده بودند، فامیل، برادر یا خواهر یا دوست و همسایه کسی بود و در نتیجه بعضی افراد از طریق روابط شخصی جذب می شدند و برخی از طریق محیط های اجتماعی. مثلا من خودم در محیط دانشجویی بودم، مسئول امور دانشجویی بودم و ما یک مجموعه ارتباطات گسترده با فعالین دانشجویی داشتیم و توی این ارتباطات دانشجویی، چریک ها کسانی را که در محیط های اجتماعی عمومی در برنامه های کوهنوردی و غیره تمایل داشتند به برنامه های چریکی باهم آشنا می شدند و از این طریق عضوگیری می شدند. بنابراین هر دو شکل آن وجود داشت هم روابط شخصی و هم محیط های اجتماعی.
فانی: به هر حال سازمان چریکی همانطور که از اسمش پیداست یک سازمانی است که برای مقاصدش اعمال خشونت می کرد، این خشونت از کجا ناشی می شد؟ یکی اینکه شما اعتماد به نفسی داشتید که اعمال خشونت بکنید؟ و دیگر اعتماد به نفسی داشتید که راهتان درست است، همه این اعتماد به نفس از کجا پیدا شد؟
فتاپور: همان طور که خود شما هم گفتید کسانی که به این مبارزه پیوستند نخبه ترین و برجسته ترین جوانان جامعه ایران بودند. کسانی بودند که رتبه های ممتازی به دست آورده بودند و به دانشگاه رفته بودند و جامعه به آنها این روحیه و اعتماد به نفس را داده بود که شما سازندگان جامعه فردای ایران هستید، کسانی که در جنبش عمومی دانشجویی و جنبش جوانان و روشنفکران شرکت داشتند به دلیل همین خصوصیتی که در آنها وجود داشت، فکر می کردند که فردا را آنها باید بسازند.در آن زمان، همان طور که توضیح دادم، در سرتاسر ایران و جهان این تصور غالب بود که به قهر ضد انقلابی که نیروهای سرکوبگر به کار می برند، فقط با قهر انقلابی می شود پاسخ داد. به عبارت دیگر، اصطلاحی در آمریکای لاتین و ایران مطرح بود که بر اساس آن، به سیاستی که از لوله تفنگ بیرون می آمد، تنها با لوله تفنگ می شود پاسخ گفت.آن زمان معدود بودند کشورهایی که از طرقی غیر از مبارزه قهرآمیز توانسته باشند به هدف برسند. نمونه هایی مثل گاندی معدود بود. شما در هر گوشه جهان که نگاه می کردید، درگیری و جنگ و کودتا می دیدید. در آن شرایط بود که چنین ایده هایی می توانست مطرح شود.شما وقتی امروز در شرایط امروز جهان نگاه می کنید خیلی راحت می توانید این ایده ها را رد کنید ولی در آن شرایطی که ما آن ایده ها را می پذیرفتیم در چنین جهانی به سر می بردیم. جهانی که در آن حتی روشنفکران بزرگی مثل ژان پل سارتر، که خودش در تمام زندگی اش ضد خشونت بود، پذیرفته بود که قهر انقلابی با قهر ضدانقلابی فرق دارد. در چنین شرایطی بود که این ایده ها مطرح و پذیرفته می شد.
فانی: اما این خشونت تنها محدود به دشمنانتان نبود. شما در جایی می گویید: "برخی اقدامات و اتفاقات یا تصمیم فردی یا جمعی برخی از مسئولان رخ داده که با هیچ توجیه سیاسی و نظری قابل توجیه نیست و به نظر من می توان آنها را به عنوان جنایت محسوب کرد"؛ منظورتان چگونه اقداماتی است؟
