دیروز پسرم اولین حقوق رسمیش را گرفت. سر از پا نمیشناخت.
باران تندی میامد و هوا هم گرم نیود ولی با هم رفتیم استخر سر باز و یکساعت در استخر تقریبا خالی شنا کردیم. دو ماه دیگر یادش میرود که دیروز چه روز خوبی بود. وقتی دیروز وارد محل کارم میشدم یاد آن روزی افتادم که مصاحبه داشتم و جلوی همین ساختمان ایستاده بودم و با حسرت آدمهایی را که نگاه میکردم که کارتشان را میزدند و وارد میشدند.
آیا خوبست که این شادیها و (غم ها) میرود پشت ذهن آدم ویا خیلی وقتها در روزمرگی زندگی فراموش میشود.
در عکس از سمت راست: جولیا دوست پسرم، فرهاد پسرم و ندا دخترم
.
در عکس از سمت راست: جولیا دوست پسرم، فرهاد پسرم و ندا دخترم
۲ نظر:
یکی از زیباترین لحظه های زندگی
چه خاطره زیبایی
ارسال یک نظر