/* expanded templates begin */ */ expanded template ends */

۱۶.۹.۸۶

سیمرغ و سی مرغ


تلخی آرزو و سختی جستجو 4
در بازگشت از همایش اتحاد جمهوريخواهان از برلین بسمت کلن میرویم. بیش از دو سوم راه را رفته ایم. بهروز در صندلی کنار من خوابیده است و مریم و نوشین در صندلی عقب در حال پچ پچ کردن و من در گیر فکرهای پراکنده ام. صدای زویا (افسانه صادقی) در گوشم است. رهایم کن ای تلخی آرزو؛ رهایم کن ای سختی جستجو؛ تا بنوشم جان خود را.
آیا جان زندگی در تلخی آرزو و سختی جستجوست یا در رهایی از آن؟ کسانی که رویاهای دور از دسترس را تعقیب میکنند و سختی های راه را میپذیرند از جان زندگی بیشتر بهره میگیرند یا آنان که واقع بین ترند، آرزوهایشان دست یافتنی و زندگیشان با فراز و نشیب کمتری همراه است ؟

*******
یاد آوری محمود و انوش مرا به گذشته ها برد. آنها نمونه نسلی بودند که دست یابی به آرزوهای دور از دسترس را در عرصه اجتماعی هدف قرار داده بود. نسلی که هم در ایران و هم در سرتاسر جهان میخواست دنیا را دگرگون کرده و دنیای دیگری که آنرا انسانی تر میدانست برپا سازد. این نسل نتوانست و نمیتوانست به اهدافی که در نظر داشت دست یابد. حتی بدتر از آن، در کشور ما، روند حوادث در راستایی متضاد با خواست های آنان پیش رفت. در اروپا و آمریکا بازماندگان آن نسل آرزوهای خود را نه در مائوئسم و تروتسکیسم و جنبش هیپی ها که در شکل دهی و تقویت جنش های صلح و فمینیستی و حقوق بشر و محیط زیست یی گیری نمودند. بخش بزرگی از متفکران و چهره های برجسته فرهنگی امروز این کشورها از فعالان آن نسلند.
در ایران صدها تن از جوانان آن نسل کشته شدند. هزاران تن زندان رفتنند و صدمات اجتماعی گوناگونی را متحمل گردیده و یا مجبور به مهاجرت شدند. ولی در ایران نیز همچون اروپا بخش بزرگی از نحبگان فکری فرهنگی و مدیران کشور بازماندگان آن نسلند. نقش بازماندگان آن دوران در جنبش های مدنی اجتماعی کنونی کشور ما تعیین کننده است.
آیا آنان در پی گیری آرزوهای دور از دسترس از جان زندگی بهره مند شدند و یا با شکست در دست یابی به اهدافی که در برابر خود قرار داده بودند؛ جوانی خود را در پی گیری سراب از کف دادند. در اینجا منظور من درستی یا نادرستی ایده های آنان و یا نتایج اجتماعی اقدامات آنان نیست. در این زمینه من کم مطلب ننوشته ام. بحث من در اینجا، خود زندگی این نسل است.
دوازده سال پیش مریم (سطوت) تصمیم گرفت که برای خود جشن تولد بزرگی بگیرد. بخشی از دوستان قدیم و جدیدمان را دعوت کردیم. مریم که در سازماندهی مراسم توانایی و تجربه دارد برنامه خوبی تدارک دیده و با وجود امکانات بسیار ناچیزما در آنزمان برنامه خوبی سازمان داد. حدود سیصد نفر در این جشن شرکت کردند. ولی به نظر من این جشن از زاویه دیگری اهمیت داشت. برخلاف اروپاییها در ایران گرفتن جشن تولد برای بزرگسالان معمولا مرسوم نیست. بخصوص در میان فعالان سیاسی اجتماعی نسل ما، تا آنروز این چنین مراسمی بی سابقه بود (یا حداقل من از آن اطلاع نداشتم). در واقع برگزاری چنین جشن تولدی برای مریم که در 20 سالگی زندگی معمول، خانواده و دانشگاه و تئاتر را رها کرده وبه چریکها پیوسته بود اعلام نوع دیگری از نگاه به زندگی بود.
من خیلی فکر کردم که برنامه را چگونه آغاز کنم. اصلا دلم نمیخواست که برای شروع چنین برنامه ای هفت هشت دقیقه تعارف ها و حرفهای متداول را تکرار کنم. ولی اگر میخواستم از تعارف ها و خوش آمدگویی های معمول یک کلمه بیشتر صحبت کنم، صحبت من نمیتوانست به ارزش گذاری از زندگی مریم که یک نمونه مشخص از زندگی همه دعوت شده ها بود ارتباط نگیرد. در آنزمان پس از حوادث بعد از انقلاب و فروپاشی کشورهای سوسیالیستی و مشکلات سالهای اول مهاجرت کم نبودند کسانی که ارزیابی مرا از زندگی خود نداشته و افسوس سالهای از دست رفته را میخوردند. وارد شدن در این بحث که نمیتوانست در چند جمله محدود بماند خوش آمد گویی را بیک بحث نظری تبدیل میکرد که جایش در جشن تولد نبود. هر چه فکر کردم چیزی به نظرم نرسید و اجبارا تصمیم گرفتیم که مریم خودش در چند جمله از همه به خصوص آنان که از راه دور آمده بودند تشکر کرده و خوش آمد بگوید و مستقیما برنامه هنری را آغاز کند.
یادم نیست که درست همان روزها به چه دلیل بیاد شعر قوم به حج رفته مولانا افتادم. شعر را بارها خواندم و هر بار بیشتر به این نتیجه رسیدم، همه آن چیزهایی که من میخواستم یگوید در این شعر خیلی بهتر بیان شده. یکیار شنیده بودم که عارف این شعر را همراه با دف اجرا کرده. جستجو کرده و آن آهنگ را پیدا کردم. مریم آهنگ را تمرین کرد. آنروز من جشن را بی هیچ مقدمه ای، مستقیم با خواندن این شعر شروع کردم و مریم هم همراه با تار شهریار ضرابی آنرا اجرا کرد.
