/* expanded templates begin */ */ expanded template ends */

۳۰.۱.۸۶

روزی که دلم میخواست آنرا فراموش میکردم (افکار پراکنده 9

من در اول مهرماه سال 1352 دستگير شدم. برای ساواک مشخص بود که من در رابطه با سازمان فدايیان هستم. مدتی بود سازمان ضربه نخورده بود و اين سرنخ برای آنان پرارزش بود. اولين روز بازجویی من خيلی سنگين بود. کسانی که زندان بوده اند ميدانند که آنزمانها بازجويی برای گرفتن قرار و دستگیری نفر بعدی سنگين ترين نوع بازجویی بود. من شب حالم بد شد و بیهوش شدم و بنا بگفته دکتر زندان شانس آوردم که نمردم. بهمين دليل بمن چند ساعت پر ارزش استراحت دادند و من فرصت پیدا کردم که به جای انکار، فکر کنم که ضربه از کجا آمده و داستان قابل قبولی تنظیم کنم. آنشبب مرا بيکی از اطاقهای عمومی زندان کميته فرستادند که 12 نفر در آنجا بودند . بازجويي من روز بعد ادامه يافت ولی پس از پايان بازجويی سنگين اصلی و پذيرفته شدن داستان من از طرف آنان مرا در همان اطاق بمدت 20 روز نگاه داشتند و فورا بسلول انفرادی نفرستادند.
يکی از افراد آن اطاق دکتر افتخار بود که بعد از انقلاب نفر دوم جنبش مسلمانان مبارز شد و يکی دیگر داود مداین که بعدها در رابطه با اقلیت دستگر و اعدام شد. اسم کوچک يکی از ساکنان اطاق نامدار بود (نام فاميل او را نمينويسم). همان شب اول من متوجه نگاه مملو از حسرت و تحسين افراطی او شدم. بچه ها بمن گفتند که رسولی بازجو او را مرتب برای بازجویی احضار ميکند و احتمالا او برای آنها خبر میبرد. او مرتب مراقب من بود مرا بدستشویی ميبرد. زخمهايم را پانسمان ميکرد و خلاصه از هيچ محبتی فروگذار نميکرد. او بگونه ای با من با تحسين برخورد ميکرد که من خجالت میکشيدم. چند روز بعد رسولی او را برای بازجویی احضار کرد. او در اطاق بازجویی با استفاده از يک وسيله کمی تیز کوشید رگ خود را پاره کرده و خود را بکشد ولی موفق نشد. او را که تا آنروز کتک زيادی نخورده بود در همان راهروی زندان بمدت تقريبا يک هفته با دستبند بميله ها بسته و رسولی هربارکه ميامد با صدای بلند و با کلمات و لحنی تحقير آمیز باو دشنام ميداد.
برای من روشن بود که او احتمالا در بازجویی هایش ضعیف بوده و رسولی میکوشیده که او را به همکاری وادار کند ولی احتمالا با دیدن من (و شايد عوامل ديگر) تصميم ميگیرد که مقاومت کند. او را بعدا باز کرده و دوباره به اطاق ما آوردند. او دشتستانی بود و خيلی خوب آواز ميخواند ولی هربار که شروع بخواندن آهنگ های دشتستانی ميکرد، در بیت اول يا دوم آن گریه اش ميگرفت و های های با صدای بلند گریه را سرميداد. من کسی را نديدم که بخوبی او غم نهفته در آهنگ های دشتستانی را در خواندنش منعکس کند.
مرا بعد از چند روز بسلول انفرادی بردند و بعد از چند ماه بازجویی من تمام شد و بزندان قصر منتقل شدم. در آنجا او را ديدم و هنگام ورود با او هم مثل ديگران سلام و عليک و ماچ و بوسه کردم. رفقا در همان ابتدا برایم گفتند که مواظب اين نامدار باش، او تواب است و کسی باو محل نميگذارد. من چند ساعت بعد با او در راهرو مواجه شدم. او با شادی به سمت من آمد ولی من رو برگرداندم و به سمت ديگری رفتم. در نگاه او عمق ناراحتیش را از برخورد خودم ديدم. نيم ساعت بعد به حیاط رفتم و ديدم او در يک گوشه حياط نشسته و های های گريه ميکند. از همان گريه های بعد از خواندن آهنگ های دشتستانی. من دلم از خشونتی که در برخورد با او بخرج داده بودم بدرد آمد ولی از نظر من اين يک سياست عمومی ضرور بود و من هم شاخص ترين چهره فدايی آن زندان بودم. برخورد سرد با توابها فرهنگ جمع بود و من نمیتوانستم بگونه ديگری برخورد کنم یا حتی باین که آیا میشود طور دیگری هم برخورد کرد، فکر کنم. او را همانروز از آن زندان بردند و من نفهمیدم که سرنوشت او چه شد.
در آنروز من در اوج قدرت بودم و او در اوج ضعف. من سرفراز بودم و او سرافکنده. من مورد احترام بودم و او در مظان اتهام. او بمن محبت کرده بود و من از او هیچ بدی ندیده بودم ولی آنروز با خشونت غیرضرور خود او را آزار دادم. مگر نه آنکه ما به مبارزه روی آورده بوديم که علیه آنان که از قدرت خود برای اعمال فشار به ضعيف تر ها استفاده ميکردند بجنگيم. مگر نه آنکه ما به مبارزه روی آورده بودیم تا از آزار انسانها جلوگیری کنيم. آنروز من در دفاع از نجوه رفتاری که ما تصور ميکرديم بسود جنبش و مبارزه است علیه ارزشهاِِیی که مرا به مبارزه کشاند بود عمل کردم. آنروز من در احساسم با آنچه عمل کردم بيگانه بودم ولی از رفتار عمومی جمع که من خود نیز در شکل دادن آن سهيم بودم تبعیت کردم.
آیا آدمها میتوانند نه آنزمان که در موضع ضعفند بلکه آنگاه که در موضع قدرتند، از دید ضعیف تر ها پدیده ها را ببینند. پسر من چند سال پیش آنارشیست شده بود و هر وقت فرصت پیدا میکرد مرا به بحث میکشاند و میگفت چنین چیزی امکان ندارد. قدرت نمیتواند از دید ضعفا بپدیده ها بنگرد.
دلم ميخواست آنروز در زندگی من وجود نداشت و آنرا فراموش ميکردم

