/* expanded templates begin */ */ expanded template ends */

۱۰.۳.۸۵

توضيحی در راابطه با افکار پراکنده، آيا به نتايج آنچه ميکنيم ميتوانيم مطمين باشيم

در رابطه با نوشته قبلی من دو تن از دوستان تقی و نشانی اظهار نظر کردند. هر دوی آنها بر درستی تصميم من در مقاومت در زندان انگشت گذاشته و نوشتند که هر تصميم با شرايط خودش معنا دارد و من نميتوانستم تصميم ديگری بگيرم و آنچه رخ داده نه بدليل عمل من بلکه بدليل تصميم خود نمازی بوده است در اين رابطه من چند سطری لازم ديدم توضيح دهم.

تقی جان واقعيت اينست که من قصد نداشتم با آن مثال تصميم آن زمان را زيز سوال ببرم و يا باب يک بجث فلسفی را باز کنم. من هم مثل شما معتقدم قضاوت درمورد تصميم را نميتوان از متنش خارج کرد و امروز هم اگر هر يک از ما با شرايط مشابهی مواجه شويم بدون هيچ ترديدی همه مان ولی آنچه تقی تو نوشتی اين بحث را گسترش ميدهد و باب يک بحث فلسفی را باز ميکند. شما نوشتيه ای که مغز ما در هر لحظه بر مبنای همه داده های قبليش تصميم ميگيرد و من نميتوانستم تصميم ديگری بگيرم. کم نيستند کسانی که معتقدند مغز ما مثل يک کامپيوتری است که بخش عمده برنامه ريزی آن از طريق ژنتيک از قبل تعيين شده است و بقيه هم با توجه به شرايط زندگی برنامه ريزی ميشود. شما وقتی با يک پديده جديد مواجه ميشويد اين برنامه واکنشی رانشان ميدهد که برنامه ريزی برای آن تعيين کرده و بقول تو سوييچ را در اين يا آن جهت روشن ميکند و برخلاف آنچه فرد فکر ميکند دراين ميانه هيچ اختياری وجود ندارد و حتی اين بحث تعميق برده شده و مطرح ميشود که هر آنچه اتفاق ميافتد در اثر عملکرد پارامتر هاييست که در آن مقطع وجود دارد و اگر همه پارامترها را بتوانيم بشناسيم نتيجه را با دقت رياضی ميشود معين کرد. مکانيک کوانتم ناشی از ضعف ما در شناخت پارامترهاست و نه تصادف. تصادفی در جهان وجود ندارد و حال اگر اين منطق تعميم يابد ميتوان تصور کرد که همه چيز مقدر است و يا آنچه رخ داده پايه آن از همان انفجار اول تعيين شده است. اين مباحث صد ها سال است مابين فلاسفه جريان دارد و من اساسا قصدم وارد شدن به چنين مباحثی نبود
در رابطه با مباحث سياسی هم که نشانی بان پرداخته، اگر فلسفه دنيای طرح سوال و زير سوال کشيدن چيزهايی است که بديهی به نظر ميرسند، سياست دنيای انتخاب و تصميم گيری در ميان امکانات است. من هم مثل تو نشانی معتقدم کسی که در سياست وارد ميشود بايد تصميم بگيرد ولی در اين تصميم گيری ميتوان بگونه های مختلفی وارد شد. مثلا من تصميم گرفتم که در جهت متشکل شدن و تقويت نيروی جمهوريخواه سکولار دمکرا ت در ايران بکوشم وبا متدی که به آن اعتقاد دارم در نوشته های خود از اينکه اين نيرو ميتواند در تحولات آتی نقش داشته باشد و رقبای اين نيرو متشکلند و رهبری و چهره دارند جامعه ما نياز به متشکل شدن و تقويت اين نيرو دارد دفاع کردم و نه بيشتر. حال اگر هم من به اين نتيجه ميرسيدم که شرکت در حرکت برلین و يا بروکسل گزينه ای مناسب است از آن با عنوان يک گزينه مناسب برای شکل دهی ايتلافی که بتواند تحولات مثبتی را در جامعه شکل دهد دفاع ميکردم و مثل ماشالله سليمی و جمشيد طاهری پور از اينکه تاريخ با اين حرکت است و همه مخالفان آن عليه تجدد و دنباله رو مرتجعين مذهبیند سخن نميگفتم. یا مثال ديگر دوست دانشمندم آقای علمداری در 11 مقاله اشتباهات خاتمی را برشمرده و معين نموده که به چه طريق وی قادربود شکست را مانع شود. من با بحش عمده نظرات آقای علمداری موافقم و از خواندن اين سری مقالات استفاده کردم ولی آيا ميتوان با اطمينان گفت که اگر خاتمی آنچه را که من و ايشان نظرمان هست يعنی برنامه اکثريت و يا اتحاد جمهوريخواهان را اجرا ميکرد حتما نتايج چيز ديگری بود. مگر ايده هايی که اين نيروها ارايه دادند توسط مسيولان جنبش دانشجويي اجرا نشد ولی از نتايج آن زياد نميتوانيم دفاع کنيم. من طبيعتا بعنوان منتقد آن رهنمودها به جنبش دانشجويي حق دارم که بگويم پيش بينی های من در نوشته هايم درست از آب درآمد و آنچه ما گفتيم خطا بود ولی هيچگاه نميتوانم با يقين بگويم اگر آنچه من ميگفتم عمل ميشد، حتما ما با پيروزی مواجه ميشديم. به هر حال آنچه من طرح کردم زير سوال بردن اين نبود که سياست دنيای تصميم گيری است و هر فعال سياسی وظيفه دارد که از تصميم و انتخاب خود با قدرت دفاع کند.

من در مثالی که مطرح کردم قصدم باز کردن يک بحث متديک سياسی و يا يک بحث عميق فلسفی نبود بلکه موضوع ساده تر و مشخص تری ذهنم را اشغال کرده بود و برای اينکه آنرا از جنبه تصميم در آن لحظه تفکيک کنم مثال ديگری در همان رابطه ميزنم. من سال 52 درست در آستانه مخفی شدن دستگير شدم. در دوران فعاليت های دانشجويی چند بار پيش آمده بود که قصد دستگيری مرا داشتند و من عادت کرده بودم که هر شب قبل از رفتن به خانه با ماشين (يا پياده) از سرکوچه مان که کوچه ای بن بست بودم رد ميشدم و دقيقا ميدانستم که برای کنترل کوچه کجا بايد بايستند و من هر بار فهميده و فرار کرده بودم. آنشب بين من و يکی از رفقا بحث تندی پيش آمد و من خيلی عصبانی بودم. در راه هم ماشينم خراب شد و آنهم عصبانی بودن مرا تشديد کرد. من در آن حالت عصبانی برای اولين بار بعد از چند سال بدون کنترل خيابان و يکبار رد شدن از سرکوچه مان مستقيم سرم را پايين انداخته و وارد کوچه شدم و به محض وارد شدن در کوچه يادم آمد که يک ماشين سرکوچه پارک بود و همان لحظه ديدم که آنها وارد کوچه شدند و من دستگير شدم. دستگيرشدن من حاصل خطايي بود که بارها بابت آن بخودم لعنت فرستادم ولی اگر اين خطا را من مرتکب نميشدم آن هفته مخفی شده و امروز امکان قلم زدن در اينجا را پيدا نميکردم. همه آنان که آنزمان مخفی شدند کشته شده اند.