فتاپور: در درون سازمان چریکی، یکی دو مورد تسویه وجود داشته است و اینها بعضا به عنوان تصمیم فردی بوده یا اقداماتی بوده که با چارچوب فکری و سیستم عمومی آن سازمان انطباق نداشته است. مواردی بوده، کسی بوده که مایل بوده از مبارزه کنار بکشد و این تصور وجود داشته که اگر او از مبارزه کنار بکشد، ساواک دستگیرش می کند و او لو می دهد و این هم واقعی بود به خاطر فشاری که وجود داشت و سازمان تصمیم گرفت که او را بکشد. این یک جنایت است.
فانی: شما فکر می کنید الان با این جنایت چه باید کرد؟
فتاپور: جنایت، جنایت است دیگر.
فانی: یعنی افرادی که این تصمیم را گرفتند باید محاکمه کرد؟
فتاپور: باید رسیدگی صورت بگیرد و جزئیات آن مشخص شود. البته محذوریت های سیاسی آن زمان، اینها را توضیح می دهد. برای اینکه استدلال می شد که اگر این فرد دستگیر شود ما با کشته شدن ده ها نفر مواجه هستیم در حالی که ما اینجا با یک نفر رو به رو هستیم. ولی به هر حال جنایت را باید در چارچوب جنایت مطرح کرد. من حقوقدان نیستم که راجع به این موضوع اظهار نظر کنم، من فقط می توانم از نظر سیاسی و اخلاقی این بحث را توضیح بدهم. فانی: اجازه بدهید بحث مربوط به مسایل گذشته را با یک سوال تمام کنم. حالا که شما به آن دوران نگاه می کنید و تحولاتی که صورت گرفته، فکر می کنید جنبش چریکی به جز جوانمرگ کردن عده ای جوان در آن زمان، جوانانی که واقعا می توانستند در شرایط عادی در عرصه علم و هنر و ... ثمر بیشتری داشته باشند، چه چیز مثبتی عاید جامعه ایران کرده است؟
فتاپور: من موافق نیستم که شما جنبش چریکی و عملیات چریکی را از آن مبارزه عمومی که جریان فداییان داشت، مجزا بکنید.
فانی: من سوالم صرفا مشی مسلحانه چریکی است.
فتاپور: مشی مسلحانه چریکی خطا بوده و مفید نبوده و خطایی بوده که در آن زمان در ایران و کشورهای دیگر صورت گرفته است. ولی اگر شما بخواهید این جوانان را، این جنبشی را که شکل گرفته یعنی جنبش جوانان و روشنفکران را در آن زمان نگاه کنید که جنبش چریکی هم جزئی از آن است، می بینید که در آغاز دهه پنجاه، به تمامی طرفدار چریک ها است. یعنی شما در اوایل دهه پنجاه، مرزی بین جنبش روشنفکری جوانان ایران و فداییان و حتی مجاهدین در جای دیگر نمی توانید رسم کنید. در آن زمان که من فعال بودم در دانشگاه ها هواداران نیروها و سازمان دیگر بسیار کم بودند.شما با یک جنبشی سر و کار دارید که می خواهد نه بگوید. می خواهد رها بشود، مایل است به نارسایی های جامعه پاسخ خاص خودش را بدهد و نقطه مرکزی همه اینها این است که فکر می کنند که از طریق رادیکال می شود این کار را کرد. این هم در ایران بود و هم در اروپا و آمریکا. شما اگر بخواهید نتایج آن دوران را بررسی کنید باید مجموعه این جنبش را بررسی کنید. این جنبشی بود که در واقع برای رها شدن از قید و بندها وارد میدان می شد و نمودش را مثلا می توان در ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی دید. وقتی صمد بهرنگی ماه سیاه کوچولو را نوشت، اساسا جنبش چریکی وجود نداشت سال ۱۳۴۶ بود و خود او هم با مبارزه مسلحانه مخالف بود.