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

ایکاش همه ما جرأت می کردیم از همه روزها و حتا ساعت هایی که آرزو می کنیم در زندگی مان وجود نمی داشت، صحبت کنیم. مسلماً به پالایش ما و جهانمان کمک می کرد..

ناشناس گفت...

http://ashyan.blogspot.com/
این سایت هم دیدگاهی مشابه شما دارد

ناشناس گفت...

ba salam. dar balatarin link dadam

ناشناس گفت...

فكر مي كنم اگر روزي توابي نظرات خود را در مورد زندانيان مبارز به رشته تحرير بياورد يك روي ديگر از جنايات رژيم جمهوري اسلامي را از زاويه اي ديگر مي توان مشاهده نمود

پيروز باشي رفيق

Unknown گفت...

مهدی عزیز
خاطره ات را خواندم خیلی غم انگیز بود راستش دلم گرفت! ما انسان های جوامع دیکتاتوری خیلی مواقع هم مظلوم هستیم و هم ظالم
خیلی پیچیده است در واقع هر دو پدیده های این گونه جوامع هستند
به هر حال من فکر می کنم که بیان این ها کمک بزرگی هم به خودت و هم به ما هست
موفق باشی و به امید اینکه چنین روزایی در زندگی ایرانیان و همه مردم جهان محو و بی رنگ شود
اختر

ناشناس گفت...

Goftam keh khatA kardi o tadbir na in bood --- goftA che tawAn kard, cho taghdir chenin bood ... (Hafez)
SarafrAz bAshi Mehdi jAn!

ناشناس گفت...

آقاي فتاپور اينكه مينويسم شايد ربطي به موضوع نداشته باشه اما - من يك دانشجوي فوق ليسانس فقيرم كه تازگي ها تونستم يه كامپيوتر بخرم و امروز اولين باريست كه پيداتون كردم وخيلي هم خوشحالم نميدونم چراولي ميدونم با آدم بزرگي دارم حرف ميزنم .من يكي از داييهام سال 67 اعدام شد و داييهاي ديگرم هم سمپات حزب توده ايران هستند اما هميشه از اكثريتيها تعريف ميكردند بخصوص شماو آقاي نگهدار كه آدمهاي شجاع و جسور و توانمندي بوديد از مناظرات تلوزيونيتون ميگندو من وبرادرم يك عمر با اين ذهنيتها زندگي كرديم اما با وجود اينكه خيلي كتاب ميخونم و ميشه گفت اكثر كتابها و جزوه هاي حزب توده و اكثريت و اقليت وديگران رو خوندم ولي از سرنوشت فدائيها بعد از سالهاي 60 هيچچي نميدونم البته تازهگيها يه چيزايي تو اينترنت ديدم واز دوستانم تو دانشگاه كه خانواده هاي چپ داشتند ودارند شنيدم ولي واقعا خيلي گيج شدم .اينكه بايد چيكار كنم يا چرا بعضي چيزها يك جور ديگه است و خيلي سوالهاي ديگه مثلا اينكه چرا تو سايت حزب توده اصلا نامي از كيانوري ومريم فيروز و عمويي واينجور آدمها ديده نميشه يا چرا آدمي مثل آقاي نگهدار تازه گيها در مصاحبه با تحكيم اونجوري گفته يا شماها اصلا چرا هيچ كاري نميكنيدو چرا هيچ پيامي يا طرحي براي جامعه و ايران نميديد و... آقاي فتاپور درسته كه سوالاتم يكجوري بنظر آدم مشكوك ميزنه ولي خواهشمندم اگر براتون مقدوره باميل من تمتس بگيريد و چيزي برام بفرستيد و كمكم كنيد متشكرم تونقال(rch_tonghal@yahoo.com)

ناشناس گفت...

IN kalameye TAVAB dar an zaman estefade nemishod aghaye fatapoor .
eshtebah be arz resoondand.

ناشناس گفت...

منهم نامداررا میشناختم.
ظلمی که فضای ان روزگار بر او روا داشت کمتر از ظلم ساواک نبود

ناشناس گفت...

اقای فتاپور
بر یسیاری اززندانیان سیاسی بعدازانفلاب بسیار بدتر از انچه بر امثال نامدار رفته است رفت.
کسانی که هم ازسوی دوستانشان- به درست یا غلط –متهم به همکاری با ج.ا.ا.شدند هم اعدام شدند.
سازمانهای سیاسی اسم انهارا از صفحه روزگار حذف کردند در حالیکه انهاهم در هر حال بدلیل
وابستگی به یکی از سازمانهای سیاسی اعدام شده اند.
شما چند نفر ازاین افرادرادر سازمان خودتان میشناسید ؟ ایا وقت ان نرسیده از این افراد مظلوم
هم حداقل به عنوان اعدام شده یادی بشود.میدانم که شجاعت بسیارمیخواهد