موضوع مورد نظر من اين بود که چقدر مسايلی وجود دارد که ما از نتايج و صحت عمل خود مطمينيم ولی در عمل به آنچه فکر ميکرديم منجر نميشود. شايد ما علاقه داشته باشيم که چنين بحث هايی را فورا در حيطه سياست تعقيب کنيم ولی من بيشتر ذهنم متوجه اين مسايل در زندگی جاری و روزمره مان بود. من در خارج از کشور تنها سريالی را که تماشا کردم سريالی بود بنام سکس در سيتی (البته بحز دو سريال خانه ای در تاريکی و زندگی ملاصدرا در تلويزيون ايران). اين سريال يک سريال سبک آمريکايی بود که بتوصيه يک دوست آلمانی من يک شماره آنرا نگاه کردم و از سناريوی آن خوشم آمد و ما همه خانواده اکثر قسمت های آنرا دسته جمعی تماشا کرديم. در اين سريال سناريو نويس يک سری سوالات خيلی معمولی زندگی را بعنوان تم تعيين ميکرد و به نظر من با آنها خوب برخورد ميکرد. مثلا سوال يکی از شماره های آن اين بود که آدم بايد بدوست پسرش راست بگويد يا دروغ. اولی راه راستی پيش گرفت و برخی مسايل درونی ذهنش را برای او گفت و او هم ظرفيت آنرا نداشت و با هم دعوايشان شد و رابطه شان بهم خورد. دومی از اين تجربه درس گرفت و بدوست پسرش دروغ گفت و او هم يکی از دروغها را فهميد و رابطه شان خيلی بدتر از اولی بهم خورد. سومی از اين تجربيات درس گرفت و سعی کرد با او روراست باشد ولی در حدی که او ظرفيت دارد و در اين جا هم يک مورد رو شد و او گفت تو با من بازی ميکنی و کارشان کم بود به زدوخورد بيانجامد و وقتی چهارمی پرسيد به نظر شما بايد آدم چکار کند همه گفتند آدم بايد و بعد ديدند همه نسخه ها را تجربه کرده اند و به هم نگاه کردند و ماندند چه بگويند و فيلم جواب سوال را به بيننده واگذار کرد. آيا ما در زندگی خود به دهها مورد اين چنينی برخورد نکرده ايم. خيلی از ما بخصوص مادرها که بيشتر نگران بچه ها هستند اگر در مورد بچه سخت گيری کرده ايم و بعد اين کار ما منجر به آن شده که او رابطه اش با ما تضعيف شود بارها گفته ايم که اگر من در اين مورد سخت گيری نکرده بودم چنين و چنان ميشد و اگر وی را آزاد گذاشته ايم بارها و بارها گفته ايم که اگر من در فلان مورد جديتر بودم و جلوی او را گرفته بودم چنين و چنان نميشد.

بياد آوردن اين خاطره مرا باين مشغول کرد که حتی آن چيزهايی که هيچ ترديدی بدرستی آن نداريم ميتواند بنتايجی خلاف آنچه انتظار داشتيم منجر شود. اگر يک عمل ما بنتيجه منفی منجر شد اثباتگر آن نيست که عمل متقابل آن به نتيجه مثبت ميانجامد. اتفاقا من هفته قبل مصاحبه ای با پاولو کويله را گوش ميدادم. او توضيح ميداد که چطور شد از يک ميليتانت چپ بيک گروه اسپيروچوال پيوست.او ميگفت که روزی به اين فکر افتاد که اگر امروز سال 1929 بود و او بدليل يک اتفاق با هيتلر مواجه ميشد و او را اتفاقا ميکشت چه ميشد. او دستگير ميشد و بدليل انکه يک آدم کشته است محاکمه ميشد و همه او را محکوم ميکردند و هيچکس نمی فهميد که او با کشتن هيتلر چه خدمتی کرده. و سپس فکر کرد که در روز چقدر آدمها از کنار حوادثی ميگذرند که چون رخ نميدهد هيچگاه نمی فهمند چه خوش اقبالی هایی داشته اند و يا چه شانس هايی را از دست داده اند. ادامه اين فکر او را به اين نتيجه رساند که در ورای آنچه رخ ميدهد و ما می بينيم روند ديگری هم جريان دارد و ... شايد آنچه ذهن او را گرفت با آنچه فکر مرا بخود مشغول کرد مشابهت هايی وجود داشته باشد. هرچند من و او به نتايجی متفاوت رسيده باشيم. خلاصه کنم من قصد زير سوال بردن تصميم آنزمان يا امروز خود را ندارم. فکر ميکنم اين موضوع زمينه ایست که در يک سوی آن بی تصميمی و ترديد و در سوی ديگر آن خشک فکری و ايمان است و اينکه ما در کجای کاريم هر يک از ما تصميم گرفته و عمل ميکنيم. من تصورم بر اينست که فکر کردن به چنين محدوده های ممنوعه ای ميتواند بما در آگاهانه بودن جايمان کمک کند و نه بيشتر. اگر تقی جان نظر خود مرا بخواهی من اين مثال خود را بعنوان نمونه ای از زير سوال بردن بايدها و نبايدها و نسخه های واحد ميدانم و اينکه خلاصه باندازه آدمهای دنيا راه رسيدن به خدا وجود دارد.

10.05.2006

Read More...

افکار پرااکنده

من پنج سال است که برای رفت و برگشت سرکار بايد روزی 2 ساعت رانندگی کنم و مثل همه ديگرانی که وضع مشابه دارند بخشی از اين وقت را راديو و بقيه را موزيک گوش ميدهم و فکرم از آلپ تا هيماليا و از فراعنه مصر تا جرج بوش پرواز ميکند و آنقدر پراکنده فکری ميکنم يا ميکردم که بعضی وقت ها وقتی ميخواستم ببينم امروز به چه فکر کرده ام نميتوانستم به خودم جواب بدهم. دو سالست که اين مريم کار دست ما داده و با گرفتن تعدادی CDهای داستان مرا معتاد کرده و به همه کسانی که وضع مشابه مرا دارند و بايد زياد رانندگی کنند توصيه ميکنم که اين امکان را امتحان کنند ولی من که اگر موزيک گوش ندهم مريض ميشوم، مشکل جديدی پيدا کرده ام که کی وقت برای موزيک گوش دادن پيدا کنم بعضی وقت ها منجمله هفته گذشته چشم مريم را دور ديدم و هر روز دوباره موزيک را روشن کردم و برای خودم سير وسياحت کردم و فکر کردم چند نکته از اين سیر وسياحت هايم را اينجا بنويسم

35 سال پيش من در چنين هفته ای برای اولين بار دستگیر شدم. در يادآوری آنروزها بياد محمود نمازی افتادم. محمود نمازی نزديکترین رفيق من بود. من و او و انوشيروان لطفی از دبيرستان همديگر را ميشناختيم. من و او در کنکورهای آنسال با هم رقابت داشتيم (رقيب ديگرمان مجيد شريف بود که به دانشگاه صنعتی رفت و ما به فنی رفتيم و راهمان جدا شد.) ما هر دو اهل ورزش بوديم. او فوتباليست بود و من شنا ميکردم و خصوصياتمان بگونه ای بود که باهم خيلی راحت بوديم. من سال 52 برای بار دوم دستگير شدم. من بازجويي سنگينی شدم ولی نتيجه آن خيلی خوب از آب درآمد و آنها همه داستانهای مرا پذيرفتند و اطلاعاتی که من در بازجويي دادم صفر بود. گروه ما که ميتوانست بدليل فعاليت های دانشجويی تا چند صد نفر گسترش يابد به سه نفر محدود ماند و محمود نمازی لو نرفت. او درست نفر بعدی بود و با دادن کوچکترين اطلاعات ميتوانست دستگير شود. من موفق شدم اسم او را مطرح نکنم و او که در صورت دستگيری به يکی دو سال زندان محکوم ميشد بسازمان پيوست و سال 54 دستگير و زير شکنجه کشته شد. من همواره از بازجوییم در آنسال مغرور و سربلند بوده ام ولی اگر من يک ذره بازجوييم ضعيف تر بود شايد الان محمود زنده بود و ما روزهای يکشنبه با هم فوتبال بازی ميکرديم. نتيجه آنچه من آنروز يک پيروزی مطلق ميانگاشتم بگونه ديگری شد.