در این شعر مولانا میگوید " ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید" و در ادامه شعر، زوار سرگردان در بیابانهای عربستان را خطاب قرار میدهد که شما درآن بیابانها تنها یک قطعه سنگ خواهید یافت و خدایی پیدا نخواهید کرد و میگوید " یک شاخه گل کو اگر آن باغ بدیدید یک جوهر جان کو اگر از بهر خدایید" ولی پس از همه این شماتت ها، شعر را این چینن پایان میدهد " با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس بر این گنچ شما پرده شمارید". در نظر مولوی، خدا و جوهرجان در بیابانهای عربستان یافت نخواهد شد ولی تلاش برای رسیدن به خدا، گنج زندگی آنانیست که در این راه گام نهاده اند.
این مضمون را عطار در داستان سیمرغ روشن تر بیان کرده. در این داستان سی مرغی که برای دیدار سیمرغ سختی های راه را پشت سرگذارده و به قله قاف میرسند سیمرغ را نمییابند و تنها تصویر خود را در آینه می بینند. از نظر عطار سیمرغی وجود ندارد. سیمرغ تلاش برای رسیدن به سیمرغ است و در سیمای آنانی که سختی های راه رسیدن به قله قاف را برای ملاقات سیمرغ پذیرا شده اند، خود را نمایان میکند.
داستان سیمرغ عطار در ماهی سیاه کوچولوی صمد تداوم مییابد. ماهی سیاه کوچولو روشن ترین بیان ایده ها و آرزوهای نسل ماست. صدها هزار جوان در ایران (و اروپا و آمریکا) با آرزوی رسیدن به دریا قدم در راههای ناشناخته گذاشتند. ماهی سیاه کوچولو سمبل تمامی آنانی بود که زندگی جاری را نمی پذیرفتند و خواهان تغییر و دگرگونی و بعبارت دیگر رسیدن بدریا بودند.
در آندوره ایده حرکت بسوی دریا همه روشنفکران نسل ما را تسخیر کرد. گوگوش در شعر دریایی ایرج جنتی عطایی میخواند. " کمکم کن نگذار اینجا بمانم تا بپوسم....دل من دریاییه ، چشمه زندان منه، قطره قطره های آب مرثیه خان منه" ابتهاج در اثر برجسته اش " گام هنر زمان" میگوید " آبی که بیاسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روانست".
در این بحث، من سیمرغ عطار را بیشتر از ماهی سیاه کوچولو می پسندم. صمد در داستان ماهی سیاه کوچولو دچار یک تناقض است. در داستان صمد دریا وجود دارد. ماهی سیاه کوچولو بدریا میرسد. دریا فراخ است. ماهی ها میتوانند در دریا بهرسو حرکت کنند. دریا در نظر او اوج آزادی انسانهاست. ولی در داستان صمد، ماهی سیاه کوچولو باید کشته شود. و درست در همان لحظه ای که او لذت شنا در دریای فراخ را احساس میکند، مرغ ماهی خوار اورا میرباید. در دریای صمد نیز آزادی نسبی است. در این دریا نیز ماهی ها نمیتوانند به سطح آب بیایند چون مرغان ماهی خوار در آنجا در انتظار آنانند و نمیتوانند به عمق بروند چون کوسه ماهی ها در آنجا آنها را می بلعند. در تداوم ایده صمد، باید در این دریا نیز ماهیانی پیدا شوند که بسوی اقیانوس هایی رهسپار شوند که در آنجا از کوسه و مرغ ماهی خوار نشانی نباشد.
داستان عطار روشن تر است. در داستان عطار سیمرغی وجود ندارد. سیمرغ خود راه است. سیمرغ همان مرغانی هستند که در این راه گام مینهند. سیمرغ در تلاش رسیدن بقله قاف معنا مییابد. خدایی شدن همان تلاش برای رسیدن به خداست. (و یا با برداشت امروز من دست یابی به آزادی و عدالت و ارزش های انسانی نه یک هدف که یک روند است)
بخش بزرگی از روشنفکران کشور ما امروز ایده های ذکر شده را اسطوره سازی و در مغایرت با دنیای مدرن میدانند. مگر نه اینکه يک جنبه از تاثیر عرفان در ذهن ما ایرانیان جدایی سنجش اعمال و افکار، از تاثیر آن در زندگی عملی بوده و بعنوان یک عامل منفی در ذهن ما ایرانیان در مواجهه با دنیای امروز عمل نموده. آیا در دنیای مدرن امروز که نتیجه هر فکر و اقدام با نتایج عملی آن در زندگی واقعی سنجیده میشود، حدیث سیمرغ و ماهی سیاه کوچولو پایان یافته و تمجید من از سیمرغ عطار و ماهی سیاه کوچولوی صمد نشانه ای از بازمانده های افکار سنتی در ذهن من نیست. یا آنکه دنیای امروز، دنیای فاصله گیری از یقین ها و احکام قطعی ناشی از تجربه دوران دکارت و لاووازیه و میدان دادن به ایده ها و اعمالی است که از مرزهای شناخته شده فراتر رفته و افق های جدیدی را بگشاید. دنیای امروز پذیرش و تمجید همزیستی ماهی های دیوانه کوچولو و ماهی های عاقل سفید است و یا بعبارت دیگر حدیث
سیمرغ پایان نیافته است. سیمرغ را باید باز تعریف کرد
**************
برخی از دوستان بمن اطلاع داده اند که در توشتن اظهار نظر دچار مشکل شده اند. دوستانی که عضو گوگل نیستند میتوانند از
anonymous
استفاده کرده و نامی را که مایلند و در صورت تمایل میل آدرس و آدرس وبلاگشان را در انتهای مطلب بنویسند

۲۵ نظر:

ناشناس گفت...

درود بر شما، آقاي فتاپور؛

اي كاش همه‌ي ما كه از آن نسل مي‌آييم، همين‌گونه راحت و به‌دور از تحليل‌سازي‌هاي پيچيده براي توجيه ديروز يا امروزمان، نه گذشته را يك‌سره نفي كنيم و نه از آينده سرابي بسازيم بي نفي گذشته، ارزش آن دوران را بازگو كرده‌ايد. حديث "سيمرغ" هم به‌جا نشسته است و شايد بدانيد كه ما ايرانيان، پيش از روي‌آوري به دين زرتشت، سيمرغ‌باور بوده‌ايم؛ باور به زايش پيوسته و هر دم همه‌ي هستي و نوشوندگي پيوسته
كنار هم نشاندن عطار و مولانا و گوگوش هم شجاعت مي‌خواست؛ بي ترس از مارك خوردن

پيروز باشيد و سرفراز؛
عليرضا كرماني
http://socialdemocracy.blogfa.com/

ناشناس گفت...