فانی: بسیار خوب، شما جواب سوال مرا دادید. برگردیم به شرایط حاضر. الان جنبشی که بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران به وجود آمده و موسوم به جنبش سبز است، کاملا با آنچه که در زمان شما بود، متفاوت است. یعنی اگر شما گرایش شدیدی به خشونت داشتید، برعکس، خشونت گریزی خصلت عمده این جنبش و این جوانان است. به نظر شما چرا این تحول صورت گرفته است؟
فتاپور: خب شما از این تحول فقط در رابطه با این جنبش نگویید، حتی می توانید در مورد کسانی مثل ما هم این تحول را ببینید. یعنی شما می بینید تحولی صورت گرفته که بخش بزرگی، تقریبا اکثریت قریب به اتفاق فعالان جنبش دهه چهل و پنجاه چه چریک بودند و چه نبودند ولی به هر حال در جنبش آن دو دهه شرکت داشتند، امروز در یک چارچوب دیگر فکر می کنند. آن زمان، آرمانگرا و رمانتیک به مبارزه فکر می کردند، امروز پراگماتیست هستند، آن زمان آرمانگرا بودند دنبال اهداف بزرگ بودند، امروز اهداف مشخص و معین را پیگیربی می کنند، آن زمان فکر می کردند می شود قهر انقلابی را در برابر مقابل قهر ضد انقلابی گذاشت، امروز معتقدند باید قهر را ریشه کن کرد. تمایزاتی به وجود آمده است. ولی توجه کنید که این تمایزات چگونه به وجود آمده است.
فانی: این پدیده در سراسر جهان چرا اتفاق افتاد؟
فتاپور: در اروپا شما می بینید که رژی دبره، که یکی از تئوریسین های جنبش چریکی بود و خود ما در ایران کتاب های او را به عنوان کتاب های مرجع مورد استفاده قرار می دادیم، می آید و می شود یکی از مشاوران برجسته فرانسوا میتران، رئیس جمهوری وقت فرانسه. یا یوشکا فیشر، از برجستگان آن جنبش می شود وزیر امور خارجه آلمان و هشت سال هم وزیر می ماند و در چارچوب دیگری فعالیت می کند.شما می بینید که بخش بزرگی از فعالان و رهبران آن جنبش، در سال های بعد از برجستگان جنبش مدنی و پایه گذاران جنبش فمینیستی و جنبش سبز و ... می شوند. در ایران هم همین اتفاق افتاد.
فانی: اما چرا این اتفاق افتاد؟
فتاپور: آن نسلی که جنبش چریکی هم جزئی از آن است، انگیزه پیوستنش به این مبارزه، انگیزه ای رهاجویانه است.داشتم همین را در مورد ماهی سیاه کوچولو می گفتم که صحبتم قطع شد. صمد بهرنگی به خوبی این انگیزه را در کتابش ترسیم می کند و می گوید آن برکه و چشمه ای که ماهی سیاه کوچولو در آن هست، برای این ماهی تنگ است...
فانی: وقتمان تنگ است، خیلی کوتاه به من جواب بدهید که آیا دیگر مرحله جنبش خشونت آمیز و مسلحانه کاملا منتفی شده است؟
فتاپور: همین نکته است که می گویم. این پدیده کاملا قانونمند است. کسانی که با آن انگیزه ها آمدند و امروز وقتی به این نتیجه رسیدند که آن روش ها نتوانستند عمل کنند، انگیزه هایشان را حفظ کردند و آمدند پاسخ خود را در جنبش های مدنی دیدند. انگیزه مبارزه برای رها شدن، انگیزه مبارزه علیه تبعیض را، انگیزه هایی که آن جنبش را شکل داده بود، امروز شما در جنبش سبز می بینید. تداوم عمومی این چند نسل را می بینید. در جنبش سبز، این انگیزه ها با قوت وجود دارد با چهل سال تجربه مبارزه در ایران و جهان.


Read More...

۱۳.۱.۸۹

مناظری از ایران

کدام یک برای سیزده بدر مناسب تر بود
مناظری از ایران


Read More...

۱۵.۱۲.۸۸

برای آخر هفته

دلم تنگ شده برای
به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.fatapour.de/musik/miss.pps


Read More...

۳.۱۱.۸۸

قربانی مخمصه زندان‌های شاه و «تعهد ادبی» مطلبی از سعید شروینی

به بهانه‌ی خاموشی جعفر کوش‌آبادی
سال‌هایی که جعفر کوش‌آبادی در فضای سیاست‌زده و رادیکال ایران با شعرهایش صاحب نام و آوازه‌ای بود سن نوجوانی من و بسیاری از ما بود. براهنی در آن سال‌ها شعر کوش‌آبادی را نمونه‌ای از «رادیکالیسم تعهد» در برابر «رادیکالیسم عدم تعهد» توصیف کرده بود. گرچه کل بحث تعهد و عدم تعهد بحثی نسبتاً انحرافی و غیرسازنده در هنر و ادبیات است و خوشبختانه دیگر کسی پی آن را نمی‌گیرد، ولی توصیف براهنی شاید خالی از معنا و مصداق نبوده است

باری سن کم دستکم به من اجازه نمی‌داد که نه با شعر کوش‌آبادی آشنا باشم و نه حضورش در تلویزیون شاه که پس از دستگیری به ارتباط با یک گروه مسلح «اعتراف» می‌کرد، را زیاد متوجه شوم.

ولی هم آن رادیکالیسم و هم آن حضور و اعتراف مخصمه‌ای بود که به تقصیر رژیم شاه ( و نه البته نه بدون تقصیر اپوزیسیون) فراهم شده بود و علاوه بر کوش‌‌آبادی، سیدعلی صالحی و پرویز قلیچ‌خانی و عده‌ای دیگر قربانی آن شدند.

در سال‌هایی که که زندان‌ها فقط در مواقعی استثنایی به زندان‌های جمهوری اسلامی بعد از انقلاب شببه بودند و رادیکالیسم و انقلابیگری و مقاومت تا پای جان در برابر «دشمن دژخیم» کلام و هنجار بی‌تخفیف بی‌زمانه بود، طبیعی بود که آثار روانی منفی «اعتراف و ندامت» در ذهن و روان قربانی جا خوش کند و او پس از آزادی خود را همیشه در جمع «یاران» و «مبارزان» شرمسار و سرافکنده ببیند.
کوش‌آبادی نیز از این رویه و روایت برکنار نبود. اما زنده‌یاد به‌آذین چه از سر تجربه سیاسی بیشتری که داشت و چه به دلیل نزدیک فکری‌یی که کوش‌آبادی به مشی توده‌ای‌ها پیدا کرده بود، زیر بغلش را گرفت، اعتماد به نفسشش بخشید و یاریش داد که خود را بازیابد و آن برش آزاردهنده در زندگی‌اش کمتر سد راه حضور شعری و اجتماعی او شود.

پس از انقلاب، کوش‌آبادی به لحاظ نگاه و سلوک شعریش در همان مسیری رکاب زد که سایه و کسرایی و محمد خلیلی و ... زدند. یکی از شعرهای او که شورای نویسندگان ایران ( تشکل شاعران و نویسندگان کم و بیش توده‌ای منشعب از کانون نویسندگان در سال ۱۳۶۰) در نواری به صورت دیکلمه منتشر کرد، شعری بود با مقدمه‌ای جالب از وضعیت آزاد خیابان انقلاب و جلوی دانشگاه در روزهای بهار آزادی، اما در ادامه به ستایشی توده‌ای‌وار از «امام خمینی» می‌رسد و همان تصویرپردازی نسبتاً خوب اولیه را نیز به هلاکت می‌کشد. دستکم اول شعر را هنوز یادم هست که این گونه شروع می‌شد:

در پیاده‌رو دانشگاه
صوت داوودی عبدالباسط
شانه بر شانه آوای پریسا می‌رفت
دو نفر دانشجو، یک نفر کارگر چیت جهان
زورق بحثی را روی دریای سیاست می‌راندند....