چند روز پيش در يک جلسه اتحادجمهوريخواهان بين دو تن از دوستانی که من به تجربه و توان هر دو آنها قدر ميگذارم مشاجره سياسی رخ داد. يکی از آنها در دفاع از نظر خود جملاتی خطاب به ديگری گفت که جا نداشت و آن دومی که اين جملات را توهين تلقی کرد جلسه را ترک کرد و من با زحمت زياد او را قانع کردم که در جلسات بعدی حضور يابد. اين دو تن هر دو ميدانند که بارها و بارها آنچه فکر کرده اند اشتباه بوده ولی با وجود اين بازهم آنقدر به ايده های امروزشان اعتقاد داشتند که حاضرند به نزديکترينهايشان توهين کنند. در اين عرصه یعنی در رابطه با نظرات سياسی، سالهاست که خيلی ها نسبی گرايی را پذيرفته اند. من در آستانه و در رابطه با اسناد کنگره ششم در يکسری مقالات از اين که ما سمت گيری اجتماعی سياسي مان را انتخاب ميکنيم و هيچيک از اين سمت گيری ها همه فضايل را با خود نخواهد داشت دفاع کردم که مورد نقد اکثر رفقای سازمانيمان در آنزمان قرار گرفت ومنجمله در جلسه ای که با حضور مجيد عبدالرحيم پور و فريدون احمدی داشتيم آندو باين ايده حمله کرده و جمع هم نظرات آنان را تاييد کرد. ولی فکر ميکنم امروز تفاهم بيشتری در اين زمينه وجود داشته باشد

يادم ميايد که در سال 61 جلساتی با رهبری حزب داشتيم و آنها تاريخ حزب و نکات طرح نشده آنرا برای ما مطرح ميکردند. در جلسه ای احسان طبری دشواريها و مشکلات حزب را در سالهای نيمه دهه 20 توضيح ميداد. ما خيلی متاثر شده بوديم. جمشيد طاهری پورو حتی فرخ نگهدار بشدت احساساتی شده بودند و صحبت هایی کردند و منجمله گفتند ما چقدر خوشحاليم که زمانی بدنيا آمده ايم که اين مشکلات حل شده و ميتوانيم به صحت نظراتمان مطمين باشيم. احسان طبری در جواب گفت که مطمينا ما خيلی پيش آمده ايم ولی در سياست قضاوت راجع به درستی سياست هايمان را معمولا بعد از يک نسل و حنی دو نسل ميتوان انجام داد. جمله ای که برای من بسيار جالب بود و در اين سالها بارها آنرا به خاطر آورده ام.

در عرصه نظر خيلی از ما باين امر فکر کرده ايم ولی آنچه مرا بفکر فروبرد کمی بيش از نادرستی نوع برخورد با نظرات بود. آنچه مرا بفکر فروبرد اين بود که اگر من نسبی گرايی را تعميم دهم آنگاه آيا ميتوان شور و انرژی برای اقدامات خارج از نرم ايجاد کرد. اگر من روز انقلاب باين فکر ميکردم که اين انقلاب در فراز نشيب هايش معلوم هم نيست که نتيجه اش شکوهمند باشد، آيا ميتوانستم قاطعانه تصميم گيری کنم. اگر من فکر کنم که آنچه پيروزی ميانگارم معلوم هم نيست آخرالامر قطعا پيروزی باشد آيا دچار ترديد در عمل نميشوم. من در نوشته ای که راجع به صمد دو سال پيش نوشتم و روی آن خيلی کار و فکر کرده بودم نوشتم که "جامعه بشری نيازمند قهرمانانی است که نه بگويند و آماده پذيرش عواقب نه گفتن خود باشند عرصه نه گفتن را بايد بازتعريف کرد." ولی اگر قهرمانانی که حاضرند دشواريهای نه گفتن را بپذيرند در عواقب آنچه ميخواهند نه بگويند شک کنند، نخواهند توانست در ايده هايشان پيگير باشند.

چند ی پيش دوستی که يک کار تحقيقی ميکند با من مصاحبه داشت. وی که چند سال در زندان بوده، به برخورد ها و نظرات چپ روانه زندانيان در زندان جمهوری اسلامی در رابطه با مسايل زندگی شکوه ميکرد. من باو گفتم حرفهايش صحيح است ولی فراموش نکند که زندانيانی که تحت فشار بودند مجبور بودند از خود در آن شرايط دشوار دفاع کنند و اگر در اين رابطه بر دگم هايی هم در آن شرايط که امروز به نظر ما خيلی عقب مانده و غير منطقی بودند پافشاری داشتند بايد آنان را فهميد و بايد از اين زاويه هم به مساله نگاه کرد و حرفها را مجرد بررسی نکرد. من فکر ميکنم همه ما خيلی وقت ها بر نکاتی تکيه ميکنيم که بدون آنکه خود متوجه باشيم از خودمان دفاع ميکنيم و در عمق وجودمان خيلی به آن حرفها در ان حد که بيان ميکنيم اعتقاد نداريم. ولی آيا در زندگی همواره بنوعی ما با چنين نيازهايی مواجه نيستيم. و خلاصه تعادل مابين واقع بينی و نسبی ديدن و نياز ما برای ايجاد شور و انرژی در جهت تغيير چگونه و کجاست.

همانطور که گفتم اين نوشته ها تنها فکر های موقع رانندگی (و دويدن) است و شايد اساسا جواب ثابت نداشته وباندازه تعداد آدمهای دنيا اينگونه مسايل پاسخ داشته باشد (باندازه تعداد آدمهای دنيا راه رسيدن به خدا وجود دارد)

24.04.2006

Read More...

راحع به مهدوی کيا

دوست عزيزدر نوشته ات راجع به مهدوی کيا بدرستی نقدی از برخورد نشريات رژيم نمودی و نوشته ای آيا اينکه نشريه اعتماد گفته اين موضوع يک امر خصوصی است، اگر مهدوی کيا زن نيز بود چنين برخوردی داشت ولی متاسفانه فراموش کردی که برخورد برخی از دوستان و رفقای ما در انعکاس اين خبر بسيار منفی تر از نشريه اعتماد بود و اگر بايد در اين زمينه سيخونکی به نشريه اعتماد زده شود، آنوقت به خودمان بايد سيخونک بزرگتری بزنيم.

من شخصا مهدوی کيا را بعنوان يک فوتباليست بسيار تحسين ميکنم و معتقدم بهترين و موثرترين بازيکن ايران در چند سال اخير بوده و موقعيت وی هم در شهر هامبورگ و هم در جام آلمان هم بدليل توانايی هايش و هم بدليل رفتارش قابل مقايسه با ديگر بازيکنان ايرانی از قبيل دايی و هاشميان و کريمی و ديگران نيست ولی موضوع اينست که وی زن داشته و نميدانم کدام روايت صحيح است که با دختر ديگری ازدواج کرده يا او را صيغه کرده. من برخورد اروپاييها را با اين نوع مسايل که معتقدند در رابطه با اين امور قانون وجود دارد و ربطی ببازی فوتبال و موقعيت وی ندارد قبول دارم و نشريه اعتماد هم حداقل چون او مرد بوده برخورد درستی داشته. برخوردی که وقتی معلوم ميشود فرانسوا ميتران از دوست دخترش يک فرزند دارد و سالها اين امر را مخفی کرده بود موقعيت او را بعنوان يک سياست مدار برجسته زير سوال نميبرد و برخورد آمريکاييها که مسايل خصوصی زندگی ميتواند همه چيز را تحت الشعاع قرار دهد قبول ندارم ولی در چهارچوب نرم اين جوامع در چنين شرايطی هردو زن (يا در شرايط عکس آن هر دو مرد) ميتوانند بدرستی مدعی باشند و اگر او از زن دوم بچه دار شده باشد که اثبات درستی يا نادرستی اين ادعا دشوار نيست بايد هميشه مبلغ قابل توجهی بپردازد. و اگر هم بچه دار نشده باشد زندگی مشترک با وی حقوقی برای او بوچود مياورد. از نظر ارزشهايی که ما قبول داريم عمل کردن به چنين قوانينی هر چند ميتواند بضرر تيم فوتبال ايران باشد بايد مورد تاييد و حمايت ما قرار گيرد. اگر نشريه بيلد اين موضوع را بوسيله ای برای تمسخر ايرانيان تبديل ميکند بايد اين برخورد مورد نقد قرار گيرد و نه اينکه با انعکاس يک جانبه دعوا و حقه باز بودن و وسيله توطيه ناميدن دخترو ذکر اينکه او قبلا هم مبالغ قابل توجهی از شوهر اولش گرفته (کجای اين کار اشکال داشته. از شوهرش جدا شده و مطابق قوانين اروپا طرف ثروتمند تر بايد بخشی از داراييش را به طرف ديگر بپردازد) اصل ارزشهای مورد تاييد ما را زير سوال برد. وقتی زن و مرد با هم حد اقل چند ماه زندگی مشترک دارند، ديگر توطيه و برنامه ريزی در اين رابطه بسيارنا محتمل است و اگر هم باشد باز هم مساله را عوض نميکند

