/* expanded templates begin */ */ expanded template ends */

۲۸.۷.۸۸

آرزوهای او همچنان زنده‌اند از سعید شروینی


آرزوها و آمال‌های او برای ایران همچنان زنده‌اند

گفته‌اند که ۱۲ سالی بیشتر از مقتضیات زمانه زندگی کرد، به ویژه که در حرف و عمل به انقلابی‌گری و رادیکالیسم ایمان و باوری ژرف داشت و خون در شعرش، چه برای رسیدن به آزادی و چه برای برقراری عدالت از ملزومات چشم‌ناپوشیدنی است:

ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به راه تو نریزد

تا مگر عدل و تساوی در بشر مجری شود
انقلابی سخت در دنیا به پا باید نمود
ز انقلابی سخت جاری جوی خون باید نمود
وین بنای سست‌پی را سرنگون باید نمود

در سرش این فکر است که هر چه اوضاع خرابتر، شرایط برای بهبودی مساعدتر:
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زان رو
خرابی چون که از حد بگذرد آباد می‌گرددآا

ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی چون آب و آتش، دشنه‌ی پولاد می‌گردد

او از پیگری این روش و منش در بحبوبه‌ی دورانی که استبداد سیاه رضا شاهی دامن‌گستر می‌شد و به صغیر و کبیر رحم نمی‌کرد نیز بازنمی‌ایستد. خودش هم از قول مخالفانش نقل می‌کند که تندروش می‌خوانده‌اند.

محمد‌علی سپانلو در باره تاخیر در بروز مرگ او به حسین مکی، جامع دیوان او استناد می‌کند که گفته است حکم مرگش باید سال ۱۳۰۶ اجرا می‌شد. «حیدرخان و خیابانی و میرزاکوچک خان کشته شده‌اند، عشقی به گلوله‌ی مزدوران دستگاه از پای درآمده، عارف قزوینی به تبعید دق‌آور خود افتاده، اشرف‌الدین گیلانی جامه‌ی جنون می‌پوشد، بهار به همراه اقلیت مخالف مجلس کنار گذاشته شده است، دهخدا یکسره به کار تحقیق سرگرم است… سال‌هایی که جنبش کم‌شمار، اما بسیار متنفذ چپ در ایران یکسره درهم شکسته شده است…باید چندسالی می‌گذشت تا گروه ۵۳ نفر از صفر آغاز کند. او اما به اراده‌ی خود در مهلکه می‌ماند. نه بی‌نشان می‌شود و نه ساکت و رام و نه به زیرزمین می‌رود…»

شعرهای او دقیقاً نمایشگر منش اوست که هرگز تزلزلی نمی‌پذیرد… به اعتبار همین منش و نگاه رادیکالی که به مسیر برقراری عدالت و آزادی داشت، ساحل سلامت رها کرد و به قلب گرداب شیرجه رفت. «پس از قلع و قمع همراهان دوره‌ی آزادی، چندسالی دیگر هم غریب و بی‌یاور، چون آخرین جنگجوی قبیله‌ی آپاچی از کوهستانش دفاع کرد. راستی راکه سزاوار بود که در زندان شهربانی به سال ۱۳۱۸، به نعش خفه‌شده‌ی او همچون بازمانده‌ی یک تیره‌ی منقرض یا موجودات کره‌ی دیگر نگاه کنند.»

با این همه، او با جان و دل عاشق آزادی و رهایی مردمان میهنی است که نامش ایران است. به رغم رادیکالیسمش، در دو سه جا، تیزهوشی سیاسی‌یی فراتر از هم‌نسلانش نشان می‌دهد، از جمله در شناخت چشم‌انداز راهی که رضاشاه می‌رود و بساط استبدادی که برپا می‌کند. هم از این رو از همان ابتدا به راه و رسم او بدبین است و هشداردهنده.

انقلاب بهمن به لحاظ رادیکالیسم و نه لزوماً به خاطر آزادی‌خواهی ، و شاید هم به خاطر هر دو، نام و یاد او را هم احیا کرد. حالا او در شعرها و شعارها حی و حاضر است و شهرام ناظری و محمدرضا لطفی و دیگران بر شعرهای او ترانه‌هایی ماندگار می‌سازند:

آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی


قسم به عزت و قدر و مقام آزادی
که روح‌بخش جهان است نام آزادی

سی سال پس از آن احیای دوباره‌ی نام و یاد او، اینک آنچه که از میراث او برجا مانده و قابل اشاره است، جوهر آزادیخواهی‌ و میهن‌دوستی و عدالت‌گرایی او است، گیرم که در نگاه و راه و رسمی متفاوت از آنچه که او دنبال می‌کرد.

