/* expanded templates begin */ */ expanded template ends */

۹.۳.۸۸

آفتابکاران

حدیث ماهی سیاه کوچولو پایان نیافته، دریا را باید بازتعرف کرد

در رابطه با نوشته من در مورد بهره گیری آقای موسوی از سرود آفتابکاران دوستمان تقی تفسیری نوشته که در تفسیرهای مطلب قبل درج گردیده و مضمون آن نقد عمل آقای موسوی در استفاده از سرود آفتابکاران در تبلیغات انتخاباتی است. در اینحا پاسخ خود را به این تفسیر درج میکنم


پاسخ
تقی عزیز
من همانطور که در پاراگراف اول نوشته ام نوشتم معتقدم، استفاده از سمبل سیاسی یک جریان مخالف در تبلیغات انتخاباتی نادرست است و با نظر شما و دیگر کسانی که در این جهت رقم زدند، مخالفتی ندارم. ولی بحث من در این نوشته به کار آقای موسوی محدود نیست. در نوشته هایی که در نفد عمل آقای موسوی نوشته شد، به یک مساله مهمتر اشاره شد و آن اینکه جمهوری اسلامی طرح بهره گیری و از این طریق سرفت و مصادره نشانه های جنبش را پیش میبد و باید نسبت به آن هشیار بود.
در اینجا دیگر بحث به عمل آقای موسوی محدود نیست بلکه ما با بحثی جدیتر در گیریم که من سعی کردم به آن بپردازم و شما به آن نپرداختید و به بحثی پرداختید که موضوع مقاله من نیست
شما اگر فیلم مراسم انتخاباتی آقای موسوی را نگاه کنید، می بینید که بیست هزار نفر این سرود را میخوانند. دختران جوان و زیبایی را می‏بینید که با روسری سبز خوشرنگ و با موهای رنگ شده‏ای که بخش عمده آن بیرون است و هیچ قرابت فرهنگی با آقای موسوی را منعکس نمی‏کنند، عکس گلسرخی را در دست دارند و جملات او را بعنوان شعار حمل میکنند. من و شما میتوانیم فکر کنیم که این دخترها اشتباه میکنند و گلسرخی منظورش چیز دیگری بوده ولی در اینجا ما فقط با یک فریب‏کاری مواجه نیستیم. ما با آدمهایی مواجهیم که اگر با این شکل و شمایل در تظاهرات ما پس از انقلاب شرکت می‏کردند جمعیت آنان را طرد میکرد ولی آنها صرف نظر از اعتقادات سیاسی شان خود را با ارزش‏های آن دوران نزدیک احساس میکنند. آنها حاملین آن ارزشها هستند و آقای موسوی تشخیص داده که اگر بخواهد این اقشار را جلب کند باید با نشانه‏های خود آنان صحبت کند. در اینجا عمل آقای موسوی میتواند مورد انتقاد باشد ولی دیگر هراس از اینکه توطئه‏ای در کار است که ارزشهای ما را سرقت کند، مساله اصلی نیست، بلکه بالعکس این عمل نشانه‏ای از قدرتمندی این ارزشهاست و آقای موسوی این قدرت را تشخیص داده و به این نتیحه رسیده که برای برقراری رابطه با بخشی از جامعه احترام به سمبل های آنان ضروریست. بحث نوشته من نقد عمل موسوی نیست. در این زمینه به اندازه کافی مطلب نوشته شده بحث من ارزیابی ما از خود و دیگران است.
من میتوانم دلیل این نگرانی را درک کنم. در ایران امروز گفتار حماسی دهه پنجاه شنوندگان کمی دارد. بخش عمده چپ ها لنینسم و دیکتاتوری پرولتاریا را رد میکنند. کم نیستند کسانی که باتکا با همین واقعیت ها کل ارزش ها و تلاشهای نسل های گذشته را نفی میکنند. در برخورد با آنروزها ما تنها با جمهوری اسلامی مواجه نیستیم. کم نیستند کسانی که باتکا عقل گرایی و گفتمان راسیونالیستی آنچه را که در آن دوران رخ داده بطور مطلق رد میکنند و بخصوص بخشی از چپ های گذشته در نفی گذشته خویش پیگیرترینند. از آقای میرفطروس و میلانی و گنج بخش گرفته تا برخی وابستگان سابق جنبش فدایی. نوشته های آنان از منطقی نیرومند برخوردارست و بخصوص در جامعه امروز ایران این منطق شنوندگان کمی ندارد.
من ده پانزده سال پیش کتابی خواندم بنام اسطوره صمد. کتابی که بحثی منطقی را باز میکرد و تفکر حاکم بر جنبش روشنفکری ایران در سالهای دهه چهل و پنجاه را به نقد میکشید و به نظر من از همه نوشته‏های مشابه منطقی‏تر و منسجم‏تر بود. من پس از خواندن این کتاب چند ماه کار فشرده کردم و مقاله صمد و ماهی سیاه کوچولویش را نوشتم. من این مقاله را با این جمله پایان دادم. " حماسه ماهی سیاه کوچولو پایان نیافته، دریا را باید باز تعریف کرد" این جمله من پاسخی بود به آقای درویشیان که در دفاع از آن دوران با افسوس از پایان یافتن ارزشهای آن زمان سخن گفته بود.
نگرانی از اینکه ارزشهای ما را سرقت کرده و از آن خود کنند، برای من قابل درک است. این نگرانی همانطور که من در نوشته ام نوشتم ناشی از یک ارزیابی نادرست است. این نگرانی تنها در شرایط ضعف فرهنگی میتواند واقع بینانه باشد. اگر تصور کنیم که ارزشهای ما با همان گفتمان حماسی دوران انقلاب مبتواند به حیات ادامه دهد، در آنصورت از پایان یافتن حماسه ماهی سیاه کوچولو ناراحت میشویم و نسبت به سرقت و تغییر ماهیت ارزشها و سمبل های چپ هشدار میدهیم.
من چنین فکر نمیکنم و تصور میکنم چپ و نیروی ضد استبداد در ایران نیرومند است. سنت های مبارزاتی این جریانات حبات دارد و خلاصه "حدیت ماهی سیاه کوچولو یایان نیافته، دریا را باید باز تعریف کرد".
در این چارچوب من نگرانی از تغییر ماهینت بافتن ارزشها و سمبل های آندوران را نادرست میدانم. بهاران خحسته باد و رود و آفتابکاران و گلسرخی و.. متعلق به جنبش چپ و ضد استبدادی کشور ما هستند و د رشرایط امروز این سمبل ها مصادره نشدنی است. استفاده از هر یک از این سمبل ها تنها به گسترش بیشتر آنان منجر خواهد شد
در این چارچوب، عمل آقای موسوی و انگیزه های او بخش کوچک و بسیار فرعی از این بحث است که بجای خود میتواند مورد نقد قرار گیرد
.


Read More...

۷.۳.۸۸

آفتابکاران


آیا بکارگیری سمیل ها و نشانه‏های جنبش ضد استبداد و یا چپ توسط برخی نیروها در درون رژیم اسلامی عاملی است نگران کننده که میتواند به سرقت این سمبل‏ها و محو منشا و رابطه تاریخی آن گردد و یا اینکه نیروی چپ و ضد استبداد درایران از نظر فرهنگی و نفوذ در افشار آگاه جامعه نیرومند بوده و نشانه‏های این جریان در شرایط کنونی جامعه ایران پاک شدنی نیست و بکار گیری آن توسط دیگران به گسترش بیشتر آن منجر شده و نگرانی بی مورد است.

چند هفته پیش فیلمی از طرف کمیسیون انتخاباتی آقای موسوی یا هواداران ایشان منتشر گردید که در آن از آهنگ آفتابکاران برای تبلیغ استفاده شده بود. در چند هفته اخیر تعداد زیادی مقاله در وبلاگهای مختلف در اعتراض به این اقدام منتشر گردید. دراین نوشته‏ها استفاده از سمبل یک جریان سیاسی مخالف برای تبلیغات انتخاباتی مورد نقد قرار گرفته بود.
"آفتابکاران" و "رود" دو آهنگی بودند که در سالهای اول انقلاب بعنوان ترانه سرودهای اصلی فداییان شناخته شد و در همه مراسم خوانده شده و همه وابستگان به این جریان با آنها آشنا بودند. آقای موسوی در سالهایی که فداییان بعنوان جریان ضد رژیم اسلامی سرکوب شدند نخست وزیر و در جناح مقابل فداییان قرار داشت و استفاده سیاسی از سمبل یک جریان مخالف در تبلیغات انتخاباتی بدون هیچ توضیحی بدرستی مورد انتقاد بسیاری از وابستگان به جریان فدایی قرار گرفت
در این نوشته من قصد ندارم که به مباحث سیاسی مطرح شده در این رابطه بپردازم ولی آنچه در چند روز اخیر ذهن مرا مشغول کرد، بحثی وسیعتر بود که این اقدام بهانه‏ای شد تا به آن بپردازم. در برخی نوشته‏ها از برخورد مثبت برخی ارگانهای حکومتی با این یا آن سمبل نیروهای مخالف مثل آهنگ بهاران خجسته باد و یا سرود ای ایران انتقاد شده وبه نیروها هشدار داده می‏شد که در برابر این اقدامات که مضمونش مصادره سمبل‏های جنبش چپ یا انقلابی است هشیار باشند. آیا این هشدارها بجاست و خطر مصادره نشانه‏های نیروی چپ و دمکرات توسط مخالفین آنان واقعی است وباید نسبت به آن هشیار بود؟
رژیم شاه در برابر سمبل‏های اپوزیسیون بالاخص نیروهای چپ سخت‏گیر و غیرمنعطف بود. کم اتفاق نمی‏افتاد که در زندان‏ها بخاطر خواندن آهنگ مرا ببوس، خواننده تنبیه شده و مجبور به تحمل ضربات شلاق می‏شد. چاپ شعر آرش در کتابهای درسی از موارد استثنایی و محصول شرایطی معین بود.
این سیاست در مقابله با نیروهای اپوزیسیون ناموفق بود. این سمبل‏ها در شکل غیررسمی و یا مخفی به حیات خود ادامه دادند. مقابله با این نشانه‏ها در شرایط بیگانگی جامعه با حکومت‏گران و غلبه اشکال رادیکال مبارزاتی، به آنان حقانیت بیشتری بخشید و هر سمبلی که با عناد بیشتری مواجه شد، برد بیشتری یافت.
رژیم اسلامی از سالهای اول دهه 70 روش دیگری پیش گرفت. آنها برخلاف سالهای اول دهه 60 کوشیدند از مقابله رودررو با سمبل‏ها و بسیاری از نوشته‏ها خودداری کنند و روش‏های پیچیده‏تری پیش گیرند. تعداد کتابهای سیاسی ممنوع در دوران رژیم شاه قابل قیاس با امروز ایران نیست. عناد با چهارشنبه سوری و سیزده بدر متوقف شد. سرود ای ایران ای مرز پرگهر با اجرایی بسیار خوب بارها از تلویزیون پخش شد و حتی چندی قبل در یکی از سریال‏های تلویزیونی (گل‏های گرم‏سیری) ‏مشاهده کردم که آهنگ "یار دبستانی " که به یکی از سمبل‏های جنبش مدنی ایران بدل شده، در چارچوبی که هیچ ربطی به این جنبش نداشت، پخش شد. ‏من در این نوشته قصد مقایسه و بررسی این دو شیوه کار و دلایل و نتایج سیاسی آن‏راندارم. هدف این نوشته بررسی یک سوال است. آیا استفاده از سمبل‏های چپ و اپوزیسیون مثلا توسط رادیو تلویزیون ایران به مصادره این سمبل‏ها می‏انجامد و باید نسبت به آن هشیار بود یا بالعکس به گسترش آن کمک می‏کند. در چه شرایطی اولی و در چه شرایطی دومی رخ خواهد داد.
چند روزی این مباحث ذهن مرا اشغال کرده بود. سعی کردم مواردی را بخاطر بیاورم که یک نیرو قادر گردیده است نشانه‏های جریان دیگری را بکار گیرد و در طول زمان این سمبل‏ها را از آن خود کند، آن‏چنانکه منشا اصلی آن در ذهن مردم بفراموشی سپرده شود
آقای اشکوری چند سال پیش در سخنرانیشان در برلین در توضیح آنکه چه احکامی اسلامی و واجب‏الاجراست و چه موارد ی به زمان و مکان بازمی‏گردد، طرح نمود که چادر مشکی لباس زینتی زنان درباری ساسانی بوده و ایرانیان این پوشش را برای حجاب برگزیدند. اگر سخن ایشان در منشا تاریخی چادر مشکی صحیح باشد، در آنصورت شیعیان در ایران این پوشش را از ساسانیان اقتباس کرده و آنرا بکار گرفتند. ولی امروز این پوشش یکی از نشانه‏های شیعیان ایران است و منشا تاریخی آن بکلی بفراموشی سپرده شده.
چندی پیش داستانی خواندم با نام مه روی جزیره آویلون. مرد دانای این داستان، جام مقدس الهه‏های جزیره آویلون را می‏دزدد و به کلیسای در حال رشد مسیحی تقدیم می‏کند. استدلال او اینست که آیین منعطف آویلون در برابر دین انحصارطلب و مردسالار مسیحیت قدرت رقابت ندارد و آشنایی الهه‏های آویلون با علم سحر به بقای آیین آنان منجر نخواهد شد. آیین آویلون نابود خواهد شد و تنها راه نجات سمبل‏های آن، ادامه حیات آن‏ها در دنیای خارج از جزیره آویلون است. او معتقد است جام سحرآمیز آویلون‏ها تنها بعنوان جامی که کشیش ‏ها در تعمید مومنان مسیحی در کلیسا بکار خواهند گرفت به حیاتش ادامه خواهد داد ولی دزدیدن شمشیر مقدس آرتور و بازگرداندن آن به جزیره، این شمشیر را از صحنه تاریخ محو خواهد کرد. او جام را می‏دزدد و به کلیسا تقدیم می‏کند. الهه‏های آویلون او را بمرگ محکوم می‏کنند. الهه جوان آویلون‏ها او را فریب داده، سحر کرده وبه جزیره بازمی‏گرداند تا به جرم خیانت به مرگی فجیع محکوم شود.
در این دو مثال یکی یک مثال تاریخی و دیگری مثالی افسانه‏ای، جریان پیروز سمیل های یک جریان در حال افول و شکست خورده را بکار گرفته، از آن خود می‏کند تا جایی که منشا تاریخی آن در نظر مردم بفراموشی سپرده شده و تنها در ذهن مورخان و در کتابها می‏توان آنرا یافت
ولی همواره بکارگیری سمیل‏ها توسط نیروی حاکم و یا سیاسی غالب به فراموشی منشا تاریخی آن منجر نمی‏شود و حتی بالعکس بجای آنکه نشانه روند زوال جریانی که از نظر سیاسی غالب نیست، باشد نوعی پذیرش نفود فرهنگی آن در سطح جامعه، نوعی هم پیوندی عاطفی با آن در درون جریان غالب، نوعی پذیرش هژمونی و یا حداقل تلاش برای رودررو نشدن با آن است. در این رابطه چند مثال ذکر میکنم
آهنگ بلاچاو پس از جنگ که توسط چپ ها و در بزرگداشت پارتیزان های ضد فاشیست سروده شد. این آهنگ توسط تمامی گرایشهای سیاسی این کشور پذیرفته و تبدیل به یک سرود ملی شد. پذیرش و در برخی موارد بهره‏گیری سیاسی دیگران از این سرود، تنها به گسترش آن یاری داد و رابطه آن با جریان چپ در ایتالیا باقی ماند. همین موقعیت را میتوان در رابطه با برخی آهنگ های باب‏دیلون و جون‏بائز ) We shall over come, Blowing in the wind
مشاهده کرد. این آهنگ ها حتی در مواردی توسط شرکت‏های بزرگ و جهت تبلیغ کالاهایشان بکار گرفته شده ولی استفاده از این آهنگ‏ها توسط دیگران منجر به فراموش شدن رابطه این آهنگ ها با جنبش جوانان دهه های 60 و هفتاد نگردید
در کشور ما سرود ای ایران امروز توسط طیف وسیعی از گرایش های سیاسی پذیرفته شده و در مراسم سیاسی پخش میشود. این سرود به جنبش چپ تعلق ندارد. شعر این سرود مثلا "ای خاکت سرچشمه هنر"با اعتقادات نیروهای چپ فاصله دارد. از نظر چپ ها میهن پرستی با فرهنگ و تاریخ و مردم یک کشور رابطه دارد و نه با خاک. ولی امروز بخش بزرگی از چپ ها این سرود را بعنوان یک سرود ملی پذیرفته‏اند. طرفداران پادشاهی این سرود را علیه خود می‏دانستند. کم نبودند زندانیانی که به خاطر خواندن این سرود شلاق خورده‏اند. ولی امروز آنان این سرود را پذیرفته‏اند. پذیرش سرود ای ایران توسط مشروطه خواهان و چپ‏ها بدون آنکه به بفراموش شدن رابطه این سرود با هواداران جبهه ملی گردد و به گستردگی آن کمک نموده.
آیا بکارگیری سمیل ها و نشانه‏های جنبش ضد استبداد و یا چپ توسط برخی نیروها در درون رژیم اسلامی عاملی است نگران کننده که میتواند به سرقت این سمبل‏ها و محو منشا و رابطه تاریخی آن گردد و یا اینکه نیروی چپ و ضد استبداد درایران اگرچه از نظر سیاسی در موضع غیرغالب ولی این نیرو از نظر فرهنگی و نفوذ در افشار آگاه جامعه نیرومند بوده و نشانه‏های این جریان در شرایط کنونی جامعه ایران پاک شدنی نیست و بکار گیری آن توسط دیگران به گسترش بیشتر آن منجر شده و نگرانی بی مورد است.


Read More...

۲۸.۲.۸۸

آروزهای ویکتورهوگر برای شما

آروزهای ویکتور هوگو برای شما
اول از همه برايت آرزومندم که عاشق شوي
و اگر هستي، کسي هم به تو عشق بورزد



اول از همه برايت آرزومندم که عاشق شوي،
و اگر هستي، کسي هم به تو عشق بورزد،
و اگر اينگونه نيست،تنهائيت کوتاه باشد،
و پس از تنهائيت،نفرت از کسي نيابي.
آرزومندم که اينگونه پيش نيايد،
اما اگر پيش آمد،
بداني چگونه به دور از نااميدي زندگي کني.


برايت همچنان آرزو دارم دوستاني داشته باشي،
از جمله دوستان بد و ناپايدار،برخي نادوست،
و برخي دوستدارکه دست کم يکي در ميانشان
بي ترديد مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگي بدين گونه است،
برايت آرزومندم که دشمن نيز داشته باشي،
نه کم و نه زياد،درست به اندازه،
تا گاهي باورهايت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم يکي از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زياده به خودت غرّه نشوي.

و نيز آرزومندم مفيدِ فايده باشي
نه خيلي غيرضروري،تا در لحظات سخت
وقتي ديگر چيزي باقي نمانده است
همين مفيد بودن کافي باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

همچنين، برايت آرزومندم صبور باشي
نه با کساني که اشتباهات کوچک ميکنند
چون اين کارِ ساده اي است،
بلکه با کساني که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذير ميکنند
و با کاربردِ درست صبوري ات براي ديگران نمونه شوي.

و اميدوام اگر جوان كه هستي
خيلي به تعجيل،رسيده نشوي
و اگر رسيده اي، به جوان نمائي اصرار نورزي
و اگر پيري،تسليم نااميدي نشوي
چرا که هر سنّي خوشي و ناخوشي خودش را دارد
و لازم است بگذاريم در ما جريان يابند.

اميدوارم سگي را نوازش کني

به پرنده اي دانه بدهي،
به آواز يک سَهره گوش کني
وقتي که آواي سحرگاهيش را سر مي دهد.
که به اين طريق
احساس زيبائي خواهي يافت،
به رايگان.

اميدوارم که دانه اي هم بر خاک بفشاني
هرچند خُرد بوده باشدو با روئيدنش همراه شوي
تا دريابي چقدر زندگي در يک درخت وجود دارد.

بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشي
زيرا در عمل به آن نيازمندي
و براي اينکه سالي يک بارپولت را جلو رويت بگذاري
و بگوئي:اين مالِ من است.
فقط براي اينکه روشن کني کدامتان اربابِ ديگري است!

و در پايان،
اگر مرد باشي،
آرزومندم زن خوبي داشته باشي
و اگر زني،
شوهر خوبي داشته باشي
که اگر فردا خسته باشيد،
يا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانيد تا از نو بياغازيد.

اگر همه ي اينها که گفتم فراهم شد
ديگر چيزي ندارم برایت آرزو کنم!

Read More...

۱۹.۲.۸۸

عکس و موزیک آخر هفته

لطفا به لینک زیر مراجعه کنید

Read More...

۱۳.۲.۸۸



گفتگوی شیرین فامیلی و مریم سطوت

بسیاری از زنان در فعالیتی که انجام می‏دهند، تمام احساس خود را بکار میگیرند. برای آنان دشوار است که فعالیتی را انجام دهند که به آن احساس عاطفی نداشته باشند. زمانی که شور و احساس و عاطفه در یک سازمان سیاسی فروکش میکند و جنبه های اداری در روابط و فعالیت‏ها افزایش می‏یابد، زنان بیش از مردان از شرکت در چنین تشکل‏هایی روگردان میشوند.
درگیری‏ها و جناح بندی‏های درون سازمانی که در بسیاری از موارد با برخوردهای تند با یک‏دیگر همراه شده و به تضعیف عواطف نیروهای یک تشکیلات در قبال یک‏دیگر انجامیده، عامل تشدید کننده دیگری است که احساس نسبت به فعالیت در یک سازمان را کاهش میدهد.


مريم جان من چند روز گذشته در کنگره فداييان خلق اکثريت شرکت داشتم، چيزی که آنجا توجه مرا جلب کرد، حضور بسيار کم رنگ و ضعيف زنان سياسی فعال فدايی بود. اين سوال برای من ايجاد شد که چه اتفاقی افتاده که تعداد زنان حداقل نسبت به شش سال پيش که من برای اولين بار در اين کنگره حضور داشتم، اينقدر کاهش يافته است؟

در واقع می خواهی ببينی در فاصله اين شش سال چه اتفاقی افتاده است؟

نه، من فقط مثال زدم. منظورم اين است که تعداد زنان فعال در تشکل های سياسی از گذشته هم کمتر شده است؟

به نظر من هم ارزیابی شما درست است. البته فراموش نکنید که در صد فعالان زن در فعالیت های اجتماعی فرهنگی امروز هم در داخل و هم در خارج از کشور قابل توجه و بمراتب بیش از گذشته است ولی در رابطه با تشکل های سیاسی بجز سازمان مجاهدین که من از چگونگی روابط درونی آنها اطلاع کمی دارم در صد فعالان زن قابل قیاس با دوران انقلاب نیست. مثلا در مورد جریانهایی که سابقه فعالیت آنها به جنبش فداییان برمیگردد، قبل از انقلاب تعداد زنان در سازمان چریکهای فدایی خلق و در حلقه‏های وابسته به این سازمان قابل توجه بود. در زمان انقلاب بحش بزرگی از فعالان این سازمان را زنان تشکیل می‏دادند. در سازمان جوانان پیشگام نزدیک به 50 درصد فعالین را دختران تشکیل میدادند. امروز در صد فعالان زن در این تشکلها قابل مقایسه با دوران انقلاب نیست
متاسفانه من تا به حال یک ارزیابی جدی از سازمان‏های سیاسی در این رابطه مشاهده نکرده‏ام و حتی کمتر به نوشته هایی برخورد کرده‏ام که بطور جدی به بررسی این امر پرداخته باشند
در این رابطه بعنوان مثال با کسانی برخورد کرده‏ام که دلیل کاهش حضور زنان در این تشکل‏ها را به زنان برمیگردانند و مثلا می‏گویند که زنان آمادگی مبارزه طولانی مدت و دشوار را ندارند و به همین دلیل هم بسیاری از آنان ترجیح می‏دهند که از مبارزه سیاسی و تشکیلاتی کنار کشیده و به حل مسائل عملی زندگی شخصی خویش بپردازند. چنین نظراتی را نمیتوان جدی تلقی کرد. مگر نه آنکه در دوران قبل از انقلاب که شرکت در مبارزه سیاسی بمراتب دشوارتر از شرایط امروز بود و پیوستن به سازمان چریکی با پذیرش مرگ همراه بود‏، تعداد دخترانی که آماده آن بودند که سختی های این مبارزه را تحمل کنند‏ قابل توجه بود
بسیاری از فعالان زن، دلیل این امر را کم توجهی این تشکل‏ها به مشکلات زنان در برنامه و سیاست هایشان میدانند. این دلیل هم نمیتواند در این رابطه واقع بینانه باشد. سازمان های فدایی قبل و پس از انقلاب اساسا به این مسائل نمی‏پرداختند و با وجود این با اقبال وسیع دختران و زنان مواجه بودند

آيا در داخل کشور هم وضعيت به همين منوال است، يعنی در عرصه فعاليت سياسی (تا حدی که در شرايط جمهوری اسلامی ايران می توان فعاليت کرد) زنان فعاليت خود را محدود کرده اند؟ چون به نظر می رسد در ايران هم زنان بيشتر به جريانات جنبش اجتماعی پيوسته اند و فعاليت سياسی خود را ترک کرده اند.

من در زمينه جريانات سياسی داخل کشور نمی توانم به طور مشخص اظهار نظر کنم و بيشتر بر اساس آن چه در روزنامه ها و سايت ها خوانده ام، می توانم نظر دهم.
به عنوان مثال در گزارشی خواندم که در دانشگاه ها نشريات دانشجويی زيادی وجود دارد، ولی تعداد کمی از زنان با آنها همکاری می کنند. و يا اینکه بیش از پنجاه درصد دانشجویان دخترند ولی تعداد فعالان زن در دفتر تحکيم وحدت و یا دیگر تشکل‏های دانشجویی محدود است .
ولی اگر مجموعه فعالیت های اجتماعی را مورد توجه قرار دهیم، نقش فعال زنان را مشاهده می‏کنیم. ببينيد ما چقدر خبرنگار زن داريم. تعداد خبرنگاران زن به مراتب بيشتر از مردان است. خيلی از کسانی که در روزنامه ها قلم می زنند زن هستند و اين همه وبلاگ نويس فعال زن داريم، يعنی عرصه هايی وجود دارد که زنان در آن بسيار فعال هستند.