بلاگ نیوز به این مطلب شما لینک داد .
به شادی

ناشناس گفت...

مهدی جان مطلب ات بسیار خواندنی، قابل اندیشه و پر معناست. سزوار است تا آنرا در یکی از سایت های پر خواننده بگذاری تا
تعداد بیشتری آنرا بخوانند و بیاموزند.
برایت آرزوی موفقیت دارم
کاظم علمداری

ناشناس گفت...

از نوشته های شما همیشه لذت میبرم.
شاید عجیب باشد ولی این دو نوشته آخری مرا بیاد شعر سهراب سپهری میاندازد. شاید باین دلیل که نوعی سیر و سلوک است
پس بسمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل پای فواره اساطیر زمان میمانی
و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد
گیلدا

ناشناس گفت...

آقای فتاپور
من بعد از دیدن مطلب شما در ایران گلوبال به وبلاگتان مراجعه کرده و همه نوشته هایتان را خواندم. مطالبتان شیرین و خواندنی است. من در آندوران جزء کسانی بودم که دنبال شما ها بودند تا دستگیرتان کنند و شما هم اگر مرا گیر میاوردید ترور میکردید. البته اشتباه نکنید عملیاتی نبودم. من امروز پیرو خانه نشین شده ام ولی نوشته ها را میخوانمو من با پرونده شما هم آشنا بودم. تصمیم گرفته شده بود که تیمی از ما و چند استاد دانشگاه تشکیل شده و دلایل ناآرامیهای دانشگاه را بررسی کرده و ببالا گزارش دهد و قرار شد که با چند تن از رهبران زندانی دانشجویان مصاحبه کنیم وشما اولین نفری بودید که پرونده تان را بما دادند. البته این مصاحبه انجام نشد ولی من پرونده شما را خواندم. در پرونده شما هم مقامات دانشگاه، هم مامورین ما و هم بازجوها نوشته بودند که از نظر هوش اسثنایی و یک نابغه است. حالا سوال من از شما اینست که شما همه چیز داشتید و اگر سرتان را پایین میانداختید و درستان را میخواندید امروز یک دانشمندی در سطح جهانی و اگر رژیم پیشین ساقط نمیشد احتمالا یکی از مقامات حکومتی بودید. چه فایده ای داشت که تمام زندگی تان را در زندان و دربدری گذراندید و نتیجه کار شما روشنفکران هم این شد که خمتگزار بزرگ کشور اعلیحضرت فقید در آن وضعیت فوت کند و مملکت ما این چنین شود.
برای آنکه بدانید بین مخالف های شما هم آدم منصف وجود دارد من همه مطالب شما را میخوانم. به نظر من شما تیزهوش ترین فعال سیاسی هستید و نوشته های شما همیشه ظرائفی که نشانه تیزهوشی است دارد ولی من نمی فهمم که شما که از رهبران سیاسی هستید و شنیده ام که رئیس تشکیلات جمهوریخواهانید، چرا این همه وقتتان را صرف این فلسفه بافی ها میکنند. نوشته های شما شیرین است ولی کار شما نیست. این طور نوشته ها کار کسانی است که از فعالیت سیاسی بازنشسته شده اند. وقتتان را صرف این کنید که چاره ای برای اینکه مملکت ما زودتر از دست این آخوند ها خلاص شود پیدا شود.
پاینده ایران

پولاد همایونی گفت...

جالب بود. همین

ناشناس گفت...

با اجازه آقای فتاپور در جواب آن آقای شاه دوست باید بگویم که از ته دل متاسفم برای اینگونه تفکرات که هنوز بعد از اینهمه سال باز هم آرزوی آن دوران را دارید. به نظر شما اگر افرادی مانند آقای فتاپور میخواستند در رژیم سابق دارای پست و مقام شوند آیا افرادی مثل خودشان نمیتوانستند کار آقای فتاپور را انجام دهندو آنوقت باید آقای فتاپور برای ماندن در قدرت نمی بایست امثال گلسرخی ها و دانشیان ها و روزبه ها وحکمتجو ها و رضایی ها را میکشت؟ نمی بایست دست شاه رامیلیسید؟ آنوقت فکر میکنید فرقی میان فتاپور و پرویز ثابتی بود یا نه؟ آنوقت دیگر مهدی فتاپور نبود که بلکه یکی از همه آن جنایتکارانی بود که با نفرت تمام از او یاد میشد. راستی فکر میکنید اگر آن اعلیحضرت شما آن همه مردان نامدار و بزرگ را نمیکشت آخوند ها باز هم توان سوار شدن بر گرده این ملت را داشتند؟ اگر بیژن جزنی ها، حمید اشرف ها ، احمد رضایی هاو وارطان هاو خلاصه همه همفکران آنها زنده بودند باز اوضاع همین بود؟ کاش در این 30 سال کمی می اندیشید که چرا وقتی بازپرس به احمد خرم آبادی پیشنهاد پست و مقام کرد،نپذیرفت وسینه به آتش سپرد. جون حتما او هم داستان سیمرغ عطار یا مشابه آن را خوانده بوده. متشکرم تونقال

ناشناس گفت...