در اين زمينه متاسفانه دوستان و رفقای نزديک ما در انعکاس خبر احساسات ناسيوناليستی و ضديتشان با نشرياتی چون بيلد بر ارزشهای مورد قبولشان غلبه کرده و از نشريه اعتماد هم منفی تر برخورد کردند و عجيب تر آنکه برخی از رفقا و دوستان ما که در اين زمينه ها حساسيت بالا دارند اصلا حساسيتی نشان ندادند.

البته مورد نظر من اين نيست که اين موضوع را بيک بحث سياسی تبديل کنيم ولی تاکيد بر اينکه ارزشهایی که قبول داريم از منافعمان يا درست تر بگويم از منافع لحظه ایمان که دراين زمينه منافع ناسيوناليستی مان است بايد برتر باشد.

بررسی موضوع مهدوی کيا از لحاظ ارزشی در صلاحيت دادگاههای آلمان (و نه ايران) است و ربطی به ارزشهای وی بعنوان برجسته ترين فوتباليست ايران ندارد.

مهدی فتاپور

17.04

Read More...

يک خبر

راجع به يک خبر


چند روزپيش خبری خواندم که مرا بسيار متاثر کرد. خلاصه خبر اينست که در شهر نيويورک در يک دفتری که ۳۰ کارمند داشته يکی از کارکنان که ۳۰ سال است برای اين شرکت کار ميکند روز دوشنبه حين کار روی صندليش سکته ميکند و تا شنبه بعد هيچکس متوجه نميشود و روز شنبه نظافتچی که برای نظافت آمده بود متوجه ميشود که او سکته کرده و مرده است. يک هفته تمام او مرده بوده و نه در محل کار کسی با او صحبت کرده و نه بيرون شرکت کسی منتظر او بوده و يا سراغی از او گرفته و از نبودن او نگران شده.

شايد در اين دنيایی که ما در بمباران اخبار ناگواريم و در کشوری که صد ها هزار جوان آن معتاد به هرويین هستند و يا روزنامه نگارانی وجود دارند که ترجيح ميدهند ديرتراز زندان بيرون بيايند و شماتت اطرافيانشان را به خاطر بی کاری و بی پولی تحمل نکنند اين خبر هم يکی از همان مجموعه و شايد نه دردناکترین انهاست. من روزانه علاوه بر آنچه در سايت ها ميخوانيم حداقل ده ميل از اينگونه اخبارناگوار دريافت ميکنم. برخی از دوستان و يا رفقا هم لطف دارند و بدليل آنکه به دو سه ليست که من عضوش هستم اخبار را ميفرستند و بعد دوستان دريافت کننده هم همين طور آنرا فوروارد ميکنند من ميل واحدی را چند بار دريافت ميکنم. ( در يک مورد ۱۴ بار در عرض چند ساعت) . در اينجا قصد شکايت من از اين عمل نيست چون رفقا و دوستان همگی ميکوشند که مبارزه سياسی در راه دمکراسی را تقويت کنند ولی من شخصا هر چه بيشتر باين نتيجه رسيده ام که اگر توضيح بدبختی ها و نارسايی ها برای جلب مردم به مخالفت با نيروهای حاکم موثر است در رابطه با کسانی که موضع سياسی روشن دارند توضيح بدبختی ها به انگيزه ای برای فعاليت جديتر نمی انجامد و آنچه انگيزه بوجود مياورد احساس تاثير گذاری و اميد به تغيير است. مريم ما که از من هم در اين زمينه بيشتر پيش ميرود و ميگويد من از خواندن نوشته ها و بخصوص برخی فيلم های روشنفکری ايرانی و يا خارجی (فستيوال کانی) که ادمهایی را تصوير ميکنند که در يک دايره بدبختی گرفتارند و هيچ مفری برايشان وجود ندارد احساس خفگی پيدا ميکنم. چنين نوشته ها و فيلم هايی مرا ناراحت ميکند و بس و ترجيح ميدهم آنها را نگاه نکنم.

این مقدمه مفصل خارج از موضوع را نوشتم تا بگويم با وجود اين ديدگاهم ؛ اين خبرمرا بشدت متاثر کرد و بنوشتن اين چند سطر واداشت و خيلی فکر کردم که چرا اينقدر متاثر شدم. شايد باين دليل که در زندگی عملی ما دراروپا و آمريکا در سالهای اخير ما با آدمهايی که با دستگيری و زندان و يا فقر و گرسنگی مواجه شوند مستقيم مواجه نيستيم ولی بدبختی هايی از نوع اين خبر را می بينيم. ولی بيشتر از ان فکر کنم ناراحتی من از اين بود که اين خبر بدبختی متفاوت از آنگونه که ما با آن مواجه بوديم نقل ميکند. آن بدبختی های ذکرشده بازمانده رنج هايی است که همواره وجود داشته و در طول زمان رو به تضعيف رفته ولی اين نوع بدبختی و تنها شدن بسياری از آدمها مال اين دوران است و معلوم نيست که در آينده تشديد نشود. در زندگی خصوصی بطور مداوم تنهايی تشديد شده و روابط و بازيهای اينترنتی در اين زمينه کيفيت جديدی پديد آورده که شايد با واردشدن تلويزيون بزندگی انسانها قابل قياس است. ولی اين خبر تنها به زندگی خصوص مربوط نيست. وی يک هفته روی صندلیش در سلول کامپيوتريش فوت کرده و ۳۰ کارمند ديگر در طی اين يک هفته حتی يکبارنخواسته اند با او حرف نزده اند

من در پروژه ای که ۵ سال است کارميکنم فضای کار قابل قياس با آنچه در اين خبر تصوير شده نيست. ما در سالنی هستم که نزديک با ۲۰ نفر در آن کار ميکنند و هر ۴ نفر با ديوار مقوايی از هم جدا شده اند ولی صدای هم را ميشنويم. هر چند گاه يکبار بدليل يک اشتباه لپی و يا حتی بی دليل افراد متلکی نثار همديگر ميکنند و همه قهقه ميزنند و من هم که بدليل نفهميدن ريزه کاري های زبانی نمی فهمم کجای اين متلک که بعضی وقت ها هم خطاب به خود من است خنده دار بود برای پوشاندن اين نقطه ضعف بلندتر از همه می خندم و يا روزی دو سه بار يکی از افراد و خيلی وقت ها خود من يکی از اين جوک های خيلی وقت ها بی مزه اينترنتی را برای همه ميفرستد و چون همه همزمان آنزا نگاه ميکنند صدای خنده از هر گوشه اطاق بلند ميشود. ولی آيا اين فضای کار در برابر فضای کاری که در برخی از شرکت های بالاخص آمريکايی غالب است و اوج آن در اين خبر منعکس شده و افراد هريک در سلولهای کامپيوتری می نشينند و هر کس سرش بکار خودش گرم است امکان مقاومت دارد.

چند دهه قبل روشنفکران نگران تسلط روابطی بودند که در فيلم عصر جديد چارلی چاپلين منعکس است. چنين روابطی مسط نشد ولی من متاسفانه جزو خوش بين ها نيستم و بر اين نظر نيستم که نقش غالب در عقب رانده شدن چنان روابطی بدليل غير انسانی بودن آن روابط و حاصل مبارزه مدافعين حقوق بشربود بلکه فکر ميکنم آنچه مارکس ميگفت در اين زمينه صادق است. برنده؛ روابطی است که کارآيی بيشتر داشته باشد. عمده دليل شکست سوسياليسم ناتوانی برنامه ريزی متمرکز در توليد هر روز پيچيده تر و متنوعتر کالاها و خدمات بود. روابط تصوير شده در آن فيلم مسلط نشد بدليل آنکه تنوانست کارآيی توليد را بالاخص با پيچيده تر شدن آن و تضعيف نقش کار ساده افزايش دهد. دريکی دو دهه اخير روند جهانی شدن در اين عرصه تغييرات جديدی بوجود آورده. ۳۶ ساعت کار در هفته که بيست سال پيش بعنوان يک هدف قابل تحقق تصور ميشد و در برخی کشور ها مثلا در فرانسه و آلمان دراين راستا در جهت کاهش ساعت کار عمل شد امروز با روندهای معکوس مواجه شده و سنديکاها بايد از حفظ ۴۰ ساعت کار دفاع کنند. در آمريکا کسانی که ۴۰ ساعت کار ميکنند قليلند و اکثرا درعمل بيش از ۴۰ ساعت کار ميکنند. تصور نميشود ۵ هفته تعطيلات در اروپا بسادگی بتواند در برابر يک (يا دو هفته) تعطيلات در سال آمريکا مقاومت کند. آيا کار در سلولهای مجزا و اينکه هر کس وظيفه معين خود را داشته باشد کارايی بيشتری از کار در تيم و محيط های جمعی خواهد داشت و محيط کاری که در اين خبر تصوير شده تصويرافراطی ازآينده ( و يا بخشی از آينده) است.

Read More...

صمد و ماهی سياه کوجولو

صمد و ماهی سياه کوچولويش




fatapour@gmx.de
چهارشنبه ٨ مهر ١٣٨٣

سی و هفت سال از درگذشت صمد بهرنگی گذشت. سی و هفت سال پيش هنگامی که آبهای ارس صمد را در خود فرو برد نه او و نه هيچيک از همفکرانش نميتوانست تصوری از تحولات عظيم اجتماعی سياسی که در اين سالها رخ داد، داشته باشند. تحولاتی که در بسياری وجوه با تصورات و خواستهای وی منطبق نبود.
اگر در گذشته سالگرد درگذشت صمد محرکی بود که دهها تحليل گر ادبی اجتماعی به بررسی آثار، شخصيت و تاثير کار او بپردازند، مدتهاست که اين روزاين نقش خود را از دست داده است. حتی در سالهای اخير چگونکی مرگ وی و مباحث در اين رابطه، بيش از آثار و نوشته‌های او مورد بحث قرار گرفته. همه تحليل گران سياسی ادبی اين تغيير را مورد توجه قرار داده اند
فرج سرکوهی در اين رابطه چند سال قبل در نشريه آدينه نوشت: "حديث صمد بهرنگی و نه نقش و تاثير او بر ادبيات کودکان، امروز حديثی کهنه شده است.... اکنون ما با صمد بهرنگی نويسنده و روشنفکر روبه روييم و داوری اکنونمان بی شک معيارهای ديگری است جز آنچه در دهه ٤٠ و ٥٠ بود" مسعود نقره‌کار در مقاله اخيرش در نشريه ايران امروز مينويسد: "نويسنده ، پژوهشگر و كوشنده‌ی سياسی‌ای كه حديث‌اش كهنه شدنی نيست. افسانه‌ای كه به اعتبار زندگی‌ای پويا و نمونه‌وار "كاركرد خود را از دست نخواهد داد." محمد‌هادی محمدی و علی عباسی در مقدمه کتاب با ارزش صمد ساختار يک اسطوره مينويسند صمد به يک اسطوره بدل شد و "تاريخ اسطوره‌ای روايت راويان تاريخ است که چيزی جز انديشه و ذهنيت روزگار و جامعه خود را بيان نکرده‌اند" و با توضيح زير سوال رفتن اسطوره در دنيای مدرن مينويسند " اسطوره اگر انرژی داشته باشد انديشه باورمندان خود را دگرگون ميکند. اما هنگامی که اين انرژی فروکش ميکند؛ به يادگاری فرهنگی تبديل ميشود|" علی اشرف درويشيان به اين تغييرات نگاه انتقادی دارد و بر اين نظر است که بی توجهی جوانان و روشنفکران امروز به عدالت اجتماعی عامل بی توجهی به صمد است وی در مقدمه کتابی که بيادمان صمد منتشر کرده مينويسد "آنها که گذشته‌های خود را آگاهانه به فراموشی سپرده اند، با نااگاهی چنين ميپندارند که دوره صمد بهرنگی و کتاب‌هايش سپری گرديده.... آنان با يورش توفان سهمگين سرکوب‌ها و به دنبال آن ناکامی‌ها همه چيز را پايان يافته پنداشتند و آرام آرام از واقعيات دور شدند و اينک برا ی آنها ديگر نه انسان ستمديده‌ای وجود دارد و نه کودک بی‌پناهی".
فرج سرکوهی و مسعود نقره کار با وجود تاکيدات متفاوتشان بدرستی بر زندگی صمد و نقش صمد بعنوان بزرگترين نويسنده ادبيات کودکان ايران تاکيد ميکنند. نوشته‌های صمد در تاريخ ادبيات ايران ماندگار خواهد بود. ولی ما در دوران اخير شاعران و نويسندگان بزرگ ديگری که آثار آنان نيز جاودانه خواهد بود داشته ايم ولی هيچيک از آنان موقعيت صمد را نيافتند. صمد به اين دليل به يک اسطوره بدل شد که نوشته‌های وی، آرمانها، روانشناسی و خواست‌های يک نسل از روشنفکران و جوانان ايران را منعکس کرد. صمد به اين دليل اسطوره شد که توانايی ادبی وی او را قادر ساخت که شخصيت ماهی سياه کوچولو را بيافريند و با ترجمه شخصيت چخ بختيار وی را به چهره‌ای آشنا بدل سازد. دو شخصيتی که بيان کننده تمايلات و ايده‌های يک نسل از روشنفکران ايران بودند. بررسی صمد بدون بررسی اين دو شخصيت ناقص است و بررسی تحولات نظری روشنفکران جوان ايران در نيمه دوم دهه ٤٠ و دهه ٥٠ بدون بررسی صمد و آثارش ناممکن است.
اين تنها کودکان و نوجوانان نبودند که با استقبال از نوشته‌های وی نقش اسطوره‌ای به صمد بخشيدند بلکه اين روشنفکران جوان و دانشجويان ايران بودند که خواست‌های خود را در نوشته‌های او منعکس ديدند و صمد را به اسطوره بدل ساختند.

جنبش روشنفکران و جوانان ايران در دهه ٥٠
صمد در سال ٤٧ درگذشت. در دورانی که پس از رفرمهای ارضی به نظر ميرسيد که رژيم شاه در نيرومند ترين موقعيت است و قادر گرديده همه مقاومت‌ها را درهم شکند. سازمانهای سياسی بزرگ آنزمان، حزب توده و جبهه ملی ضربه خورده و از نظر سياسی در موقعيت ضعيف و تدافعی بودند. ولی در درون جامعه، در ميان دانشجويان و روشنفکران ايران جنبشی نوين در حال شکل گيری بود. جنبشی که با جريانها و حرکات سياسی پيشين متفاوت و به آنها بی اعتماد بود و بيش از آنکه با مبارزات سياسی اجتماعی پيشين مشابهت داشته باشد، با جنبشی که در درون جوانان اروپا و آمريکا در حال شکل گيری بود تشابه داشته و از آنها تاثير ميپذيرفت. جنبشی که خواهان دگرگونی بنيادی همه ارزشهای فرهنگی و اجتماعی و سياسی حاکم برجامعه بود. صمد بهرنگی زبان گويای اين جنبش است. وی در آستانه شکل گيری اين جنبش درگذشت و با اوج گيری آن در سالهای بعد صمد نيز به اوج رفت. بررسی صمد بهرنگی، ايده‌ها و آثاروی بررسی نظرات و روانشناسی يک نسل از روشنفکران ايران است.
ماهی سياه کوچولو نمود نفی پذيرش زندگی روزمره جاری و شورش بر علیه ارزشهاي پذيرفته شده ايست که توسط ديگران دفاع ميشود. ماهی سياه کوچولو نماد جوانی است که مرزها را درهم ميشکند خطر و دشواريها را ميپذيرد و به جستجوی دريا ميرود. دريا تحولات عظيم اجتماعی است. ماهی سياه کوچولو در دريا امکان دارد که به هر سو حرکت کند و آزاد باشد. محدوديت‌های چشمه کوچک زندگی روزمره اورا آزار نميدهد. ماهی سياه کوچولو جستجو گراست؛ شورش گر است؛ آرمانخواه است و اينها همه بيان کننده آرزوها و روانشناسی نسلی از جوانان و روشنفکران ايران بود که به صحنه ميامدند.
چخ بختيار نمود يک شهروند اقشارمتوسط جامعه ماست. نماد فردی است که شغل آبرومندی دارد؛ خانواده داشته و خانواده اش را دوست دارد. بطور نامرتب روزنامه و گاها کتابی ميخواند تا بتواند در مجامع اظهار نظر کرده واز ديگران عقب نماند. نسبت به مسايل اجتماعی موضع دارد ولی حاضر نيست در اين رابطه اقدامی نمايد که هزينه داشته باشد. چخ بختيار نماد فردی از اقشار متوسط جامعه ايران است. فردی که همه خوب و بدهای جامعه ايران را نمايندگی کرده واز ارزشهای پذيرفته شده جامعه پاسداری ميکند. از نظر صمد چخ بختيار سمبل ايستايی است. صمد چنين چهره‌ای را بعنوان چهره پاسدار زندگی جاری جامعه زير بار تندترين انتقادات ميگيرد.
ما جوانان آندوران ميخواستيم جامعه ديگری بسازيم. ما ميخواستيم جامعه‌ای بسازيم که در آن همه نابرابيها و ظلم‌ها ريشه کن شده و همه آ نچيزهايی که انسانی و مثبت ميدانستيم حاکم باشد. خواست ما به دگرگونی قدرت سياسی محدود نميماند. ما ميخواستيم همه چيز را دگرگون کنيم و جامعه‌ای بسازيم که ازبنيان با جامعه‌ای که پدران ما در آن زندگی کرده بودند متفاوت باشد. اگر در جامعه ما ثروت بزرگترين امتياز بود ما آنرا بی ارزش ميانگاَشيم. اگرديگران در عرضه تجملات با يکديگر به رقابت می‌پرداحتند ما عليه هرگونه تجملی بوديم. اگر ديگران خوب لباس ميپوشيدند ما بد لباس ميپوشيديم. موسيقی مورد پسند ما موسيقی‌های محلی بود که درمحيط اطراف ما کمتر مورد توجه و بندرت از راديو و تلويزيون پخش ميشد. ما همه ارزشهای پذيرفته شده را به چالش ميطلبيديم. دگرگون خواهی هميشگی جوانان درآندوران در ايران نيز همچون اروپا و آمريکا بيک جنبش راديکال اجتماعی فراروييد. صمد بهرنگی زبان اين جنبش بود.
عدم طرح چگونگی مرگ صمد تنها گناه کسانی که از اين امر اطلاع داشتند و سکوت کردند نيست. جنبشی که ماهی سياه کوچولو سمبل آن بود نميخواست بشنود که ماهی سياه کوچولو غرق شده. ماهی سياه کوچولو بايد بدست مرغ ماهي خوار کشته ميشد. مگر نه آنکه نه تنها در ايران بلکه در سرتاسر جهان، جوانان آنروز پس از ٤٠ سال حتی امروز هم مايل نيستند راجع به خشونت چه گوارا در قبال مخالفين، پس از انقلاب کوبا چيزی بشنوند.
امروز در ايران فکرو روانشناسی حاکم بر جوانان و روشنفکران با آنچه صمد و همفکرانش معتقد بودند فاصله زيادی دارد. علی اشرف درويشيان حق دارد که بر اين فاصله انگشت ميگذارد. صرف نظر از آنکه چه قضاوتی از اين تحول داشته باشيم اين تمايز واقعی است. جوانان امروز از زاويه‌هایی کاملا متفاوت با ٣٠ سال پيش با مسايل اجتماعی تماس ميگيرند. امروز جوانان قبل از آنکه از زاويه برابری و ضرورت دگرگونی‌های عميق اجتماعی با مسايل سياسی اجتماعی تماس گيرند، از ضرورت کسب آزاديهای فردی آغاز به حرکت ميکنند. امروز تشکيلات مخفی، مبارزه قهرآميز و انقلاب اجتماعی جاذبه آنروزها را ندارد. حتی بخش بزرگی از جوانانی که امروز سيستم حاکم بر جامعه را نفی ميکنند آرزوی خود را نه رسيدن به دريای تحولات اجتماعی، بلکه پيوستن به زندگی بقول صمد "چخ بختيار"‌هايی ميدانند که در آنسوی اقيانوس زندگی ميکنند. و نه فقط در ميان جوانان بلکه در سطح عمومی جامعه نيز به نظر من آنچه کاظم علمداری تحت عنوان تقويت پراگماتيسم در اشکال مبارزه مردم مينامد واقعی است. اين تغييرات صرف نظر از آنکه چه قضاوتی در قبال عناصرآن داشته باشيم هم در ايران و هم در جهان يک واقعيت است. بررسی آثار صمد و روانشناسی حاکم بر روشنفکران و جوانان ايران آنروز تنها با توجه به شرايط تاريخی و تغييرات عظيمی که در جهان بوجود آمده امکان پذير است.

صمد و جنبش چريکی
بسياری از تحليل گران صمد را نماينده و سخنگوی جنبش چريکی ميدانند. اين تصوير واقعی نيست. اکثريت قريب باتفاق دانشحويان علاقمند به مسايل اجتماعی و روشنفکران ايران در اوايل دهه ٥٠ به حمايت از چريکهای فدايی خلق ( و مجاهدين خلق) برخاستند و به همين دليل اين جنبش در مواردی مسامحتا جنبش فداييان نام گرفت. ولی يکسان انگاشتن اين جنبش و جريان چريکی خطاست. اين جنبش قبل از تاسيس سازمان چريکهای فدايی خلق شکل گرفت و پس از آنکه بخش بزرگی از نيروها و کادرهای آن مبارزه چريکی را رد کردند به حيات خود ادامه داد و همه مشخصات پيشين خود را حفظ کرد.
تحليل گرانی که صمد را نماينده جريان چريکی ميدانند، عمدتا به دو فرازاز نوشته‌های او اشاره ميکنند. خنجری که ماهی سياه کوچولو با آن شکم مرغ ماهی خوار را ميدرد و بخصوص پایان داستان ٢٤ ساعت در خواب و بيداری که لطيف قهرمان داستان پس از آنکه شتر مورد علاقه اش را ميفروشند آرزو ميکند ايکاش مسلسل پشت ويترين به او تعلق داشت.
صمد بهرنگی در سال ١٣٤٧ درگذشت ونوشته‌های وی در سالهای ١٣٤٦ و قبل از آن نوشته شده. در اين زمان بحث مبارزه چريکی در محافلی که صمد به آنها تعلق دارد در آغاز کار است و هنوز دو سال تا نوشته رد تيوری بقا پويان و مبارزه مسلحانه هم استراتزی و هم تاکتيک مسعود احمدزاده زمان لازم است. مسعود احمدزاده در نوشته خود پروسه تکوين فکری گروه را توضيح ميدهد و تشريح ميکند که گروه در ابتدا به کار سياسی توده‌ای و تشکيل حزب طبقه کارگر معتقد بود و در چه پروسه‌ای پس از آشنايی با نظرات رژی دبره به ضرورت مبارزه مسلحانه (چريکی) اعتقاد پيدا کرد.
صمد درهمه نوشته‌های خود ستم ديده‌ها را به مقاومت در برابر ستمگرانی (ثروتمندانی) که آنان را تحقير ميکنند فرا ميخواند. لطيف در ٢٤ ساعت در خواب و بيداری به صورت پيرزن پولداری که با اتومبيل باو زده و بعد هم تحقيرش ميکند تف ميکند، در همان کتاب وی با پاره آجر شيشته مغازه‌ای که صاحب آن وی را گدا مينامد خرد ميکند. اولدوز در کتاب اولدوز و کلاغها پای مادر بزرگ را گاز ميگيرد. در کتاب يک هلو و هزار هلو درخت هلو زمانيکه می‌بيند ميوه‌هايش نصيب باغبانی ميشود که در کاشت و پرورش وی نقشی نداشته اعتصاب ميکند و از دادن هلو سرباز ميزند و دهها نمونه ديگر. آرزوی داشتن مسلسل نيز در همين چارچوب مطرح است و نه الزاما مبارزه چريکی.
نوشته‌های صمد ستم ديده‌ها را به مقاومت و مبارزه فرا ميخواند. طبيعتا چريکها در نوشته‌های صمد و مبارزه جويی نهفته در آنها انعکاسی از ايده‌ها و مبارزه خود را ميديدند و ماهی سياه کوچولو به سمبل فداييانی که اسلحه بر کف گرفته و در مقابله با ديکتاتوری حاکم مرگ را پذيرا ميشدند؛ تبديل شد. ولی چنين قهرمانانی نه در ايران و نه در جهان محدود به چريکها و معتقدين به مشی چريکی نبوده اند. ويتنامی‌ها وان تروی را داشتند، آلمانی‌ها روزالوگرامبورگ را ؛ مکزيکی‌ها زاپاتا را و ما بابک و ستارخان را. آرمانخواهی، فداکاری و دلاوری ماهی سياه کوچولو مبتواند سمبل تمامی جنبش‌های آرمانخواهی باشد که به مبارزه راديکال با دشمن رو آورده اند. اين سمبل در آن دوران توسط روشنفکرانی که هيچ مناسبتی با جنبش چريکی ندارند نيزپذيرفته شد. ايرج جنتی عطايی در ترانه دريايی که با صدای گوگوش خوانده شد ميگويد:
کمکم کن؛ نگذار اينجا بمونم تا بپوسم؛ کمکم کن؛ عشق نفرينی بی پروايي ميخواد؛ ماهی چشمه کوچک هوای تازه دريايی ميخواد؛ دل من درياییه؛ چشمه زندون منه؛ قطره قطره‌های آب مرثيه خون منه.

نقد جنبش روشنفکری ايران دردهه ٥٠
در چند سال گذشته جنبش روشنفکری و جوانان ايران در سالهای دهه ٥٠ توسط بسياری از تحليلگران بعنوان يک نقطه حضيض مورد نقد قرار گرفته و از ايده‌های حاکم برا ين جنبش از زاويه ستيزشان با مدرنيسم انتقاد شده و ميشود. مگر نه اينکه اين جنبش بکارگيری قهر در برابر قهر را تيوريزه ميکرد، مگر نه اينکه اين جنبش با ساختن اسطوره‌ها نقد و آزاد فکری را مانع ميشد، مگر نه اينکه اين جنبش با برخورد خصمانه با امپرياليزم و رزيم‌های حاکم در اروپا و آمريکا مانع برخورد همه جانبه با غرب ميشد، مگر نه اينکه اين جنبش صحنه اجتماعی را ساده کرده و خوب و بد را سياه و سفيد ميکرد، مگر نه اينکه اين جنبش با برخی اقدامات فرهنگی رژيم در راستای مدرنيسم ضديت ميکرد و .....بالاخص از آنجا که در ايران به دليل هژمونی نيروهای واپس گرا در جريان انقلاب، اين نيروها از تمام ضعف‌های اين جنبش برای تقويت و گسترش ايده‌های خود درجامعه بهره گرفتند، نقد جنبش روشنفکری ايران در آندوران با ذکر مثالهای واقعی اين هم پيوندی‌ها، دارای پشتوانه استدلالی نيرومندی است.
جنبش اعتراضی جوانان و روشنفکران ايران در آن سالها يک جنبش اعتراضی راديکال است. در ايده‌ها و عملکرد اين جنبش ميتوان فاکتهای متضاد دررد و يا تاييد آن فراوان يافت. ما مخالف استبداد بوديم و عليه آن ميرزميديم، ما دمکرات بوديم چون ميکوشيديم مردم در حيات اجتماعی خويش نقش داشته باشند، ميکوشيديم تشکلهای توده‌ای شکل گيرند و قدرت يابند. ما دمکرات نبوديم چون آماده آن بوديم که عليه آزادی آنانی که تفکرشان را ضد ايده‌های خود ميدانستيم عمل کنيم. ما عدالت خواه بوديم چون محرکمان نفی هر گونه ستم و شکل دهی جامعه‌ای بود که در آن برابری تامين شده باشد وهمه بتوانند آزاد بوده و استعدادهايشان را بکار گيرند. ولی همزمان ما آماده آن بوديم که در بی عدالتی بر کسانی که آنها را دشمنان مردم ميدانستيم چشم فروبنديم و پس از انقلاب فرو بستيم. ما طرفدار مدرنيسم بوديم چون عليه سنت‌های عقب مانده جامعه شوريده و ميکوشيديم فرهنگ ديکری را جايگزين آن سازيم . ما مخالف خرافات و خواستار تحول فرهنگی و پيشرفت بوديم . ما مخالف مدرنيسم بوديم چون با بخشی از تحولاتی که در اين راستا توسط رژيم مطرح و پيش برده ميشد ضديت ميکرديم. ميتوان با برجسته کردن و انگشت گذاردن روی هر يک از اين جنبه‌ها نتيجه گيری‌های متفاوتی نمود. ولی مگر جنبش همزاد اين حرکت در اروپا و آمريکا فاقد چنين تناقضاتی است. مگر نه آنکه هستند تحليل گرانی که آن جنبش را نيز بعنوان يک نقطه افول مورد قضاوت قرار ميدهند. جنبشی که لاابالی گری و بی مسيوليتی را گسترش داد؛ جنبشی که مواد مخدر را در جامعه نهادينه کرد، جنبشی که با تمجيد خشونت در برابر خشونت و يا اعمال قهرعليه حاکميت‌های ديکتاتور، فکری را بنيان گذاری و تقويت کرد که تا بامروز نيز آثار آن تداوم دارد و گروههای تروريست از آن بهره ميگيرند، جنبشی که به فمينيست‌های افراطی پرخاشگر ميدان داد و به روند برابری زنان و مردان لطمه زد، جنبشی که بی بند و باری جنسی را گسترش داده و سکس را جايگزين عشق کرد و ...
در فرانسه انتخاب رژی دبره بعنوان يکی ازمشاورين نزديک فرانسوا ميتران جنجال سياسی پديد آورد و در آلمان انتشار عکس فيشر وزير امورخارجه آلمان هنگام کتک زدن پليس‌ها، چندين ماه به يکی از مهمترين مباحث سياسی بدل شد. ولی اکثريت تحليل گرانی که کليت اين جنبش را نه از زاويه منافع سياسی حزبی، بلکه در ابعاد اجتماعی، تاريخی آن مورد بحث قرار ميدهند، اين جنبش را يک "نه" به نارسايی‌های جامعه در آنروزميدانند. "نه"‌ای که جامعه غرب به آن نياز داشت. پذيرش پست وزارت در دولت بورژوايی آلمان توسط فيشر و اتو شيلی و تريتين (وزرای خارجه، کشور و محيط زيست آلمان) خود نشاندهنده فاصله عظيمی است که آنان را از تفکرهای دوران جوانيشان جدا ميکند ولی فيشر در تمام مصاجبه‌ها با وجود فشاری که باو وارد شد تنها از مضروب کردن پليس‌ها اظهار تاسف کرده و از آنان معذرت خواست ولی حاضرنشد يک کلام بر عليه مبارزات آندوره برزبان آورد.
جنبش جوانان و روشنفکران ايران در آن سالها هرچند در برخی زمينه‌ها خصوصيات ويژه و محلی خود را دارد ومثلا در رابط با مسايل جنسی، نه از جوانان اروپا وآمريکا بلکه ازفرهنگ حاکم بر جامعه وآموزشهای مايويستی تاثير پذيرفته ولی در اصلی ترين راستاها مشابه و تحت تاثير آن جنبش است. در روزهايی که به اين موضوع فکر ميکردم، تبليغی از تلويزيون آلمان پخش شد که در همين راستا توجه مرا جلب کرد. تبليغ راجع به يک مجموعه از آهنگهای دهه ٦٠ بود و در شروع آن ميگفت در آنروز ما ميخواستيم جهان را دگرگون کنيم و دنيایي ديگر بسازيم. و سپس جون بايز را نشان ميداد که آهنگ we shall over come را در يک تظاهرات عظيم که فکر ميکنم کمپينگ ضد جنگ سال ١٩٦٩ در آمريکا بود ميخواند و هزاران جوان دست در دست هم همراه او ميخواندند و سپس در صحنه بعد صد‌ها جوان را نشان ميداد که در يک خيابان که فکر ميکنم در برلین بود ميدويدند و سرود ميخواندند. قيافه‌ها، حالت‌ها، روحيه‌ها عينا مشابه خود ما در ٣٠ قبل بود. اگر در ايران اين جنبش مبارزه فداييان و مجاهدين را تاييد و از آنان حمايت ميکرد، در اروپا و آمريکا هم اگر چه جنبش چريکی در اين کشورها موضوعيت نداشت و طرفداری از آن يک فکر حاشيه‌ای بود ولی همه آنها مبارزات چريکی در کشورهای استبدادی را تاييد و چه گوارا چهره مجبوب همه جوانان آن نسل بود
در آمريکای لاتين که جنبش در آن سالها حتی در جزييا ت نيز بيش از آمريکا و اروپا با ايران مشابهت دارد، در عمل سياسی بر خلاف ايران اين نيروهای دمکرات بودند که در جامعه هژمونی يافتند و از مبارزه جوانان و روشنفکران راديکال عليه حکومت‌های نظامی سود بردند واز نقاط قوت اين جنبش بهره برداری نمودند. امروز هيچ يک از تحليل گران مدافع مدرنيسم ويکتورخاراها و پابلونروداها، سمبل‌های اين جنبش را همسوی ارتجاع و سنت گرايان ارزيابی نميکنند.

نگاه به قهرمانان
يکی از نکاتی که در سالهای اخير مورد تاکيد بسياری از دوستان ما قرار گرفته انتقاد از اسطوره سازی بعنوان ارزشی مغاير مدرنيسم و گسترش نادرست اين امر به بی نيازی دنيای مدرن از قهرمانان است. طرح عدم ضرورت وجود قهرمانان در جامعه مدرن هم توسط رييس جمهور که عدم توانايی خود در پيشبرد تعهداتش به مردم و درگير شدن با محافظه کاران را با بی نيازی مردم به قهرمانان توضيح ميدهد وهم توسط برخی از دوستان ما در سالهای اخير بارها و بارها مطرح شده و طبيعتا صمد بعنوان سخنگوی تفکر حاکم برآن دوره و ماهی سياه کوچولو بعنوان سمبل يک قهرمان مورد پذيرش يک نسل از روشنفکران ايران مورد انتقاد قرار ميگيرند. حتی اين ايده در شکل افراطی طرح آن تا نقد مقاومت و سرسختی افرادی چون اکبرگنجی بعنوان اشکال کهنه مبارزه پيش ميرود.
نفی اسطوره‌هايی که هيچ گونه ترديد در رابطه با آنان مجار نيست به مفهوم نفی قهرمانانی که حاضر گرديده اند نه بگويند و هزينه آنرا بپردازند نيست. جامعه مدرن بدون چنين کسانی نميتوانست شکل گيرد. جامعه بشری مرهون هزاران قهرمانی است که عليه حکومت‌ها ی استبدادی مبارزه کرده و دشواری‌های آنرا پذيرا شده اند. جامعه بشری مرهون زنانی است که در تاشکند چادر(گونی) از سر برگرفتند و بدست برادرانشان بقتل رسيدند. جامعه بشری مرهون انديشمندانی است که ايده‌های تقديس شده و غيرقابل ترديد را به چالش کشيدند و دشواريهای اين شجاعت خود را تحمل کردند. مدرنيسم بر پايه چنين تلاشهايی پا گرفت و رشد کرد. اگر جوانانی وجود نداشتند که بی عقلی کرده و از پنجاه ساله‌های نماينده عقل جامعه تبعيت نکنند تحول در جامعه ميمرد.
نه تنها در جامعه ما؛ نه تنها در جهان ٣٠ سال قبل بلکه حتی در اروپا و آمريکا نيزهمين امروزهستند جوانانی که نه ميگويند و هزينه‌های نه گفتن خود را ميپردازند. در ماههای گذشته با گروهی از جوانان درآلمان در تماس قرار گرفتم که معتقدند در جامعه امروز غرب ارزشهای تعريف شده‌ای از خوب و بد، موفقيت و عدم موفقيت در زندگی وجود دارد که به ارزشهايی منجمد شده بدل گرديده و جوانان مسيرهای مشابه تعيين شده را بدون آنکه فکر کنند و علايق خود را بشناسند طی ميکنند و برای آنکه فرد بتواند خود تصميم بگيرد و راه زندگی خود را بيابد راهی جز فاصله گرفتن ازمحيط و يافتن علقه‌های واقعی و مسير زندگی مناسب خود فرد وجود ندارد. جوانانی که زندگی عادی و دانشگاه را رها کرده و در خاک و خل‌های مکزيک و هندوستان در جستجوی راه خويشند. جستجویی که شايد هيچگاه به نتيجه نرسد و دستاوردش، تنها تجربه‌ای باشد که در اين راه کسب ميکنند. جوانانی که شايد در اين جستجوی خويش شخصيت کيمياگر پرداحت شده توسط نويسنده برزيلی پاولو کووله را به ارنستو چه گوارا ترجيح دهند. آيا وجود اين جوانان نشانه‌ای ازيک نيازخفته در همين جوامع نيست و آيا امکان ندارد که همين جوانه‌ها طلايه‌های يک حرکت اجتماعی باشند.
جامعه ايران نيازمند کسانی است که نه بگويند. اگر سياستمداران موظفند ممکن‌ها را در نظر گيرند و بر اساس واقعيات و امکانات راهکارهای ممکن در راهگشايی بسوی اهداف مورد نظر خويش ارايه دهند جامعه ما نيازمند نويسندگان؛ هنرمندان و روشنفکرانی است که چارچوب‌ها را درهم شکنند. جامعه ما نيازمند کسانی است که نه بگويند و در اين نه گفتن خويش از مرزهای پذيرفته شده در محيط اطراف خويش فراتر روند و هزينه آنرا بپردازند. ما نيازمند چنين قهرمانانی هستيم. قهرمانی را بايد باز تعريف کرد. جامعه ما نيازمند جوانانی است که در ارزوی رسيدن بدريا باشند و بسوی دريا رهسپار شوند. دريا را بايد بازتعريف کرد. حديث ماهی سياه کوچولو پايان نيافته است.

نوشته شده در ساعت: 10:15 توسط: مهدی فتاپور

Read More...