بعد از زبان دو دانشجو به انسداد آزادی‌ها انتقاد می‌کند، ولی کارگر بسان آنچه که حزب توده ایران می‌گفت، اندرز می‌دهد که در شرایطی که مبارزه با امپریالیسم و عدالت اجتماعی عمده است، زیاد روی مسائل مربوط به نقض آزادی‌ها حساس نباشید و ...

باری کوش آبادی در همه‌ی سی سال گذشته کماکان شاعر «انقلابی» و «توده‌های فرودست» ماند و کمتر بسان سایه در شعر گالیا کمتر اجازه داد که ‌ تغزل و روایت عشق و حس و عاطفه در معنا و مصداق معمولی‌آش نیز به شعرش راه یابد. او شعر را یک سره «متعهد» می‌ خواست و درک و دریافتش از شعر متعهد که در همین سال‌های اخیر نیز در کلامش هویدا بود، این چنین بود:

«شعر متعهد با تصاويرش درهاى بسته را مى گشايد و جمعيت را به تماشاى واقعيتى كه در بطن زندگى، سعادت آنان را رقم مى زند مى برد. اينجاست كه پنجره اى مى شود بين خوشبختى و انسان. دلم گواهى مى دهد وقتى كه انسان يك بار چشمش به روى اين نادره گشوده شود، ديگر نمى تواند بر آن چشم فروبندد. به گفته فردوسى «چو ديدار يابى به شاخ سخن * بدانى كه دانش نيايد به بن» شعر متعهد وفادارى به حفظ ارزش هاى انسانى يا فريادى است كه بر آنست تا خوابزدگان را بيدار كند. با واژگانش براى رهايى مى ستيزد. نياز به همبستگى و ضرورت دوست داشتن را بر ناقه تصاويرى زلال راهى خانه دل هاى به تاريكى نشسته مى كند و چراغ برمى افروزد.

و این که چرا تغزل و شور عشق عادی و غیراجتماعی حتی بر خلاف سایر شاعران توده‌ای در شعرهایش کمتر یافت می‌شود، پاسخش این است:

من عاشقانه گويى را فقط منحصر به مغازله نمى دانم، من از اهالى ستمديدگانم و چنگم را بر توفان آويخته ام. آيا من عاشق به اندازه وسع و توانم نبايد دل مشغولى و اضطراب انسان عصرم را به دوش مى كشيدم؟ آيا در توفان به جاى زمزمه هاى صرفاً تغزلى در شعر نبايد فرياد مى زدم و براى توفان زدگان كه خودم هم يكى از آنان بودم امداد مى طلبيدم؟ من با عشق پيوند خونى داشته ام و دارم و همين، نگاهم را از آسمان به زمين برگردانده است. مغازله با آنچه هست و پاس داشت حرمت انسان كيش من است، حتى اگر اين كيش منعكس شده در آثارم سيوروسات بساط سوداگران بازارى را برنتابد و براى «پاى تا سرشكمان» دشنه اى زهرآلود و تهديدكننده باشد. من هماره با عشق خود مغازله كرده ام و كار خود را كرده ام و بر اين خط تا فرمان درنگ خواهم رفت گواهم تيپا خوردن ها و تاوان پس دادن هاى سراسر زندگى ام تا امروز است. نه انديشناك دشنام و ريشخندم و نه پرتاپ شدن به انزوا. مؤلف كتاب شعر متعهد ايران نيز زمانى كه به ذكر درون مايه ها و بن مايه هاى اصلى شعر سلاح (شعری که کوش‌آبادی درکنار گلسرخی و سلطانپور شعرش را از این سبک می‌دانست) مى پردازد، در صفحه ۶۶ كتاب مى نويسد: «... و ديگر آنكه عشق و معشوق بعد ديگرى مى يابند. رابطه عاشقانه، از عاشق ـ معشوق، به شاعر ـ جهان تعميم مى يابد و عرصه فردى به عشق فراگير سرايت مى كند و سلوك عاشقانه در حوزه انديشه والاى انسانى جريان مى يابد.»

