گفت:امروز رفتم پیش حسین و مریم ... داشتم می گشتم ..از میان تکه سنگ های شکسته قسمتی از اسمش را پیدا کردم
قطعه 39 ردیف 24 شماره 43
گفتم: مریم شاهی
گفت: شاید به خواهرش در مشهد بگویم فکری به حال این سنگ شکسته کند.
گفتم: (بغض گلویم را فشرد)
گفت: حسین این شانس را دارد که هنوز ازش یاد می کنیم و کسی مثل تو هست که قلبش برای او می زند و اشکی برایش به چشم ها می نشیند
گفتم: آبی هم پاشیدی؟
گفت: مزارشان همیشه تازه است.
با خود گفتم: نام او را گرفتم که زنده نگهدارم
۲۸.۱.۹۰
نام او را گرفتم که زنده نگهدارم از مریم سطوت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر