/* expanded templates begin */ */ expanded template ends */

۱۲.۱۱.۸۵

نگاه از فاصله،(افکار پراکنده 7


نگاه از فاصله
افکار پراکنده 7

چندی قبل در یکی از سريالهای افکار پراکنده راجع به آن نوشتم که پس از انقلاب، مسيول ساواک کرج دستگير شده بود و احمد غلامی که برايش چگونگی ضربه کرج و کشته شدن اشرف (نام سازمانی) و سليمان پيوسته در ارديبهشت ماه سال 57 روشن نبود تلاش ميکرد از خلال بازجویی از او دليل ضربه را بيابد
جريان اين ضربه چنين بود. من بعد از اينکه پس از آزادی از زندان در سال 56 از طريق رضا غيرایی در ارتباط با سازمان (فداييان) قرار گرفتم، جمع بندی بچه های زندان را از ضربات سال 55 در نوشته ای مشروح در اختیار سازمان قرار دادم. در اين جمع بندی نظر ما اين بود که اين ضربات نه از طريق سنتی دستگيری، شکنجه، اطلاعات بلکه با استفاده از روشهای ديگری به سازمان وارد شده است. سازمان در طی سالهای 50 سيستم پيچيده ای برای حفظ خود در برابر ضربات ناشی از اطلاعات زير بازجويي شکل داده بود. ضربات سال 55 از طريق تعقيب و مراقبت و همچنين استفاده نادرست از تلفن به سازمان وارد شده بود و سازمان اگر در برابر دستگيری و شکنجه مقاوم بود در برابر تعقيب و مراقبت بی تجربه و خلع سلاح بود. نميدانم تا چه حد اين نوشته و حرفهای من نقش داشت ولی پس از آن و در اوايل 57 رفقا بطور مداوم موارد مشکوک مشاهده ميکنند. يک مورد آن را که قطعا تعقيب و مراقبت بوده رضا غبرايي سرقرار سليمان پيوسته مشاهده ميکند و بسمت مورد مشکوک با حالت تهديد آميز حرکت ميکند و او فرار میکند.
من تازه مخفی شده بودم و بعد از آنکه چند روزی در خانه ای در کرج مخفی بودم بخانه اصلی که در شهرآرا تهران بود منتقل شدم. *
بعد از چند روز ديدم هادی (احمد غلامی) با يک نفر ديگر که بعد فهميدم مجيد عبدالرحيم پور است به خانه آمد و با هم مدتی صحبت کردند و بعد مرا صدا کردند و گفتند سازمان در تور افتاده و احتمالا اين خانه و بقيه خانه های تهران لو رفته. آنها مواردی را ذکر کردند که هيچيک بجز مورد سليمان پيوسته دليلی بر تعقيب و مراقبت نبود ولی بهرحال رفقا کاملا مشکوک بودند. قرار شد چون من تازه مخفی شده بودم و در عين حال در خارج از سازمان بيش از ديگران شناخته شده بودم، برای اينکه ضربه نخورم به شاخه مجيد در شهرستان منتقل شده و بقيه هم خانه ها را رها کرده و بخانه های ذخيره بروند. من با مجيد به اصفهان رفتم. هنوز يک هفته نشده بود که خبردرگيری کرج و کشته شدن اشرف و سليمان پيوسته را خواندم و بعد هم هاشم پيش ما آمد و تعريف کرد که آنها خانه را رها کرده و بخانه ذخيره اشرف در کرج رفتند و برای اطمينان از اينکه خانه لو رفته است چند شب متوالی در يک خرابه که به خانه ديد داشت مخفی شده و خانه را چک کرده اند و ديده اند که دو بار يک موتوری دو ترک وارد کوچه که بن بست بود شده و دور زده و رفته بود ولی افراد سوار بر موتور حرفهای مشکوکی با هم زده بودند. در برابر سوال من که این حرفهای مشکوک که از فاصله دور و از توی خرابه شنيده شده، چه بوده، هاشم جوابی نداشت. به هر حال اين ضربه که به نظر رفقا ميتوانست سازمان را نابود کند با کشته شدن دونفر و از دست رفتن چند خانه تيمی و امکانات زياد از سر گذرانده شد و همه خوشحال بودند. برای هادی هميشه اين سوال باقی ماند که اگر اشرف را تعقيب کرده و خانه او در کرج لو رفته بود چرا به آن خانه حمله نکرده و بقيه را نزده بودند و بزدن اشرف در خيابان قناعت کردند و شک داشت که نکند در سازمان يک نفوذی وجود دارد و ساواک برای حفظ او در حمله بديگران تعلل کرده بود.
اين سوال لاينحل باقی ماند. چند ماهی از انقلاب گذشته بود. يکروز خشايار از شهرآرا رد ميشده و هوس ميکند که سری به آن خانه لو رفته بزند و وارد کوچه ميشود و با کمال تعجب می بيند همان پرده هايی که خودش پشت پنجره ها زده بود ولی کثيف شده همانجاست. تعجب ميکند و به صاحب خانه که منزلش همان اطراف بوده مراجعه ميکند. او با ديدن وی خيلی خوشحال ميشود و ميگويد رفقا کجا رفتيد و او را به خانه میبرد. او می بيند خانه و وسايلش همانطور که آنها آن را ترک کرده بودند باقی مانده و هيچ چيز دست نخورده. صاحب خانه تعريف ميکند که وقتی از شما خبری نشد من در را باز کرده و متوجه شدم خانه يک تيم چريکی است و خيلی ترسيدم. اگر به پليس ميگفتم، ممکن بود هم برای شما و هم خودم بد شود و اگر خانه را خالی ميکردم اين وسايل را کجا ميريختم به همين دليل يکسال است خانه را همين طور رها کرده و اجاره هم نداده ام.
اين ديدار مشخص کرد که آن خانه اصلا لو نرفته بوده و يا بعبارت ديگر تمام آن موارد مشکوک بجز موارد مربوط به سليمان پيوسته توهم و خطا بوده. خطايی که وقتی امروز من تعريف ميکنم شبيه به يک داستان کمدی است. چريک ها هر کجا ميروند خود را در تعقيب می بینند. دو چريک در خرابه پنهان ميشوند و از فاصله چند ده متری فکر ميکنند پچ پچ های دو نفر را روی موتور شنيده اند و لو رفتن خانه برايشان قطعی ميشود. احمد اسداللهی و مريم سطوت و مستوره احمدزاده سوار بر يک موتور و هريک وسيله ای در دست اسباب کشی ميکنند و مستوره که اولین بار است چشم بسته خانه عوض ميکند پشت موتور آنچنان چشمش را بسته بوده که رهگذری جلوی چراغ قرمز به احمد اسداللهی ميگويد آقا آن خانم پشت موتور خوابش برده و الان ميافتد، مواظب باش و .... ولی همه اين صحنه های امروز کمدی در آن لحظات جدی بود. مساله مرگ و زندگی مطرح بود. این مجموعه امروز کمدی بقيمت جان دو چريک و از دست رفتن چند خانه تيمی و امکانات زيادی تمام شد.
من در باز ياد آوری اين حادثه باين فکر کردم که چقدر ما در زندگی با صحنه هايی مواجهيم که برايمان حياتی و جدیست ولی اگر از آن صحنه فاصله گرفته و از دور به آن نگاه کنيم تمام صحنه شبيه یک فيلم کمدي خواهد بود.
در ابعاد کلان در نظر گيريد شما موجوداتی فضايی هستيد که به کره ای بنام زمين ميرويد و آنجا با موجوداتی مواجه ميشويد که نيمی از آنها روی موهويشان پارچه انداخته اند و صدها نفر مواظبند که اگر اين پارچه کنار رفت آن فرد را بگيرند و شلاق بزنند و این يکی ها هم تا می بينند کسی مواظبشان نيست پارچه را کمی عقب ميزنند و خيلی وقت ها هم پيه کتک را بتنشان ميمالند. همه صحنه يک فيلم کمديست ولی برای ما که وسط صحنه ايم، همه چيز جديست و مبارزه چند نسل و رنج صدها و هزاران انسان را در درون خود دارد. يا در ابعاد ديگر در نظر گيريد فلان کس شب خوابش نميبرد چون ميشنود يک آشنای قديمی که نه نفعی باو ميرساند و نه زيانی، از او در زندگی موفقتر بوده. لزومی ندارد راجع به صحنه های مشابه در زندگی و جلسات سياسی صحبت کنم.
البته من واقفم که مثالهای من موضوعاتی است متفاوت و دلايل مختلف دارد و هريک بايد جداگانه بررس شود. اولی يک توهم است، ساختن يک سری عناصر غيرواقعی در ذهن و واقعی پنداشتن آنهاست. دومی فرهنگ است که تنها با فهم تاريخ شکل گیری آن و در يک جامعه معين قابل درک است و سومی خصوصيت واقعی آدمهاست. ولی آوردن این مثالها بدنبال هم برای من تنها از يک نظر مطرح بود. نقطه مشترک آنها صحنه ها و وقايعيست که در لحظه و برای آنها که درگير آنند جديست ولی اگر به همان صحنه از دور و بافاصله نگاه شود، مضحک و مسخره است.
با آنچه گفته شد، همه آشنايند و در زندگی واقعی بارها و بارها با چنين صحنه هايی مواجه بوده اند ولی بازهم در صحنه مشابه نميتوانند از موضوع فاصله گرفته و بگونه ديگری به قضيه نگاه کنند. چرا؟
آيا همه اين صحنه ها دفاع از منافع است و از آنجا که اين دفاع از منافع با ارزشهایی که فرد و جامعه ادعا ميکنند بدانان اعتقاد دارند منطبق نيست، همه چيز شکل کمدی و مضحک بخود ميگيرد و يا اينکه حداقل در مورد مثال اولی که زدم ما آدمها نياز داريم که برای خودمان داستان و توهم بسازيم و توهم هايمان را واقعی فرض کرده و زمانهايی با آنها زندگی کنيم.

* مسئول اين تيم هاشم بود و خشايار و ناصر پنجه شاهی و اشرف عضو آن بودند و هادی که مسيول شاخه بود نيز در اين خانه زندگی ميکرد و قرار بود خودش مرا آموزش دهد.

مهدی فتاپور
28.01.07

Read More...