مريم جان! مواردی را در مردود شمردن دلايل تقليل حضور زنان در سازمان های سیاسی مطرح کردی و گفتی که از انقلاب به این سو، حضور زنان در این تشکل ها کاهش یافته. این کاهش چه مسیری را طی کرده و به نظر تو علت کاهش حضور زنان در عرصه سياسی چه چيزهايی می تواند باشد؟

من میتوانم راجع به آنچه در جریانهایی با سابقه جنبش فدایی گذشته اظهار نظر کنم و راجع به سایر نیروها، همه روندها مشابه نبوده. مثلا زنان هیچ‏گاه در جریانهای وابسته به جنبش ملی نقش فعال نداشته اند و من کمتر با این امر مواجه شده‏ام که آنها عدم حضور زنان در فعالیت های خود را بعنوان یک نقطه ضعف بپذیرند و به چاره جویی بپردازند
فکر میکنم علت اصلی تقلیل حضور زنان در این تشکل‏ها نوع سازمانیابی و فعالیت سیاسی این تشکل ها و خصوصیات متفاوت زنان و مردان است که در نتیجه بخش بزرگتری از زنان نوع روابط درونی تشکل‏ها و چگونگی پیشبرد مبارزه سیاسی آنان را با خود بیگانه احساس میکنند.

قبل از آنکه به دلایل روگردانی بخش بزرگتری از زنان از این تشکل‏ها بپردازیم، شما مطرح کردید که در دوران مبارزه چریکی، تعداد قابل توجهی از زنان به این مبارزه گرایش داشته و نقش مهمی در این سازمان‏ها ایفا می‏کردند. من شنیده‏ام که زنان چریک نقشی فرعی در این تشکل‏ها داشته و عمدتا به خاطر توجیه خانه‏های تیمی عضوگیری می‏شدند. کتابی که اخیرا در ایران چاپ شده است نیز نقش زنان را ناچیز منعکس می‏کند

این برداشت واقعی نیست. نقش زنان در آندوران چه در درون سازمان چریکی و چه در دانشگاه‏ها و گروههای مستقل قابل توجه است. این درست است که مسئولیت توجیه خانه‏های تیمی با زنان بود ولی کسانی که این نقش را نقشی فرعی مینامند از مکانیسم مبارزه مخفی بی‏اطلاعند. توجیه خانه مخفی و ارتباط با همسایگان نقشی تعیین کننده در بقای این تشکل ها داشت. این مسئولیت یکی از وظایف پراهمیت در آندوران است. زنان در آن دوره نقشی بمراتب پراهمیت‏تر از دوره‏های بعد دارند. زنان در مبارزه مخفی توانایی داشتند. زنان ریز بین‏تر بوده و موارد مشکوک را زودتر تشخیص می‏دادند. زنان در کارشان منظم‏تر و دقیق‏تر بودند و در آن‏دوران بی‏نظمی و بی‏دقتی می‏توانست به قیمت جان فرد و دیگران منجر شود و علاوه بر آن حرکت زیر چادر امکان استتار بهتری برای آنان بوجود می‏آورد. این توانایی‏ها در حفظ یک تیم در آندوران تعیین کننده بود و در شرایطی که مسئول می‏توانست نقش مهمی در حفظ زندگی افراد تحت مسئولیت خود داشته باشد، به دلایل ذکر شده، تعداد زیادی از زنان مسئولیت‏های کلیدی را در این تشکل عهده‏دار شدند. کسانی مانند صبا بیژن زاده و نسترن‏آل‏آقا به عضویت رهبری برگزیده شدند و تعداد قابل توجهی از زنان مسئولیت‏های کلیدی مثل مسئولیت تیم را عهده دار بودند. اتفاقا برعکس نظر مطرح شده، حضور زنان در مسئولیت‏های کلیدی تشکیلاتی در دوره های بعد قابل قیاس با آن دوره نیست.

پس از انقلاب چگونه بود؟

پس از انقلاب در صد زنان فعال سیاسی هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی گسترش بیشتری یافت و زنان در همه تشکل‏ها و در همه عرصه‏ها فعالند

نقش آنان در رده‏های مسئولیت سازمان فدایی چگونه بود

پس از انقلاب در شرایطی که بیش از سی درصد فعالین این سازمان و نزدیک به پنجاه درصد پیشگامیها (جوانان فدایی) زنند، در رده‏های مسئولیت زنان کمی حضور دارند. در کمیته مرکزی اول این سازمان هیچ زنی حضور ندارد. در حالیکه زنانی که از نظر تجربه و توانایی هیچ چیزی کمتر از مردان انتخاب شده ندارند، مثلا زهره صدیق تنکابنی، رقیه دانشگری، مستوره احمدزاده، ویداحاجبی و .... کم نیستند.
البته در همه جا این‏گونه نبود. من آن‏زمان مسئولیت تشکیلاتی سازمان جوانان پیشگام را عهده‏دار بودم. در آن‏زمان کمیته‏های سازمانی معمولا 5 تا 7 نفره بود. رهبری این سازمان تصمیم گرفت که در همه کمیته ها حداقل 2 و یا 3 زن یعنی بیش از 40 درصد حضور داشته باشند. ما در اجرای این تصمیم و یافتن دخترانی که توانا بوده و بتوانند اعتماد دیگران را جلب کنند‏، علیرغم مقاومت‏هایی که وجود داشت با مشکل زیادی مواجه نشدیم. هر جا هم چنین کادری وجود نداشت با انتقال یکی از زنان توانا از تشکیلات مادر به سازمان جوانان مشکل را حل کردیم.
ولی همانطور که گفتم وقتی به ارگانهای اصلی رهبری سازمان می‏رسیدیم، قضیه فرق می‏کرد و این کمیته ها از مردان تشکیل می‏شد و اگر هم زنی بعضویت پذیرفته می‏شد، برای عهده دار شدن مسئولیت کمیسیون زنان و پیشبرد فعالیت سازمان در این عرصه بود. در این زمینه هیچ عمدی در کار نبود، مردانی که در رده‏های مسئول بودند قادر نبودند توانایی های زنان را ببینند و آنان را بعنوان کادرهایی هم سطح خود بپذیرند.