ایمیل
آقایی که با امضا پاینده ایران یادداشتی نوشتید
هر چند مطلب شما در نفی نظر من است ولی از اظهار لطفی که بمن در مطلبتان داشتند تشکر میکنم و من هم مثل شما خوشحالم که ما در آنزمان باهم روبرو نشدیم.
طبیعتا من و شما راجع به رژیم گذشته نظر متفاوتی داریم و اظهار نظری که در رابطه با گذشته من دارید به نوع نگاه شما به رژیم گذشته برمیگردد ولی چون شما بطور عام نوشتید آیا شما به روشنفکران ایران در دوره مشروطه و یا امروز ایران، چنین توصیه ای مینمایید. آیا اگر امروز مردم همه سرشان به کار خودشان باشد و کاری به مسائل اجتماعی نداشته باشند، تحولاتی که شما آنرا انتظار میکشید رخ خواهد داد. فکر نمیکنم شما توصیه خود را امروز مطرح کنید.
من تلاش کردم در 4 مطلب اخیر خود دو نوع انتخاب را مورد بحث قرار دهم و پیچیدگی های این دو انتخاب را بدون تایید مطلق هر یک باز کنم. شما میتوانید انتخابی را که واقع بین تر است و فراز و نشیب های کمتری را در زندگی تجربه میکند ترجیح دهید. من از زندگی و انتخابی که کرده ام پشیمان نیستم و با خصوصیاتی که داشتم انتخاب دیگری نمیتوانستم داشته باشم. ولی شما هیچ وقت باین فکر کرده اید که چرا بخشی از برجسته ترین جوانان این کشور چنین انتخابی را برگزیدند .
در قسمت دوم مطلبتان بر نکته درستی انگشت گذاشته اید. معمولا نه حتی در ایران بلکه در کشورهای غربی هم فعالان سیاسی میکوشند در همه موارد مصلحت های سیاسی را اصل قرار دهند و وبلاگ نویسی و طرح مسائل شخصی با این اصل انطباق ندارد. فعالان سیاسی هم که امروز در ایران وبلاگ مینویسند و آقای ابطحی بنیان گذار آن بود مطالب سیاسی کوتاه را در وبلاگشان مینویسند. من باین دشواری واقفم ولی چه اشکالی دارد که یک نفر هم پیدا شود و خلاف قاعده عمل کند و از فکر های پراکنده اش که ربط مستقیمی هم به سیاست ندارد بنویسد

مهدی فتاپور

ناشناس گفت...

با تشکر از نوشته ی جدید مهدی عزیز.ما که همسال هستیم در بسیاری از سایه روشن های گذشته توافق داریم امافکر میکنم نیاز به مطالعه ی دید گاهایمتفاوت هم به ما کمک خواهد کرد که چرا در آن دوران احساسات بر منطق غالب بود. باید حالات متعددی از گذشته را بررسی کرد که چگونه در سطح ملی و بین المللی گرایش دل به دریا زدن مسلط بود. شاید هم من نوعی به دلایل زیادی نتوانستیم
نسبت به بسیاری از ابهامات و ناروشنیها روند مبارزاتی گذشته برخورد کنیم و علیرغم میل باطنی به «جمع» ملحق شدیم. در مورد خودم صادقانه عرض میکنم که وقتی گوشه گیران آلتونا نوشته ی ژان پل سارتر را میخواندم هنوز دانشجو نشده بودم و هنوز شادروان صمد بهرنگی معروف نشده بود و هنوز جنبش دانشجوئی دوباره جان نگرفته بود.عمیقا تحت تاثیر آن نمایشنامه قرار گرفتم که پارتیزانهای فرانسوی در بازداشتگاه موقت برای لو نرفتن سایر رفقای خود پسر بچه ی همراه خود بدستور رهبراشان بایست قبل از بازجوئی از بین ببرند. رهبرشان دختری بود که از رفقایش میخواست که برادر او را در دامان او قبل از رسیدن نگهبانان از بین ببرند.این نمایشنامه بسیار بر من تاثیر گذاست.نجات میهن و حماسه های مردمی با قلم ژان پل سارتر و سایر نویسندگان
تو خود بهتر میدانی که در برابر نکبت فاشیسم
هیتلری چه فداکاریها و جانبازیها صورت گرفت و میلیونها نفر برای مجات بشریت از عفریت نازیسم هلاک شدند.نتیجه ی ای که از این حالت میگیرم اینست که من آن شرایط کریه تحت سلطه ی هیتلر را حداقل تا آمدن آخوندهاروی کار را با شرایط ایران قابل مقایسه نمی دانم ولی نمی دانم چرا این موضوع را نمی دیدم و حاضر بودم تن به هر نوع مبارزه بدهم .تردیدی ندارم که رژیم شاه قبل از ما ددمنشانه به آرام ترین و باشخصیت ترین مردم شریف ایران چون شادروانان مصدق، صدیقی ، بازرگان، سحابی،سنجابی وطالقانی نهایت بی حرمتی را رواداشته بود .معهذا تاثیرات با پرتوهای برتراند راسل و سارتر و بسیاری از شخصیت های دهه 60/70 شرایطی بوجود آورد که فرهنگهای ملی را تحت الشعاع قرار داد. درکشورهای دیکتاتوری این تاثیر به مراتب بیشتر از غرب بود چون هرگزامکان بحث و گفتگو داده نمیشد و دیدیم که شاه همه نوع گرایش را بیرحمانه سرکوب میکرد.وقتی ملایم ترین منقد و رادیکال ترین مبارز سرکوب میشود رادیکالترین گرایش ها با تمام نقصانها و «بدآموزیها» حقانیت پیدا میکردند
مهدی جان از بد آموزی بگو.
دوستدارت مانی

ناشناس گفت...

سلام آقای فتا پور ،من همیشه وبلاگ شما را میخونم از وبلاگ های مورد علاقه ی منه.به خصوص خاطرات مریم را از همه بیشتر جذبم میکنه.
http://bamdadesadegh.blogspot.com

ناشناس گفت...

جناب فتاپور، سایت شما تنها کانال ارتباطی با رهبری فداییان در مقطع انقلاب و چند سال بعد از آنست. می توانید لطف کنید در مود نقش احتمالی فرخ نگهدار در دستگیری معینی چاغروند روشنگری بفرمایید. شما به همراه حسن و فرخ درمقطع انشعاب ۱۶ آذر هدایت سازمان را به عهده داشتید. فرخ هم با تمام قوا سعی در مقابله با انشعاب داشت. روشنگری شما از آن مقطع برای فعالین سابق سازمان آموزنده خواهد بود.

ناشناس گفت...

دوست عزیز
طبیعتا رهبری سازمان در آنزمان با جریان 16 آذر و انشعاب مخالف بود. این اختلاف یک اختلاف سیاسی بود و برای من طرح شدن سوال در مورد رابطه فرخ نگهدرا و دستگیری هیبت معینی که هیچ ارتباطی به هم ندارند، عجیب است. در عین حال از آنجا که این مباحث رابطه ای با نوشته های من در این وبلاگ ندارد لطفا اگر در رابطه با عملکرد رهبری سازمان در آندوران برای شما سوالی وجود دارد از طریق ایمیل آدرس من که در این وبلاگ نوشته شده با من تماس بگیرید
fatapour@gmx.de
مهدی فتاپور

ناشناس گفت...

فتاپور عزیز

نوشته شما راکه بدون شک یکی از مقالات خوب هفته بود بدقت تمام خواندم شاید یکی دوبارهم موروری برآن نمودم انصافأ برای من با ارزش و بسیار آموزنده بود در همان لحظات تصمیم گرفتم که آنرا برای یکی ازدوستانم تلفنی به اطلاعیش برساندم ولی نمیدانم چراناگهان درهنگام خواندن متن بیاد اشعاری از مرحومه ژاله اصفهانی افتادم که میگوید
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هرکسی نقمه خود خواندواز صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نقمه که مردم بسپارند بیاد.
دوست گرامی درخاتمه باید بگویم که نظر آقای کا ظم علمداری پسندیدم و توصیه خودمنهم همان میباشد وامیدوارم که درس عبرتی برای نسل کنونی ونسلهای آینده جامعه ما باشد.
موفق وموید باشید

ر. حاجی

ناشناس گفت...

می خواستم دنیا را عوض کنم
دنیا عوض شد
اما کار من نبود
می خواستم انسان را دگرگون کنم
انسان ها دگرگون شدند
نه آن گونه که من می خواستم
حالا دیگر
فقط می خواهم
تو را همان گونه که بودی نگه دارم
بی هیچ تغییری
پیچیده در رویاهای کاغذی ام
و تو
می دانم
عوض نخواهی شد
همان گونه که بودی گریزپا
پر طغیان و تغیر
ویران گر
رودخانه ی آتش " شهاب مقربین
----------------------------

"اگر بیژن جزنی ها، حمید اشرف ها ، احمد رضایی هاو وارطان هاو خلاصه همه همفکران آنها زنده بودند باز اوضاع همین بود؟"

Na khaili badtar bood. chizi mesle North Korea.

ناشناس گفت...

"من از زندگی و انتخابی که کرده ام پشیمان نیستم"

aghaye Fatapour, entekhabe shoma faghat zendegi shoma ra taeen nakard. Midanid, man be onwane yek "Pishgamy" az entekhabi ke kardam (joz eshtebahi bish nabood )ke dar nahayat be taghir be in regim anjamid SHARMANDE hastam wa khodam ra mostahaghe mojazat midunam. kare ma az shaban-bimokh badtar bood. ma mardom ra az chale be chah andakhtim. agar be zamane gozashte barmigashtam, hatman talash mikardam jeloye shoma ra begiram. az in jahat an aghaye Sawaki bishtar be melatesh khedmat mikarde ta man wa shoma. in waghayeeat talkhi hast ke shoma nemikhahid ghabool konid. Yek ghatel ke az ruye doostie khale kherse mortakebe ghatl mishe ham mire zendan. Eshtebahe Sawak dar be kar giri khoshunate jahanami ta hade zire pa gozashtane hoghughe bashar bood. ama mazmune karesh ghalat nabood. Khedmate ma be in melat chi bood? joz majarajooee wa bachebazi? khedmate RAF be Almaniha che bood? man be onwane yek pishgamiye sabegh hazeram be khatere sherkat dar in enghelab wa donbale shoma (= khomeini) oftadan mojazat besham. nang bar ma.

Tanha goftane inke
"در آندوره ایده حرکت بسوی دریا همه روشنفکران نسل ما را تسخیر کرد."
kafi nist. ma bayad dar moghabele in melat begim ke az gozashteye khodeman sharmandeem. bi hich ama wa gar. khodam shenidam ke Mohsen Sazegara yek bar goft" man baraye eshtebahati ke kardam sare tazim wa sharmsari dar moghabele melat forud miaram." khaili-ha migan Reza Pahlawi bayad baraye eshtebahate pedaresh ozr-khahi kone!!! man az shoma mikham baraye eshtebahate KHODETUN ozrkhahi konid.

Manee in harf chie ke
"من از زندگی و انتخابی که کرده ام پشیمان نیستم"

pas agar mitawanestid baz ham hamin bala ra sare melat miawardid?

be ghole Masoud Noghrekar:

"به گمان من " پاداش" آقای کشتگر، و همه‌ی رهبرانی که مسبب فجایع جاری در میهن‌مان هستند، برای نسل جوان ارزشمند، قابل قدردانی و درس آموز خواهد بود، مشروط به اینکه چشم پوشی بر "واعظ غیر متعظ" بودن، قلب واقعیت و تعبیر و تفسیرغیر واقعی و دل خواهانه از واقعیت وسیله و هدف نباشند!
"

"nabeghe" boodan ham dalile bar hagh boodan kasi nemishe. kam nistand nawabeghi ke donya ra be gand keshidan. inke hadefe ma pak boode ham chizi ro taghir nemide.

bebakhshid man az madahan wa chaploosha nistam. az inke in emkane ebraze nazar ra dadeid sepasgozaram. mibinid ke democracy hazine darad. :-)

ex-pishgamye-sarafkande

ناشناس گفت...

تصویر کورش لاشایی از مبارزان آن روزی :
« معتقدم فعالیت روشنفکرانی چون من و پرویز نیک خواه در مقایسه با روشنفکرانی که این انقلاب را به پیش راندند بیشتر در جهت منافع فرودستان بوده است. حال آنکه نتیجۀ اقدامات آنها جز برگماشتن فرادستان نوین و ویرانی و آوارگی و کشتار حاصل دیگری به بار نیاورده است » .


سيروس علی نژاد:

نسل هایی که تمام عمر خود را بر سر مبارزه ایدئولوژیک گذاشتند، تمام ارزش های انسانی را قربانی ایدئولوژی های خود کرده اند.

این ایدئولوژی ها چنان که سولژنیتسین در « یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ » روشن کرده است، بیشتر به کار آن می آمده اند که انسانها را قربانی دعوی های خود کنند بی آنکه بتوانند وضعیت عادلانه تری در جامعه بشری به وجود آورند.

نیز این ایدئولوژی ها بیشتر به کار آن می آمده اند که از آدم های مبارز و طغیانگر، استالین هایی بسازند که هرچند همگی شان فرصت استالین شدن نیافتند اما اگر موفق می شدند شاید روی استالین را هم سفید می کردند. امری که اکنون در این کتاب موضوع مصاحبه یا محاکمه محسن رضوانی است.