و امروز، ۲۴ مهر، هفتادمین سالگرد رویارویی او با پزشک احمدی در زندان رضاشاه است، دیداری که آخرین لحظات حیات او را رقم می‌زند:
«غروب روز بیست و سوم مهرماه سال ۱۳۱۸، چهارمین سال زندان، او رنجور و ناتوان،اما تسلیم‌ناشده روی تختش دراز کشیده است. کلید در قفل می‌گردد. در باز می‌شود. سه نفر در آستانه‌ی سلول ظاهر می‌شوند. او سرهنگ نیرومند، رئیس زندان و پزشگ احمدی، جلاد بی‌سواد و تسبیح به دست رضاشاه را می‌شناسد. پس آن حکم که سال‌ها در جیب داشت اینک اجرا می‌شود. مرگ را پذیرفته، اما عدم مقاومت در برابر اوباش، وهنی است بر شاعر. در تاریکی متعفن، پیکاری خاموش و نومید در جریان است. دهانش را گرفته‌اند. پزشک احمدی آمپول هوا را آماده کرده است. هوا در رگ‌های شاعر جاری می‌شود- هوای آزاد- و او در تشنجی دردناک به خواب حفقان می‌رود.» خفقان رضاشاهی تا عمق جان او نیز نفوذ می‌کند و بر حیاتش نقطه‌ی پایان می‌گذارد. هم دوختن لب‌های او در زندان و هم این گونه از میان برداشتنش آوازه‌ی روزگار شده است و تجسم استبدادی آزادی‌کش و انسان‌کش.


۷۰ سال پس از خاموشی‌اش در زندان رضاشاه، خشونت و رادیکالیسم و دست‌شدن از حیات برای رسیدن به آمال‌های انسانی نیست که روش و سلوک بزرگ‌دارندگان یادش را شکل می‌دهد، بلکه رواداری، پرهیز از خشونت و گذاشتن سنگ بر سنگ در راه آزادی و عدالت است و نه معجزات یک شبه و یک باره.

آنچه که اینک از فرخی یزدی و میراث او باقی مانده، آمال و آرزوهای او برای بهبودی و بهروزی مردمانی است که در خطه‌‌ی ایران زندگی می‌کنند و او دلباخته‌‌ی سعادت و سربلندی‌اشان بود.
سعید شروینی

Read More...

۲۵.۷.۸۸

بسیجی ها در پالتاک

شنبه هفته گذشته اطاق اتحاد جمهوریخواهان د رپالتاک من و خانم فاطمه حقیقت‏جو را دعوت کرده بود که راجع به اوضاع ایران و آینده جنبش صحبت کنیم. پس از صحبت ما، مطابق معمول به حاضرین وقت داده شد که سوالات و نظرات خود را مطرح کنند. 5 نفر از کسانی که نوبت گرفتند صحبت خود را با خواندن آیه‏ای از قران شروع کرده و خود را عضو بسیج معرفی کرده و در چارچوب بحث و دیالوگ نظر خود را مطرح کردند. آنان گفتند:

"این آقایانی که امروز به نتیجه انتخابات اعتراض دارند کسانی هستند که 20 سال در دوره موسوی و رفسنجانی و خاتمی اداره کشور را در دست داشتند و این همه خرابی و مشکلات برای کشور پدید آوردند و حالا که عده‏ای آمده‏اند و قدرت را از آنها گرفته‏اند و میخواهند به اوضاع مملکت سروسامانی بدهند و جلوی اختلافات طبقاتی و دزدی و فساد را بگیرند جنجال تقلب در انتخابات را راه انداخته‏اند. آنها خطاب به من گفتند که شما هر چند نظراتتان با ما فرق دارد ولی آدمهایی هستند که نظراتی دارید و پرنسیپ دارید و ما به شما احترام می‏گذاریم. چرا فریب آدمهای خائنی مثل حقیقت‏جو و افشاری و سازگارا و گنجی و مهاجرانی را می‏خورید. اینها آمده‏‏اند خارج با آمریکایی‏ها ساخته‏اند و اسرار اتمی ما را در اختیار آنها گذاشته‏اند. اینها مساله‏شان کسب مجدد قدرت است و به محض این‏که موفق شوند با یک تیپا شما را طرد می‏کنند.شما بسودتان است که از آنها کناره‏گیری کنید..."
هم حضور یک تیم کارکشته با صحبت هایی از قبل آماده و کار شده با عنوان رسمی بسیجی در جلسات ما و هم این موضع آنها برای من جدید بود. تا به حال ما در کیهان و نشریات مشابه خوانده بودیم که خطاب به موسوی و خاتمی و مشارکت و نظایر آنها بنویسند که "ببینید، ضدانقلاب خارج از کشور دارد از شما حمایت می‏کند. شما چه کرده‏اید که این خائنین ازشما حمایت می‏کنند." و این بار من با موضعی عکس موضع قبلی مواجه می‏‏شدم
من شخصا عادت کرده‏ام که در جلسات چه حضوری و چه پالتاکی و چه در تفسیر مقالات صرف نظر از موضوع بحث کسانی بیایند که یا با اعتقاد واقعی و یا با تظاهر به موضع چپ رادیکال مرا مورد حمله قرار دهند که چرا از جنایتکارانی که در رژیم مسئول بوده‏اند، حمایت می‏کنید و یا چرا با لیبرالهای طرفدار آمریکا همکاری میکنید و یا چرا نسبت به سلطنت طلب‏ها و مجاهدها و تجزیه طلب‏ها قاطع نیستید و یا به طرفهای دیگر بگویند که چرا با خائنین اکثریتی همکاری میکنید. اینها همان‏هایی هستند که در دوره جنگ شعار پاسداران را به سلاح سنگین مسلح کیند را داده اند.
ولی من تا به حال با حضور رسمی ماموران ورزیده رژیم در جلسات و بخصوص با موضع روشن ذکر شده مواجه نشده بودم
آیا این جلسه و این موضع یک مورد استثنایی و منفرد است یا شما هم با موارد مشابه مواجه شده‏اید و این یک مورد نمونه وار است
مهدی فتاپور

Read More...