به نظر شما در سازمان های سياسی، به چه دلیل حضور زنان در مسئولیت های سیاسی اهمیت دارد؟

شما نمی توانيد خانواده ای پيدا کنيد که مرد و زن در آن نباشند و آن خانواده رشد کند، يعنی يک خانواده طبيعی به يک مرد و يک زن نياز دارد چون از نظر ساختمان اجتماعی هر کدام خصوصيات و ويژگی هايی دارند که يکديگر را تکميل می کنند و سپس اين مسئله جامعه را تکميل می کند.
به نظر من هر جامعه توليدی خواه يک حزب سياسی، خواه يک شرکت و يا وزاتخانه بايد بتواند از مجموع خصوصيات زنان و مردان استفاده کند و اين خصوصيات را بشناسد تا موفق شود. احزاب سياسی که نتوانند از اين توان و ظرفيت استفاده کنند، دچار مشکلات خاص خود می شوند.
در سالهای گذشته تعیین سهمینه بندی برای زنان در سطح رهبری بعنوان راه حلی تجربه شده و مثبت برای غلبه بر این دشواری توصیه شد. این طرح در اکثر سازمان‏ها، منجمله در سازمان اکثریت و اتحاد جمهوریخواهان و جمهوریخواهان لاییک دمکرات اجرا شد. من با این طرح بدانگونه که مطرح شده بود، موافق نبودم و آنرا راه حل نمی‏دانستم. متاسفانه این طرج به نتایج مورد نظر نرسید و سازمان‏ها نیز بجز تصویب طرح سهمیه بندی تلاشی جدی برای بررسی این مشکل و راه یابی عمل ننموده‏اند .
در ضمن می‏خواستم باز هم بر این نکته تکیه کنم که من برای فعاليت سياسی جايگاهی بالاتر از فعاليت فرهنگی و اجتماعی قايل نيستم، حتی دوران بعد از انقلاب نشان داد که بسیاری از مشکلاتی که ما در سیاسیت ورزی با آن مواجهایم، ریشه‏های فرهنگی دارد.
ما در سياست با ضعف های فرهنگی زيادی روبرو هستيم و شايد بخشی از تغييرات سياسی ما از عرصه فرهنگ می گذرد. جامعه اين را خود به خود حس کرده و به همين دليل بسياری از فعالين سياسی، امروز در عرصه های فرهنگی و اجتماعی فعال هستند. البته يک دليل آن هم محدوديت های سياسی است، ولی از طرف ديگر جامعه احساس کرده که بايد زيربنا و پايه های فرهنگی خود را محکم کرده و با فرهنگ ديگری با سياست برخورد کند. ما در سياست دچار فرهنگ مريد و مرشد ، فرهنگ پدر سالار که فرزند را قبول ندارد و به او اعتماد برای تصمیم گیری ندارد هستيم، دچار فرهنگ تک حزبی و تک رهبری ، تک مسئولی هستيم، انتقاد پذيری را قبول نداريم، یا کسی را در بست قبول داریم یا در بست رد می کنيم، ما به کسانی که دوست داريم انتقاد نمی کنيم و تنها از کسانی که بدمان می آيد انتقاد می کنيم. این ضعف های فرهنگی تاثیرات خود را بر فرهنگ سیاسی ما هم گذاشته است. همان جا نگاه به زن هم بايد تغيير کند، تا زنان هم در عرصه های سياسی فعال شوند.
به نظر من فعالیت‏های فرهنگی و سیاسی هر یک ارزش و اهمیت خود را دارد و هیچیک بر دیگری برتری ندارد

مريم جان! تجربه من در جریان گفتگو هایی که با زنان داشتم، اين بوده که مردان در خانه هم تحمل زن قوی را ندارند و حتی مردان سياسی و روشنفکر ما بعد از مدتی به زنان قوی خود به ديده همکار و رفيقی که بايد با او رقابت کنند، نگاه می کنند نه يک همسر و يک عشق. اين بحث جالبی است که از خانواده آغاز می شود و به مسائل فرهنگی باز می گردد. به نظر می رسد زنان زودتر از مردان متوجه شده اند که برای پر و بال گرفتن يک مبارزه سياسی، بايد کار فرهنگی انجام داد. آيا واقعا فکر می کنی زنان زودتر به اين نتيجه رسيده اند؟

من میتوانم در این زمینه در سازمان‏های سیاسی که در آن عضو بوده‏ام اظهار نظر کنم و این ارزیابی را در رابطه با سازمان‏های سیاسی تایید میکنم .همان طور که گفتی مردان همواره با زنان بعنوان مادر، همسر و خواهر خود برخورد داشته‏اند، اما پذیرش زن بعنوان همکار و مسئول مقوله دیگری است. در جامعه ما چنین فرهنگی چه در اداره ها و چه در احزاب در سطح محدود شکل گرفته است.