با وجود این، وقتی سرگذشت اینان را که فرصت و شرایط استالین شدن را نیافته اند، به مطالعه می گیریم، می بینیم همه آنها جای دلسوزی دارند.

http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=44617&nid=haupt

عليرضا

ناشناس گفت...

سام قندچي:

جنبش سياسي ايران هنوز پس از سه دهه مبارزه با يک رژيم تروريستي تکليف خود را با تروريسم روشن نکرده است و اينکه هنوز چريکهاي فدائي خلق با وجود وداع با تروريسم کماکان نامشان مثل فدائيان اسلام، تداعي کننده توجيه جنايت بخاطر هدف عقيدتي است، نشانگر اين واقعيت است که تسويه حساب با تروريسم در جنبش سياسي ايران هنوز راه زيادي در پيش دارد.

http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=2002&nid=autor

ناشناس گفت...

دوست عزیزی که با امضای یک پیشگامی پیشین سرافکندگی خود را در مخالفت با رژیم پیشین بیان کرده و همراه با چند سلطنت طلب دیگر در اظهار نظرها بدفاع از آن رژیم برخاسته اید. شما پیش از آنکه از اشتباهات پیشینتان سرافکنده باشید باید از این سرافکنده باشید که از نه گفتن بیک رژیم دیکتاتوری شرم دارید و یک بازجوی ساواک را از دانشجو هایی که بخاطر خواندن یک کتاب برتولت برشت شلاق میخوردند و تا سه سال زندان محکوم میشدند برتر میدانید. نمیدانم راجع به رژیم کنونی چه میگویید ولی میتوانم احتمال دهم که مثل همه سلطنت طلبان مخالف دو آتشه آن باشید. نمیدانم اگر روزی با نفی این رژیم کشور ما با شرایط دشوار و درگیری های داخلی مواجه شود چه خواهید گفت. حتما آنروز هم امثال لاجوردی را به آدمهایی که مخالف این رژیم بودند ترجیح خواهید داد
فرشته

ناشناس گفت...

Nice point Medi jan, regarding the poem of MolAnA!
To your sweet citation list you may add this poem from Saadi too:
Beh rAhe bAdieh raftan beh az neshastane bAtel
http://rira.ir/rira/php/?page=view&mod=classicpoems&obj=poem&id=10003

Regarding selecting the wrong way to fight:
Today we now it was a wrong way to fight the Shahs regime in Iran beginning with SiAhkal.
For comparison in Germany just a small group of young oppositional (RAF) began with an armed fight due to the presence of the old Nazis on the political power.
The Green Party was finally a successful desired result of many 68 movement young students.
In Iran after 1968 however Savak’s brutality and the sadness of coup of 1953 (additional to other common reasons: Cuba, Vietnam etc) were encouraging forces for young freedom fighters like Fadaiis to fight against the Shah’s brutal regime using weapon.
Hafez blames and justifies at the same time:
Goftam keh khata kardi o tadbir na in bood, goftA che tavAn kard cho taghdir chonin bood?

ناشناس گفت...

Mrs Fereshte,
please stop this kind of Rafigh-Kia conversation: Manipulate the facts and attack the personality. I am not ashamed because of "نه گفتن بیک رژیم دیکتاتوری". I am ashamed for being a pishgami, for supporting this childish org Fadaee. How did you find that I prefer " یک بازجوی ساواک" to "دانشجو هایی که .."???

"دانشجو هایی که .." are different individual people and I speak about those who where terrorist.

This sawaki guy said he was not in the execution team but was an political analyzer in sawak. that was my assumption. There are lots of sawakies, who had nothing with torture. Yes I believe Shah & Sawak should definitely stops Fadaees & Mojahedeen khalgh and other terrorists but not with torture. I am not the first one who says terrorism provocated Sawak. Please read the memoir of "Safar Ghahremani" who described how the political atmosphere has changed in the prisons after Siahkal.

You better be a bit honest. just a bit. Because you can not argue you start to attack the person. Being salatant-talab or not is just my own business. But fyi NO i am not monarchist at all. You wrote several times "نمیدانم اگر..". If you don't know something, you better don't say anything about it. We speak about facts not about assumptions! We speak about what already has happened.

I see that Mr Fatapour & co just speak about their heroic past and forget the effects, their vicitims and all corollary of terrors. That remember me the story of "Khale-Kherse". Khale-Khere was very nice very friendly very unexperienced and cute. She also had a very holy aim: removing a fly from the face of the best friend. But by using a huge stone. You know the end. Now Khale kherse speaks just about her aim, her motivation, backgrounds and of course about the ugly fly. It doenst change the fact that the best friend is dead now and she is *responsible* for that. She doenst shame but she is still proud of her motivation and says the ugly fly has provocated me and he is responsible!

I was also a sympathizer of khale kherese, I am ashamed and appologize for that. That is the minimom of what I should do.

ex-pishgamye-sarafkande

ناشناس گفت...

To that Lady or Gent who wrote something with poems of Molana and Hafez:

I agree with you that nobody, no group is perfect. Every body, every group makes mistakes in some situation. But why "mastmali"? Lack of serious error analysis and "tarof" makes it difficult to avoid them again and again.

Most of our opposition groups prefer to search for fault of the other groups and hide their own. Thats probably why nobody trust them any more. You mentioned the green party in Germany. The political attitude in this party is open discussion of critics and suggestions. We are far from that mentality however most of us are living in western democratic countries since. In the western countries they review over and over the 68 movement or RAF. There are sometimes different opinions. By us exists still some tabu subjects. I agree with Mr Ghanchi that we didnt still deal with the phenomena of "Fadaee" and terror. Nobody asks why Fadaees celebrates still Siahkal and call himself Fadaee!!! We are religious people and like Imama Hossein that much! Why are Fadaean-Eslam not justified but cherikhaye Fadee?

Now some (old) questions on Mr Fatapour (and co = Mr Negahdar, Mr Keshtgar and all the known and unknown ex-Fadee-bosses):

1- When did your org *officially* rejected the terror? Please let us know in which *public* document did you announce it? As far as I know you stopped the terror , but not in an open honest way like IRA.
just 'bi-sar-seda'.