به دیگر سخن، کوش‌آبادی حتی مانند سایه نیز قادر نیست میان من و ما رابطه‌آی منطقی و متناسب برقرار کند و در همان چارچوب‌های هنری گلسرخی و سعید سلطانپور باقی می‌ماند: هر چه هست ماست، مبارزه است، مقاومت است و جلوه‌های متفاوت زندگی انسان‌ها و زیر و بم آنها چندان اهمیتی ندارد که لازم باشد بر آنها فوکوس شود و یا شعر گهگاهی به این وادی‌ها هم سرک بکشد. من در این شعر در ما مستحیل شده و خود لایه‌های تازه‌ای از انکار فردیت منطقی و ضرور را بازآفرینی می‌کند. بدبینی و بدگویی کوش‌آبادی از شعر معاصر نیز شاید به دلیل درک و دریافتی است که در زمینه‌ی «تعهد» در شعر و ادبیات متاخر جا افتاده و رواج پیدا کرده:

نتوانستم ديگر
به تماشاى عبث خود را تخدير كنم
نتوانستم در كنج اتاق
چون فلان آقا صيقل‌ گر شعرم باشم ريزتراش
شعر در من فريادى بود
كه درون توفان سرمى دادم
و به رغم دشمن
ره به گوش شنوا هم مى برد
سخنى ساده و راست
همچو تيرى كه نشيند به هدف
و بدين كارايى
چه غم از واژه سنگين و زمختم مى بود؟

وابماند این سوغات فرنگ
که شده وصله ی ناجور قبا
موذی هرزه درا
چهره ی از گل نازکتر شعر ما را
که خیالاتی روشنتر از آب زلال
جلوه اش را دوبرابر می کرد
و به پاس دل و میل مردم داشت گذر
آنچنان مثله و ناسورش کرد
که ببینیش دگر نشناسیش

دیگر از بوی خوش تازه ی نان
آسمان آبی
و دهانی که پر از حرف و حدیث ما بود
خبری نیست در آن
به عبث نیست اگر می پایم
شاعری را که در این وانفسا الماس شعرش را
آن چنان بتراشد
که تلالوهایش
دشت رنگین تماشا باشد .
...
من که از کودکیم
آشنایم با سرو
آشنایم با رود
دیده¬ام بوسه ی باران را بر گونه ی گل
و از آن دم که بلوغ
بر شعورم تابید
شعر نیمائی را می¬فهمم
از چه امروز نباید در شعر
معنی فکر ترا درک کنم؟

سر فریاد کشیدن دارم
که بنام قاصد
تو پیام¬آور هیچستانی
نکند
فارغ از دغدغه بود و نبود
تو همان آینه گردابی
که به جز تصویر خویش در آن
کس دیگر را نتوانی دید ؟
...
شعر نوباوه اگر در دل باغ
قد بر آورده و بالنده شده است
در هوای شعر نیمائی
سینه اش را پر و خالی کرده است
شعر نیمائی را
که بریده¬ست زبان؟
که چنان بی¬رمق افتاده چراغی دم مرگ
مختصر جوهر اندیشه نمانده¬ست در آن

با یکی از شعرهای خوب کو‌ش‌آبادی این سیاه‌مشق را با گرامی‌داشت یاد او پایان می‌برم:

پیچیده های و هوی کلاغان به کوچه‌ها
بر گیجگاه سنگی شهر شکسته‌مان
خون موج می‌زند.
- چون گربه‌ی حنایی همسایه در شکار-
خورشید
بر روی شیروانی چرکین روبرو
دزدانه در کمین کلاغان نشسته است.
برگ هزار رنگ درختان خانه‌ها
گویی که آرزوی مردم غمگین زاغه‌هاست
کاینک به دست باد
تاراج می‌شود.

Read More...