آیا شما معتقدید این بی‏توجهی به توانایی های کادرهای زن عامل سرخوردگی و جدایی فعالین زن این تشکل ها بوده

طبیعتا این عامل موثر بوده ولی من معتقدم این یکی از دلایل بوده و مشکلات عمیق‏تری وجود دارد.
دو عامل به نظر من نقشی تعیین کننده ایفا کرده
1 تضعیف شور و بکارگیری اهداف و اشکالی از مبارزه که احساسات و عواطف شرکت کنندگان را بر‏انگیزد
2 عدم وجود خواستهای مشخص و ملموسی که نتایج آن مشخص و در زندگی روزمره تاثیر گذار باشد

میتوانید در این رابطه کمی توضیح دهید

در سالهای انقلاب مبارزه همراه با شور و احساس و عاطفه بود. همه به آنچه می‏گفتند اعتقاد داشتند و حاضر بودند برای دستیابی به اهدافی که تحقق آنها را ضرور میدیدند، مبارزه کنند و هزینه بپردازند. روانشناسی حاکم بر سازمانهای چپ را با امروز مقایسه کنید. آنروز همه منتظر تشکیل حوزه سازمانی بودند. امروز شرکت در جلسات سازمانی برای بسیاری یک انجام وظیفه و یا تکرار یک عادت است.
بسیاری از زنان در فعالیتی که انجام می‏دهند، تمام احساس خود را بکار میگیرند. برای آنان دشوار است که فعالیتی را انجام دهند که به آن احساس عاطفی نداشته باشند. زمانی که شور و احساس و عاطفه در یک سازمان سیاسی فروکش میکند و جنبه های اداری در روابط و فعالیت‏ها افزایش می‏یابد، زنان بیش از مردان از شرکت در چنین تشکل‏هایی روگردان میشوند.
درگیری‏ها و جناح بندی‏های درون سازمانی که در بسیاری از موارد با برخوردهای تند با یک‏دیگر همراه شده و به تضعیف عواطف نیروهای یک تشکیلات در قبال یک‏دیگر انجامیده، عامل تشدید کننده دیگری است که احساس نسبت به فعالیت در یک سازمان را کاهش میدهد.
در مورد عامل دوم، من در تجربه دیده‏ام که بخش بزرگتری از زنان از فعالیت هایی که نتیجه کارشان روشن نیست، پرهیز می‏کنند. من در تجربه خود حداقل در رابطه با نیروهایی که با آنها تماس داشته‏ام مشاهده کرده‏ام که در صد بیشتری از مردان حاضرند ساعت ها در جلساتی که نتایج آن مشخص نیست شرکت کنند، ولی در صد بیشتری از زنان از ادامه فعالیت هایی که نتایج روشنی ندارد، احتراز میکنند و در شرایطی که سازمان ها نتوانند نتیجه فعالیت‏های خود را در جامعه ایران نشان دهند، تعداد بیشتری از زنان فعالیت در تشکیلات را ترک خواهند کرد.

اتفاقا به نظر من هم اين پارامتر بسيار مهم است، يعنی تجربه نشان داده که زنان در فعاليت های خود چه اجتماعی، چه سياسی، چه در جنبش های مدنی و چه در جنبش های سياسی به بازدهی در مقطع زمان نياز دارند و بايد ببينند کارشان در مدت زمان خاص نتيجه داده است. ولی به خصوص در خارج از کشور زنان می بينند فعاليت آنها نقش زيادی ندارد و از امروز تا فردا تغييری ايجاد نمی کند و اين همان شوری است که تو به آن اشاره کردی.

بله مورد بسيار مهمی است. به عنوان مثال وقتی فراخوانی داده می شود برای تشکيل يک اتحاديه، طرح يک ايده يا راه اندازی يک راديو در شهر و غيره، ما می بينيم در اولين و دومين جلسه زنان زيادی شرکت می کنند و گوش می دهند. ولی اگر اين زنان برنامه ها و نتيجه مشخصی نبييند و فقط طرح های رويايی و برنامه های گنگ را حس کنند، می گذارند میروند. اين مسئله را من بارها و بارها تجربه کرده ام.
به نظر من اين مسئله يک سوپاپ اطمينان است برای جريانات سياسی، يعنی به محض اين که زنان يک جريان سياسی را ترک کنند به اين معنی است که جريان دارد در خود فرو می‏رود و رشد و تاثیر خود را از دست داده، هر چند ممکن است از بين نرود، ولی به مسائل درونی و حل و فصل اختلافات خود پرداخته و خلاصه پايش در زمين نيست. درصد بیشتری از زنان اين مسئله را سريعتر تشخيص می دهند و در ادامه همکاری با چنین تشکل‏هایی انگیزه‏های خود را از دست می‏دهند.
نتیجه آنکه تضعیف حضور زنان در سازمانهای سیاسی نشانه مشکلات عمیقی است که این سازمانها با آن مواجه‏اند و بررسی دلایل این امر برای ادامه حیات و سلامت این تشکل‏ها تعیین کننده است.

منعکس شده در سایت تهیه
http://www.tahieh.net

Read More...