2- Has your org ever apologized for the terrors specially to the victim families? Even Nelson Mandela apologized for torture and terror of ANC executed by his wife Winnie & co. Instead you still *celebrate* Siahkal!

3- Why did you move from Afghanistan and UDSSR to western "imperialist" countries? Did you ever published anywhere about your experiences in the "mature socialism" and reason of moving? was the proletariat dictatorship not our goal/alternative against the Shah-Regime? If not what else? You came to the Western imperialist countries again "bi-sar-seda" without issuing a public honest statement about communist countries, which was your ideal model after removing Shah by terror.

ex-pishgamye-sarafkande

ناشناس گفت...

آقای پیشگامی سابق
هر چند بحثی که شما باز کرده اید ارتباطی با مطالب آقای فتاپور در وبلاگشان ندارد، من در رابطه با توضیح مفصل شما جز تایید آن چند جمله ای که چند روز پیش نوشته ام لازم نمی بینم چیزی اضافه کنم ولی در رابطه با اینکه نوشته اید آقای فتاپور و همفکران ایشان فقط از گذشته قهرمانیها را ذکر میکنند و تحت عنوان سوال نظراتی مطرح کرده اید که من این ها را حمل بر این میکنم که شما نوشته های آقای فتاپور را اصلا نخوانده اید ولی قاطعانه در رابطه با نظر ایشان و همفکرانشان نظر میدهید. ایشان در بررسی و نقد گذشته مطالب متعددی نوشته اند و به نظر من در این رابطه دقیقترین مطالب و نقدها را نوشته اند. ولی احتمال دارد که نوشته های ایشان را شما نپسندید. زیرا ایشان در بررسی گذشته نیروها چه موافق و مخالف را از زاویه های مختلف بررسی کرده و مثل برخی نیروها روشنفکران آندوران را مظهر سیاهی و
گمراهی نمیدانند
فرشته

ناشناس گفت...

با سلام به مهدی عزیز و علاقمندان به برخوردهای سالم اندیشه .من اساس اظهار نظر خود را بر رعایت حقوق فردی و احترام متقابل شرکت کنندگان در این دنیای مجازی می دانم .مهدی فتاپورعزیز را از دهه ی 40 می شناسم که شخصیت حقیقی و حقوقی ست و لازم به معرفی از جانب این قلم نمی باشد. اما آنچه مسیر کامنت ها را مخدوش نمود حساسیت به «مضمون» کامنت های مربوط به دو امضا یعنی «ساواکی سابق» و «پیشگامی سرافکنده» می باشد نه به خاطر اینکه در اینجا اظهار نظر گذاشته اند بلکه بجای برخورد با اندیشه به «نصیحت» یا «تخطئه» این یا آن اندیشه پرداخته اند که خود اقای فتاپور پاسخ دادند.هر کس آزاد ست که هر طور که میخواهد فکر کند و آن را اظهار نماید و یا هروقت که خواست اندیشه ی خود را تغییر دهد.این شامل ساواکی ها هم میشود، میتوانند هنوز خود را محق بدانند یا اینکه بخشا یا اساسا از گذشته خود فاصله بگیرند. دانشجوی پیشگام هم دلیلی ندارد که تا ابد پیشگامی باشد. اما در این دنیای مجازی هیچکس نمی تواند خودش را گول بزند که با یک ساواکی یا پیشگامی با هویت "واقعی" روبرو ست.به فرض هم که واقعا این طور ست دلیلی ندارد که آنها چنین برخورد کنند.
بهمین دلیل ین چند نکته را برای «پیشگامی »سرافکنده می نویسم.
.1
چهل سال پیش 1346 در چنین روزهائی دانشگاه تهران از مدتهاقبلش تعطیل بود و عده ای از دانشجویان را از ترم قبل به خاطر اعتصاب معروف به شهریه دستگیر،اخراج و به سربازی اعزام کرده بودند.
. 2
سالهای قبل هم اتفاقات زیادی در همه جای ایران رخ داده بودو جز سرکوب حاصلی نداشت و منعکس هم نمی شد. تظاهر به امن و امان بودن مملکت بهر قیمت در دستور کار بود.
3.
شنیدیم که شاه لایحه اعطای خود مختاری بحرین را توسط وزیر خارجه اردشیر زاهدی به مجلس برده که این حاتم بخشی را به حساب «مجلس» بگذارد که در همان مجلس فرمایشی جنجال میشود در مطبوعات منعکس نشد. خاطرات علم را امروز میتوانید مطالعه کنید. اما در آن روزگار «امن وامان»، بحرین را راحت با اربابان مصالحه فرمودند و شادروان فروهر را برای نوشتن اعلامیه دستگیر کردند و در چنین روزهائی در قزل قلعه بازداشت بود.
4.
مرگ شادروان تختی همه چیز را تحت الشعاع قرار داد امروز بخوانید که با چه سانسوری این موضوع ملی را تحت کنترل قرار دادند.توگوئی مردم حق نداشتند بدانند که بر تختی چه رفته ست اصولا خود را موظف نمی دانستند که مردم را در جریان مسائل و مشکلات مملکت بگذارند و «فضولی» هم موقوف بود
شایعه پراکنی در چنان زمینه ای اجتناب ناپذیر بود مسئول آن هم رژیم وقت بود .
5.
چند صد دانشجو از تقریا تمام دانشگاه ها دستگیر شدند و اخراج و یا به سربازی اعزام شدند.این دانشجویان دارای انواع پیشینه ی مبارزات صنفی و سیاسی بودند که نه تنها چپ بلکه با تمایلات ملی و مذهبی هم بودند.
6.
در همین ایام بعداز مراسم جهان پهلوان ساواک شاه در یک برناهه جاسوسی و آدم ربائی بیژن جزنی و یارانش را دستگیر نمود که یعدا در دادگاه های نطامی تا 15 سال زندان محکوم شدند.
تمام آنچه بر شمرده شد
با مشت های آهنین صورت گرفت.نه آزادی بیان و نه آزادی قلم و اجتماعات !بدون اینکه دادگاهی با موازین حقوقی و هیئت منصفه اتهامات «مقدمین علیه امنیت کشور» را اثبات نماید. جواب هر فعالیتی زور و زندان بود.
7.
خروج قانونی از کشور برای منقدین امکان پذیر نبود
در سالهای بعد هم آنهائیکه میخواستند از مرز های جنوب غیر قانونی خارج شوند دستگیر شدند.

در اینکه رژیم گذشته با سرکوب کامل تمام نیروها را در مقابل خود قرار داده بود تردیدی نیست و فقط بخشی از این نیروها به مبارزه ی مسلحانه روی آوردند که قدرت مطلق شاه را بشکنند و رسما در سیاهکل بوقوع پیوست.سئوال اینجاست که تکلیف بقیه ی نیروها که از 28 مرداد تا 57بدون اینکه در کوچکترین فعالیت خشونت آمیز شرکت کنندو جانهای شیرین خود را از دست دادند یا زندگی خود را در زنداها بسر بردند و یا به مصاحبه های آن چنانی کیده شدند چه میشود؟ چرا دادگستری کوچکترین نقشی و حقی برای دفاع از حقوق تضییع شده ی روشنفکران در دادگاه های نظامی نداشت.چرا تمام زندانها پر بود و شاه وانمود میکرد زندانی سیاسی نداردو فقط «خرابکاران» زندانند.
وانگهی سازمانیکه بقایای آن در قبل از سال1357 بسیار محدود بودبا کدام استدلال می تواند سازمانگر راهپیمائیهای میلیونی مردم باشدو شما پیشگامی در آن موقع واقعا چنین نقشی را برای سازمان خود قائل بودی ؟ آیا میتینگ 19 بهمن را در دانشگاه به یاد میاوری که مصادف با بیعت مردم با مهندس بازرگان نخست وزیر منتصب خمینی بودکه سازمان فروتنانه در برابر توده های میلیونی میتینگ را به فرصت دیگری موکول کرد.
پایان سخن:
نه جانم مردم اینطوری فکر نمی کنند ولی بهر حال
من حاصزم در هردادگاهی که برای رسیگی به اعمال بازیگزان سیاسی معاصر تشکیل خواهد شد شرکت کنم تا اولا از حقوق تضییع شده خود دفاع کنم و با کمال فروتنی در صورتیکه اتهامات وارده بر این جانب به تائید دادگاه صلاحیت دار برسد
قبول خواهم نمود .ولی این را فقط حق دادگاه و قاضی میدانم نه اینکه هر کس حق خود بداند که هر چه دلش خواست نثار دیگران کند.
با احترام بابک

ناشناس گفت...

عزیزی می گفت: وطن مث یه جعبه می مونه. یه جعبه که هر چی دوس داری ریختی توش. خوانواده تو، دوستاتو، خاطراتتو، فرهنگتو و... احساس میکنی این جعبه رو دوس داری. اما این جعبه نیس که دوسش داری، بلکه اشیاء توی جعبه است که مورد علاقه ته...

این جعبه رو هر جا بری با خودت می بری. هر وقت دلت تنگ میشه درشو باز میکنی و با اشیاء توش ورمیری. حق هم داری اینکارو بکنی. اما فقط همینه. تو در قبال این جعبه هیچ مسؤولیتی نداری. فقط دوسش داری. وظیفه ات تو زندگی کمک به بشریته. نه یک خاک یا یک جامعه. باید یک کلیت بزرگتر به اسم مردم جهان واست مهم باشه. باید جایی بری و کاری بکنی که به آدم های بیشتری فایده برسونی.

ناشناس گفت...

سلام مهدی جان
باور ندارم این صحبت اقا یا خانم "پاینده ایران" را که میگوید "نوشته های شما شیرین است ولی کار شما نیست" . اعتقاد من بر این است که اتفاقا کار شماست. کار شما و امثال ادمهای بسیار معدودی مثل شماست که ریگی به کفش ندارید و به اسانی از خود انتقاد میکنید تا خاطرات خود را بنویسند و دیگران بچه ها و نوجوانان خودشان را تشویق کنند که این خاطرات را بخوانند که شاید .... شاید از کجراهه رفتن ها در اینده ای نه چندان دور (در مقام مقایسه با تاریخ ما) جلوگیری شود. وباور ندارم ان اقای پیشگام سابق واقعی باشد.
هنگامی که نوشته قبلی تو را میچواندم (تلخی ارزو و سختی جستجو 3) که در ان نوشته بودی " همه جمعیت آهنگ(بلا چاو) را بلد بودند و همراه با گروه میخواندند" در صورتی که " باین فکر میکردم که همه ایتالیاییها و فرانسویها میدانند که بیش از هشتاد در صد این پارتیزانها کمونیست بودند، آنهم کمونیستهای دوران کمینترن. آنها همه میدانند که عملیات پارتیزانی در بسیاری از موارد نتیجه منفی ببارمیاورد. بعضی موارد آلمانیها بخاطر یک عملیات کوچک، اهالی یک روستا را قتل عام میکردند. همه آنها میدانند که در درون این گروههای پارتیزانی، کم اتفاقات غیر قابل دفاع رخ نداده (همانگونه که در میان گروه های پارتیزانی ما رخ داد) . همه میدانند که چند سال قبل تر در جنگ داخلی اسپانیا پارتیزانهای کمونیست و آنارشیست به روی هم سلاح کشیده و هزاران نفر در این درگیریها کشته شدند ولی هیچیک از اینها منجر به آن نمیشود که فرانسویها و ایتالیاییها بلا چاو را آهنگ ملی خود ندانند و از قهرمانان مبارزه با فاشیسم تمجید نکنند." و نوشتی که " ولی ما در این دوران فاقد آهنگی چون مرا ببوسیم. ما شعرهایی چون آرش و برای عموهایش نداریم" و شاید .....شاید میخواستی بنویسی که چرا حافظه تاریخی ملت ما اینقدر کوتاه است.
انموقع به نظرم امد که برایت بنویسم "لاف عشق و گله از یار...............
اما پس از تعمق بیشتر به این نتیجه رسیدم که شاید سوال بزرگتری را باید جواب داد و ان اینکه:
امسال دوباره دهه بزرگداشت انقلاب رسید و عجب انکه بارها و بارها اهنگ بهاران خجسته باد را از رادیو و تلویزیون پخش کردند ایا واقعا چه چیزی این سرود و دیگران را از هم متمایز میکند؟ که اگر دیگران را بارها و بارها در مقابل نسل جوان ایران بگذاری انانرا تشخیص نمیدهند و این دیگر را از برند.

شروین